سایر منابع:
سایر خبرها
سوره هایی که در روز عید فطر می خوانیم
در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است آنگاه چون ناپدید شد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم (77) فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿78﴾ پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامی که افول کرد گفت ای قوم من من از ...
داستان زنی که برده جنسی شد
ببینند که آن شب هیچ اتفاقی نمی افتد. از این بیم داشتم که فکر کنند به آنان دروغ گفته ام و مرا زندانی کنند. پس از رسیدن به ساختمان توانستم از پشت پنجره با نگاه به داخل اطاق، جانی و دخترانی را که آنجا کار می کردند ببینم. سه زن که یکی از آنها نینا بود دیده می شدند. هیچ وقت صحنه ای را که این زنان که برهنه بودند و تنها با حوله ای خودشان را پوشانده بودند، از ساختمان خارج می شدند، فراموش نخواهم ...
همیشه از مظلومیت مردم مسلمانان فلسطین درد می کشید
و صمیمانه بود که ما دوست نداشتیم که او را یک دقیقه تنها بگذاریم و همیشه مثل برادری مهربان و حقیقی با اکبر بودم و می پنداشتم که اکبر برادر من است. وی با بیان اینکه به همراه اکبر در سال 1362 در عملیات خیبر شرکت کردیم، افزود: عملیات تمام شد و ما بازگشتیم در عملیات تعدادی از عزیزانمان همچون محمود رادمنش و منصور محمودی و حجت الاسلامی و بیرانوند و چند تن دیگر را از دست داده بودیم. ...
محمدحسن فلاحیان: با حاج قاسم سلیمانی جلسات زیادی می رفتیم/ در پاکسازی، شهید فروزان را دیدم که تا سینه در ...
.... با حاج قاسم سلیمانی دیداری هم داشتید؟ با حاج قاسم جلسات زیادی می رفتیم، و بعد از سالها هنوز هم احتمالا به اسم مرا بشناسد. با عزیز جعفری ارتباط مستقیم داشتم، با رحیم صفوی ارتباط داشتم. البته بیشتر با اصفهان و کرمان کنار هم بودیم. حتی در موضوع قطعنامه، در جلسه ای حاج قاسم پشت سرم نشسته بود، در درگیری متقابلی که شده بود، دو سه ساعتی طرف مقابل را به گلوله بستیم ...
کامبیز دیرباز: بهروز وثوقی، اسطوره من است
، در سه، چهار سال آخر دهه 30، بی صبرانه منتظر بودم به 40 سالگی برسم و خیلی خیلی خوشحالم که 40 سالگی ام همراه شد با پدرشدن، همراه شد با پخته تر شدن و یک آرامش همراه با عقلانیت که الان خدا را شکر در زندگی ام جاری است. در دو بازی آخرت در دو سریال پشت سر هم دو چالش مهم داشتی. یکی بازی در نقش یک مرد مجرد سی و پنج ساله و یکی هم بازی در نقش یک مرد پنجاه ساله با یک پسر بیست ساله. چقدر تلاش کردی که ...
ناگفته ها از رشادت شهید جواد تیموری در مجلس
از یک هفته قبل از شهادت جگرگوشه اش دلشوره عجیبی به دلش افتاده بود: پسرم از شش سال قبل وارد سپاه شد، این یک هفته اخیر خیلی نگران بودم، دلم آشوب بود و نمی دانستم چطور باید نگرانی ام را با جواد در میان بگذارم، شب هایی که شیفت می ماند دلهره ام بیشتر می شد. صبح های زود می رفتم یواشکی در خانه اش را نگاه می کردم. وقتی می دیدم کفش هایش جلوی در است خیالم راحت می شد و خدا را شکر می کردم. پسرم ...
ناگفته هایی درمورد ربوده شدن 4 دیپلمات ایرانی در لبنان
مسئولین دولتی و حتی دیپلمات های خارجی هم به دست نیامده حتی کسی پیگیر نبود که چه اتفاقاتی برای اینها افتاده است! بالاخره هر کدام از اینها انسانهای برجسته ای بودند و خانواده داشتند که چشم انتظار آنها بودند، یادی کنیم از حاج غلام حسین متوسلیان پدر حاج احمد که سالها منتظر حاج احمد بود و سالهای اخیر مرحوم شدند و مادرشان الان در بستر بیماری است و همچنان انتظار دارد که احمد برگردد یا از بین بلاتکلیفی ...
شعرای عرب و مرثیه امام حسین(ع)
... یا اهلَ یثرب لا مُقامَ لکم بِها قُتِلَ الحسینُ و ادمعی مِدرارٌ الجسمُ منه بکربلاءِ مفّرجٌ والرأسُ منه علیَ القناهِ یُدارُ . ای اهل مدینه، دیگر در مدینه اقامت نکنید که حسین(ع) شهید شد و به این سبب، سیلاب اشک از چشم من روان است. بدن شریفش در کربلا و در میان خاک و خون افتاده و سر مقدّسش را بر سر نیزه ها در شهرها می گردانند . بر اثر شنیدن این خبر زنی در مدینه باقی ...
می خواست پشت به پشت هم برویم تا بیت المقدس!
، ولی خبری از او نبود. می گفتند با ماشین تانکر رفته اند آب بیاورند. رفتم داخل یکی از این خانه ها پیش یک سری دوستان که آشنا بودند، نشستم و منتظر آمدن جواد ماندم. حالا نگو جواد هم به محض اینکه وارد مقر شده بود، خانه به خانه دنبال من می گشته است. زمان زیادی نگذشت تا بالاخره درب خانه ای که داخلش بودم باز شد و من و جواد چشم در چشم شدیم. جواد با دیدن من از ته دلش چنان بَه بلندی گفت که مو به بدنم سیخ شد ...
زن تهرانی که مورد آزار قرار گرفته بود: کاش مرا کشته بودند اما!
هنوز پاهایش می لرزید و قدرت ایستادن نداشت از خودروهای عبوری درخواست کمک می کرد. چند خودرو از کنار منیژه عبور کردند تا این که خودرو پژو پرشیا سفیدرنگی که دو پسر جوان سوار بر آن بودند با دیدن حال و روز منیژه در کنار جاده توقف کردند. زن جوان اشک می ریخت و دوان دوان به سمت خودرو پژو رفت و با التماس و اشک از 2 پسر جوان درخواست کمک کرد تا او را نزد پلیس برسانند. 2 پسر جوان ابتدا پذیرفتند تا ...
داماد برای رهایی از دست دختری که قبل از ازدواج با او رابطه داشت، دست به قتل زد
همین مسائل با هم جر و بحث مان شد اما آیدا باور نمی کرد که برای همیشه این رابطه تمام شده و هنوز تلاش می کرد تا مرا به سوی خودش برگرداند. به همین خاطر روز حادثه وقتی تماس گرفت و با من قرار ملاقات گذاشت با عصبانیت به آنجا رفتم. او را سوار خودرویم کردم و راهی بیابان های هشتگرد شدم. وقتی به محلی خلوت رسیدیم از او خواستم تا چشم هایش را ببندد تا گردنبندی که برایش خریده بودم را به گردنش بیندازم. وقتی چشم ...
چرا مردم تماشاگر حمله داعش به مجلس بودند؟
انتقاداتی وارد شد مردم یک مقدار ملاحظه می کردند و در سطح شهر تهران اجازه می دادند آمبولانس ها راحت تر عبور کنند. طی چند ماهی که از حادثه پلاسکو گذشته یک مقدار تغییر رفتار اتفاق افتاده. به نظر شما دقیقا چه تغییراتی در سطح جامعه رخ داده است؟ سال های خیلی زیادی از زلزله دشت بیاض و فردوس می گذرد که در سال 1347 رخ داد. من در آن زمان دانشجوی سال دوم مددکاری بودم و برای کمک به زلزله زدگان به آنجا ...
پایان خونین عشق پسر 23 ساله به زن شوهردار
است و چیزی هم ندارم برای دوستی خرج کنم. البته چند سری 400 هزار تومان هزینه خرید لباس و این جور چیزهایش شد. او هم گفت مدتی با هم باشیم تا اگر به تفاهم رسیدیم، ازدواج کنیم. این که مطلقه بود، در تصمیمت تاثیری نداشت؟ نه، این چیزها برای من مهم نبود. مهم وفاداری است. خانواده ات در جریان بودند؟ به آنها گفته بودم، اما مخالفت نکردند. هیچ وقت خانواده سمیه ...
وقتی به خانه اش رفتم پیامک هارا به شوهرش نشان دادم و......
عید بود که دوباره زنگ زد و گفت همه به خاطر این ماجرا اذیتش می کنند و شوهرش طلاقش نمی دهد. از من خواست به خانه اش بروم و به شوهرش بگویم ارتباطمان در حد خواهر و برادری بوده است. من هم با یکی از دوستانم رفتم. او تصور کرده بود من به خواست او عمل می کنم و برای حفظ زندگی اش دروغ می گویم. برای کمک به سمیه رفتی؟ نه، هنوز بعضی ها باور نکرده بودند او درباره تاهلش به من دروغ گفته است ...
وقتی به خانه اش رفتم پیامک هارا به شوهرش نشان دادم و......
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز ، درآمد ماهانه امیر از کار در رستوران یک میلیون تومان بود، اما هر بار که با سمیه بیرون می رفت، چند صد هزار تومان هزینه می کرد. سمیه گفته بود مطلقه است و پرستاری دو کودک را بر عهده دارد، اما این طور نبود. او متاهل بود و همراه شوهرش، در یک شرکت، سرایداری می کرد. چند ماه گذشت تا این که امیر به رفتارهای سمیه شک کرد و از راز او باخبر شد. کینه اش را به دل گرفت و ماجرای ...