سایر خبرها
...> بابام صدا می زد، مادرم صدا می زد ما رو در بیارین. ما که بچه بودیم، زور کندن زمین نداشتیم، وسیله ای نداشتیم، همه جا تاریک بود. فقط صدای یا حسین می رفت تا آسمون. تا بریم کمک بیاریم، همه شون خفه شدن. فقط نیم ساعت طول کشید... زاغه ؛ تنها زاغه ای که هنوز پیداست، روبه روی باغ گردوی حاج محمد است. دیواره تپه، شکاف خورده و از سرِ شکاف که نگاه کنی، گودالی تاریک است که انبوه زباله رها شده در یکی دو ...
هادیان : سیامک، دوست یکی از دوستان خانوادگی ما بود ما چند بار همدیگر را دیده بودیم. من هم مثل سیامک هیچ برنامه ریزی برای ازدواج نداشتم به نظر من ازدواج یک مقوله حسی است یک احساس است که باید در درون فرد به وجود بیاید، زندگی متاهلی هم احساس مسئولیت است هم حس علاقه در کل مجموعه ای از وظایف و احساسات است که باید پذیرفته شود رابطه با مهران مدیری اگر رابطه همکاری من و مهران ...