سایر منابع:
سایر خبرها
تهران رفتیم و از آنجا به فرودگاه مهرآباد رفتیم. از آنجا پیاده به بهشت زهرا رفتیم. موقع برگشت نمی توانستم راه بروم. پاهایم تاول زده بود و امکان راه رفتن نداشتم. بچه ها که همراهم بودند من را مسخره می کردند. گفتم نمی توانم و روی سنگی نشستم. پیکانی به من بوق زد و دیدم همسایه ما است. یک جا داشت و من را سوار کرد و ما برگشتیم. نخستین مسئولیتی که بعد از انقلاب گرفتید چه بود؟ ...
آنجا پیاده به بهشت زهرا رفتیم. موقع برگشت نمی توانستم راه بروم. پاهایم تاول زده بود و امکان راه رفتن نداشتم. بچه ها که همراهم بودند من را مسخره می کردند. گفتم نمی توانم و روی سنگی نشستم. پیکانی به من بوق زد و دیدم همسایه ما است. یک جا داشت و من را سوار کرد و ما برگشتیم. نخستین مسئولیتی که بعد از انقلاب گرفتید چه بود؟ هاشمی: من ابتدا می خواستم به کارخانه بروم. با توجه ...
ارتباطش را با من قطع کرد تا اینکه در شب حادثه او را در خودرو احمد دیدم و خوب نمی توانستم ببینم بعد از اینهمه سواستفاده از من، حالا کنار مرد دیگری نشسته است. با موتور از کنار خودرو شان رد شدیم و با چاقو روی شیشه ماشین خط کشیدم و با اکبر شروع کردیم به فحاشی و تهدید و بعد هم در ماشین را باز کردم و کیفش را برداشتم و رفتیم که در بین راه دوباره با آنها برخورد کردیم و احمد با خودرواش به ما زد که من پرت ...
مده که بگرداند یا او را ببرد آب دهد، یا آن که در شب او را بدهی سوار شود که افت بسیار در آن مراحل دارد؛ مانند آن مرد تاجر زاده که اسب خود را به دست آدم ناشناسی داد که بگرداند، دیگر او را ندید تا زمان قیامت که در کنار پل صراط او را ملاقات خواهد نمود. پی نوشت: شکی؛ نام شهری است در شروان، مشرق ماوراء قفقاز که در کتب تاریخ مکرر ذکر آن آمده و آن اکنون تابع جمهوری آذربایجان شوروی است. نویسنده رسول جعفریان فصلنامه میقات حج شماره 96 ادامه دارد... ...
این تیم شیرازی نظر سپاهان اصفهان و سپس باشگاه استقلال را به سوی خود جلب کند. رحمتی از فجر به سپاهان و سپس به استقلال رفت و بعد از اینکه نتوانست در استقلال به جایگاه ثابتی دست پیدا کند راهی مس شد. درخشش او در مس باعث شد تا استقلالی ها حسرت از دست دادن او را بخورند. او سپس برای بار دوم به تیم سپاهان رفت و آنجا هم درخشش خوبی داشت و توانست با این تیم دوبار پیاپی قهرمان لیگ برتر ایران شود و با لقب عقاب ...
اشتباه انداخت و با هم زمزمه کردند که شیطان می گوید برویم مانتویی شویم تا به ما هم گل بدهند و خندیدند و رفتند، گلی که دختر جوان دست پسری که محکم دستش را گرفته بود رها کرد و پس زد و دستش را دراز کرد تا آن گل را بگیرد و ببوید و چشمش را به تصویر شهیدان دوخت. رفتم جلوتر سر تقاطع مظفر گوشه ای ایستادم تا این منظره جالب را تماشا کنم، جوانانی که با شور وشعور خود بدون کلامی سخن گفتن مردم را به یاد ...
به دزفول موشک خواهد زد و من از خداوند خواسته ام آن موشک به ما اصابت کند زیرا مردم غیر نظامی که تقصیری ندارند. 24 خرداد 1364 بود که به طرف دزفول حرکت کردند گروهی با قایق رفتند و گروهی از راه خشکی و با ماشین حرکت کردند. عبدالله از همه جلوتر بود و با عجله حرکت می کرد به نحوی که به او گفتند: تو جلوتر از ما قرار گرفته ای و این خطرناک است. وقتی به منطقه بین دزفول و اندیمشک رسیدیم ماشین دیگری در مسیر به ...
به منزل ما آمده بود که به اتفاق همسر و مادر همسرم به مجلس ختمی بروند چون وسیله ای نبود، سوار یک وانت شدند و رفتند. مادر همسرم که به دلیل درد کمر جلو نشسته بود، به راننده گفت: هیچ می دانید که عقب وانت شما خانم رئیس جمهور نشسته است؟ وقتی او باور نکرد، گفت: می توانید از خودشان سؤال کنید. به مقصد که رسیدند، راننده وقتی پیاده شد و این مطلب را سؤال کرد و پاسخ مثبت شنید، خیلی تعجب کرد و اظهار شرمندگی ...