سایر منابع:
سایر خبرها
صادر می شد. حیاط خانه ما خیلی وسیع بود و زیرزمین بسیار بزرگی داشت که همواره 50،40 نفر در آن مشغول تهیه آب لیموی تازه و رُبِّ آب لیمو بودند که اغلب آنها نیز صادر می شد. یکی از خاطرات تلخ کودکی من در زمستان سال 1338 اتفاق افتاد که شش ساله بودم؛ بر اثر یک سری حوادث طبیعی، ما دارایی هایمان را از دست دادیم و پدرم ورشکسته شد. ابتدا بارش شدید تگرگ، میوه درختان باغ ها را نابود کرد، چند روز بعد انبار بزرگ و ...
بودم و آقای چایانی با من تمرین می کرد تا روز جشن مراسم را اجرا کنیم که یکباره پدرم داخل شد. پدرم که خیلی منظم و جدی بود، با یک دسته گل آمد و گل را به من داد که خیلی خوشحال شدم. در دبیرستان هم تزیینات مراسم و جشن برعهده من و دوستانم بود. معمولا در نمایش های مدارس ناظم ها کارگردانی می کردند.یادم هست یک روز در مدرسه به ما گفتند انشایی درباره شاه و انقلاب بنویسید. من هم هرچه از رادیو عراق شنیده بودم ...
تحقیق از فرزندش دو سال در این جا و آن جا به جست وجو پرداختم و دست آخر سال سوم را در مدینه گذراندم و به تفحص و پرسش ادامه دادم. در شبی که برای جست وجو به صُریا(2) رفته بودم، با ناامیدی به خود گفتم: اگر چیزی بود، بالاخره بعد از سه سال تفحص بر ملا می شد. ناگهان صدایی شنیدم که گفت: ای پسر عبدالله به مردم مصر بگو: شما که به رسول خدا ایمان آورده اید، آیا او را دیدید و ایمان آوردید؟ من از این سروش غیبی که ...
بود که بعد از آن، احدی آن ها را ادا نمی کند و تمام مظلمه او به گردن او باقی می ماند تا زمان قیام قیامت. و هرگاه صله ارحامی داشته باشند یا پدر و مادر فقیری یا همسایه یا آشنای مؤمن فقیری داشته باشند، آن ها را مرعای خاطر بدارند و چنانچه دختر و پسر معقوده داشته باشند، آن ها را به دست هم بسپارند، و اخراجات هر یک از خانه و عیال را نقداً و جنساً به آن ها تسلیم نمایند، یا به حواله غیر محول دارند ...
کشته شدن همسر داعشی اش، کمر به خدمت داعش و دشمنی با نظام سوریه بسته بود. 3 دخترش را به عناصری در داعش شوهر داده بود و خود به کسانی که می خواستند، به داعش ملحق شوند، کمک می کرد. از طریق واتس آپ با او تماس گرفتم. مشخصاتم را دادم. مرا بجا آورد، خواست تا زمان انتقال به سوریه در خانه اش اقامت کنم. درخواستش را رد کردم. گفتم اتاقی کرایه کرده ام، علاوه بر اینکه باران سیل آسای استانبول اجازه این ...
برادرم تایید می کند که این امضا، امضای من است اما همه می گویند، این بعید است. حدود یک سال بعد یک نامه همراه با عکس به دست خانواده می رسد و همه متوجه می شوند که من زنده و اسیر هستم. وی افزود: پدرم در وصیت نامه اش نوشته بود که من را کنار این شهید گمنام دفن کنید و مادرم تا آنجایی که توانست برای این شهید مادری کرد. شهیدی که جای من دفن شد، هنوز هم گمنام است کریمی می گوید ...
بوده است. همان زمان که در مرخصی بودم و به خانه خواهرم رفت. آن جا به خواهرم ماجرا را گرفتم و او هم کلی گریه کرد! بعد از آن به خواهر و مادرم گفتم، آن ها در ابتدا راضی بودند، اما وقتی تصمیم را به شُر خانوادگی گذاشتند، مخالفت ها شروع شد و نظر پدرم هم کاملا تغییر کرد. نظر همه منفی بود و می گفتند تصمیمی از روی احساس است. با در نظر گرفتن اینکه وضع زندگی ما خوب بود و رفاه داشتیم و طعم فقر را نچشیده بودم ...
روی صندلی عقب خودروانداختند. بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟ آن شب مرا به خانه یکی از دوستان ساسان در منطقه ملارد شهریار بردند. به من گفتند با خانواده ام تماس بگیرم و بگویم که شب به خانه نمی آیم. بعد از آن گوشی تلفن و سیم کارتم را گرفتند و گوشی جدیدی به من دادند. فردای آن روز همان طور دست و پا بسته به شهریار رفتیم و وارد باغی شدیم. در تمام 8 روزی که گروگان شان بودم، 6 بار مخفیگاه شان را عوض ...