سایر منابع:
سایر خبرها
پزی داشت، چنان که علی خاکساری در کتاب محله های شهری در ایران درباره اهمیت زندگی بخش و ویژگی شریان گونه این گذرها می نویسد: گذر یا راسته اصلی، مرکز محله را به بازار اصلی شهر یعنی جایی که ساکنان می توانستند کالاهای غیرروزمره را خریداری کنند وصل می کرد . گذر در هر محله، درواقع همان خیابان اصلی آن جا به شمار می آمد که از تنگاتنگ کوچه ها پهن تر بود و آدم ها و دغدغه های شان را به هم پیوند می ...
را یکی از اهالی آنجا دیده و به به پلیس اطلاع داده بود. البته دوربین های داخل شهر هم ماشین من را در آن خیابان گرفته بودند. و من خودم به شخصه وقتی مورد بازجویی قرار گرفتم همه داستان را بازگو و لب به اعتراف قتل پسر و عروسم گشودم. در حال حاضر به چه چیزی فکر می کنی؟ من فقط به مرگم فکر می کنم و اصلا نمی خواهم حکم آزادی برای من صادر شود. هر لحظه خاطرات اون روز برایم تداعی می شود و ...
...> * بستن و مالیدن چشم ها * صدای ملچ و ملوچ در آوردن * دست هایش را به هم مالیدن یا به زمین کشیدن. در این صورت فورا وضعیت را تغییر دهید. اگر نیاز خاصی دارد برطرف کنید (گرسنگی و....). صورتتان را به صورتش نزدیک کنید. ضمن تداوم تماس چشمی با او به آرامی صحبت کنید. نامش را به طور مکرر به کار ببرید. دستتان را روی شکمش قرار دهید و کمی فشار دهید. خیلی آرام دست هایش را در دو طرف ...
به گزارش راهنمای سفر من به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق ، غلامشاه جمیله ای از آزادگان و رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس است که در جریان حضور در جبهه های جنگ مجروح شد و هم اکنون جانباز 45 درصد است. وی در مجموعه خاطرات خود از آن دوران به خاطره حضور اسرای ایرانی در حرم اهل بیت (ع) پرداخته است: در انتظار آزادی پس از آزاد باش معمولا بچه های هر استان و شهرستان به ...
به گزارش دولت بهار، خطاطی را از همان سال های اول پیروزی انقلاب شروع می کند و زمان زیادی نمی گذرد که هنر دستش سر از دیوارهای شهر و کوچه پس کوچه های آن در می آورد. می گوید بدون هیچ برنامه خاصی رفته سراغ این کار و آنچه او را در این مسیر نگه داشته، صرفا یک علاقه شخصی بوده است. محسن سیوندیان با اینکه این روزها وارد 60 سالگی شده و ریه های شیمیایی شده اش نفس آنچنانی برایش نگذاشته، اما حافظه اش هنوز خم ...
اصرار اطرافیان دلم نمی خواست سراغ هنری بروم که علاقه ای به آن ندارم و دوباره نقاشی را ادامه دادم. نقاشی مونس و همدم من شده بود و لحظه هایی که مشغول کشیدن نقاشی می شدم احساس می کردم تنها نیستم. آن سال ها دوره گردها با اسب و گاری به روستا می آمدند و من نیز اسب گاری را می کشیدم. همچنین تصویر پیرمردهایی را که کنار هم می نشستند و ساعت ها خاطرات گذشته شان را مرور می کردند، را نقاشی می کردم. اسب و زن عناصر ...