سایر منابع:
سایر خبرها
به مناسبت سالروز درگذشت علامه بهلول گنابادی
طرف شروع به دادن شعار علیه حکومت و شاه کردند. آنگاه که سکوت بر مجلس حکم فرما شد، شیخ بهلول شروع به صحبت کرد: ... اکنون کار از اصلاح گذشته، وظیفه ما این است که کمرها را محکم بسته و دست از جان شسته برای جهاد دینی حاضر شویم و بکوشیم تا حضرت آیت الله العظمی آقای قمی را از زندان تهران نجات دهیم. یا همه کشته شویم یا دولت موجود را براندازیم. اکنون معطل شدن شما در این مسجد بی فایده و ضایع کردن ...
روایتی از پایانِ چشم انتظاری 29 ساله خانواده شهید غواص کرمانی
گریه های یک مرد از آن سوی خط به گوش می رسد. گوشی تلفن به دست مادر شهید می رسد، این جاست که بغض مادر هم می شکند و چنان برای پسر شهیدش پس از 29 سال مدیحه سرایی می کند که انگار همین حالا خبر شهادتش را شنیده است. یکی از بچه های مستندساز قاب عکس شهید محمدرضا طالبی زاده را به دست پدرش می دهد، پدر شهید نگاهی به عکس می اندازند و سرش را خم می کند و چهره توی قاب را می بوسد. ...
خدا نگذرد از مادرم من را شوهر داد به یک مرد 40ساله
دارد سوت می زند. بدبختم کرد. فقط می خواست بچه تو دامنم بگذارد. در و دیوار را به هم می دوخت که مدام یا حامله باشم یا بچه شیر بدهم. بچه تو بغلم خواب بود، نصف شب. یکهو می دیدم زیر گلویم دارد می سوزد. چشم باز می کردم. می دیدم خدای من، چاقو گذاشته روی گردنم. زار می زدم که چه شده عارف. باز کی از کوچه رد شده؟ بابا ساعت سه صبح است. ولم کن. دست از سرم بردار. می گفت من بمیرم، زن کی می شوی. دیوانه بود. شکاک ...
داستان فرار یک خانواده از کره شمالی + عکس
از آنکه او را بترساند، عصبانیش کرد. او می گوید: "من از صحرای گابی گذر کردم، پدرم را از دست دادم. ولی هنوز هم آزاد نیستم. آنها هنوز هم بر من احاطه دارند. هنوز سعی می کنند که کنترلم کنند. تا زمانی که به آزادی واقعی برسم، به مسیرم ادامه خواهم داد."کارآگاه و مادر یئونومی از او خواستند تا از انتقاد از کیم جونگ اون دست بکشد. اما او به حرف آنها اهمیتی نداد و مُصِر است که به عنوان کسی که رنجهای مشابهی ...
" کونیکو یامامورا" مادر ژاپنی شهید بابایی +عکس
بود و پسرم ، محمد، آن زمان تقریبا هفده ساله بود و همراه با چند نفر از دوستانش از طرف مسجد نزدیک منزل مان به استقبال امام خمینی (ره) رفته بود. من و دخترم هم خیلی دلمان می خواست که به استقبال برویم. به همین دلیل صبح خیلی زود از خانه بیرون رفتیم تا به فرودگاه برویم. اما شنیدم که امام (ره) به بهشت زهرا(س) می روند و همه مردم تهران هم که اشتیاق دیدار با امام (ره) را داشتند، به استقبال رفته بودند. به همین ...
کار شبانه روزی حقوق 350هزار تومانی!
نمی خواهد، فقط می خواهم او این همه کار نکند. دست هایش از بس که کارکرده زبر شده است و مدام پوست پوست می شود. چند روز پیش آمدم خانه دیدم دستش سوخته است، فورا روی قسمت سوختگی اش خمیردندان گذاشتم، اما از سوزش تا صبح خوابش نبرد. نازنین توقعاتش در زندگی صفر است و از مادر هیچ نمی خواهد؛ وقتی می بینم مادرم این همه کار می کند تا من خوشحال و راضی باشم چرا باید از او چیزی بخواهم. زنگ های تفریح ...
خلاصه کتابی که حدادعادل به ظریف هدیه داد!
امریکا مخیّر باشند برای ما امریکا را ترجیح دهند. پرده سوم: خدایا زین معمّا پرده بردار پنجشنبه، سلخ [آخر ماه رجب] رجب امروز حال من بد است و صبح را به کسالت گذراندم. غذا میل نداشتم و خیلی کم خوردم. انتظام الملک و علیقلی خان و بعد از شام همه رفقا به عیادت من آمدند و احساس کردم که رو به بهبودی هستم. با انتظام الملک صحبت از کار خودمان می کردیم و ایکه چطور عاجز مانده ایم ...
شهادت گذرنامه لقاءالله و وسیله عبور از تعلقات دنیوی است
.... از او به عنوان فرشته ای تعبیر می کنند که چند صباحی به صورت امانت به آن ها داده شده و سپس به سوی خدا بازگشته است. سید هاشم امینی در 1365/4/12، در منطقهٔ مهران به علت انفجار مین به شهادت رسید. پیکر پاک این روحانی شهید؛ بعد از تشییع، در بهشت رضا مشهد به خاک سپرده شد. شهید سید هاشم امینی در وصیت نامه خود آورده است: ای خدای من! از تو اجازه می خواهم که چندکلمه ای درد ...
اسیر دست این زن شده ام!
گندمزار بلند شد دست رحمان را گرفت و گفت: برویم پسرم . دیگر نگاه نکرد سهیلا را بغل کردم، پشتم را به ماهیدشت دادم و به طرف جاده به راه افتادم یک لحظه برگشتم رحمان در حالی که دستش توی دست پدرش بود سرش را به عقب برگردانده بود و ما را نگاه می کرد توی دلم گفتم: رحمانم، مادر، طاقت بیاور، برمی گردم . سهیلا را روی کولم محکم کردم و به راه افتادم، تنها چیزی که داشتم، چاقویم بود. سوار یک تویوتای ...
پاسخ علامه به سوالات دانشمندان مقیم نیویورک
. دسته ای دیگر که متمدن تر بودند با زن معامله عضو ناقص می کردند و زن پیششان مانند کودک یا اسیر طفیلی جامعه بود و حقوقی به حسب حال خود داشت که به دست مردان اداره می شد. اسلام بود که برای اولین بار در جهانِ انسانی، عضویت کامل زن را در جامعه اعلام کرد و عمل او را محترم شمرد: "من ضایع نمی کنم کار هیچ کار کننده ای را از شما، مرد باشد یا زن، همه یک آفرینش دارید”[1]. فقط در سه موضوع از موضوعات ...
درخواست پدر یکی از کودکان قربانی انفجار خمپاره ایلام؛ وزیر بهداشت چشم فرزندم را معاینه کند
گرمادیده خشک و براق شده. پدر می گوید: همه بچه ها سوختند. صورت آن پسرم که به اهواز اعزام شده بیشتر. نگران گوش محمد هم هستم. از چشم چپ چندین ترکش درآورده اند. پدر دست ها را بالا می برد که خدا را شکر زنده ماندند. من تلفنی حال پسرم و بچه های دیگر در اهواز را می پرسم. حال هادی بدتر از بقیه است. مجبور شدند پایش را قطع کنند. خدا کند زودتر خوب شود. تلفنش مدام زنگ می خورد و مرد در راهروی ...
گروگانگیری 50 روزه کودک پنج ساله!
می کرد و تا سحر چشم انتظار خبری از پسرش بود. اما وقتی شوهرش با دست خالی برگشت امیدش ناامید شد.23 ساعت از مفقود شدن پسرک می گذشت و مادر او در خانه زانوی غم به بغل گرفته بود. افکار پریشان یک لحظه رهایش نمی کرد. نمی دانست پسرش شب کجا خوابیده و حالا سیر است یا گرسنه. ناگهان زنگ تلفن به صدا در آمد. زن با بی قراری گوشی را جواب داد تا شاید کسی از پسرش خبری به او بدهد. آن سوی خط صدایی سرد و خشن جوابش را ...
گزارشی از زندگی زنان خیابانی معتاد+تصاویر(16+)
کمیته های انقلاب بود که اوایل انقلاب تشکیل شد. خیلی ها هنوز هم از واژه کمیته برای نیروهای نظامی و انتظامی استفاده می کنند. - نه. چرا فکر می کنید از کمیته اومدم؟ - آخه یه نفر اون بالا داشت درباره کمیته حرف می زد. - (ثریا به رعنا): الان احساس امنیت می کنی؟ - یه ذره. - (من): چرا؟ - چون فاطمه تهدیدم می کرد. - (ثریا): دست خط ...
بنیاد در آینه مطبوعات
انجام بیشتر کارها پیش قدم بود محمود بود. واقعا چقدر پرکار و کم حرف بود. حقیقتا یک بسیجی واقعی بود. به نظرم محمود سه خصلت مهم داشت؛ حسن خلق، صبوری و نجابت. این را من نمی گویم همه بچه هایی که با محمود در ارتباط بودند به عینه دیده اند. مادر محمود فوت کرده بود، پدرش هم روستا بود. برادری داشت به نام حسن. رابطه این دو برادر واقعا الگو بود برای بچه ها. پشت هم بودند. من این طور صمیمیت و محبتی بین دو ...
نامه شدیدالحن شرف الدین به لشگری پور: سمفونی استیضاح خیانت است
که برای دفاع از امامم و شهدا خوردم را نیز) باور کن وقتی نامه ی تو را خواندم همان لذّت برایم تداعی شد. در بالا اشاره کردم که امروز دیگر سازمان مجاهدین خلق و عوامل فریب خورده آن نسیتند لاکن جریان نفاق وجود دارد. البته که، ما هم هستیم!! ختم نامه ام را با جملاتی از مادر بزرگوار و دو خواهر فرهیخته ی شهید دیالمه که در نامه ای که به اینجانب نوشته اند و رونوشت آن دست شما هم هست مزین میکنم تا ...