سایر منابع:
سایر خبرها
مسموم شدگان در بیمارستان لقمان؛ از عشق دختر تا شیفته موتور!
پنجشنبه شب هفته گذشته برای تهیه گزارش به بخش مسمومیت های بیمارستان لقمان الدوله رفتم، در چهار ساعتی که در این بیمارستان حضور داشتم 18بیمار را به دلایل مختلف به این بخش آورده بودند. کمتر از تعداد انگشتان یک دست خودکشی کرده بودند، تعدادی به خاطر مصرف مواد مخدر بخصوص ترامادول، متادون و قرص های روانگردان کارشان به این بخش کشیده بود و چند نفری هم به دلیل مسمومیت های دارویی ناخواسته. ...
نا گفته های - نادر گلچین - : در هیچ کلاس آوازی شرکت نکردم
جزایری من هم این توانایی را دارم که با ارکستر قطعاتی را اجرا کنم که جزایری فورا به من گفت اگر چنین است، می توانم تو را به یکی از دوستانم که در هنرهای زیبا صاحب منصب است، معرفی کنم که مدتی بعد متوجه شدم که جزایری با دکتر حسن جامعی (مدیرکل بازرسی هنرهای زیبا) از گذشته آشنا و همکلاسی او در رشت بود. به هرحال فردای آن روز با همراهی آقای جزایری به اداره هنرهای زیبا رفتم. در آنجا با حضور مدیر وقت ...
کمتر موسیقی مثل شهرزاد ساخته شده است
.... آن سال ها کاوه برای کنسرت هایش هم برای تمرین به خانه ما می آمد چون ما استودیویی به نام استودیو پتو داشتیم که در دهه هفتاد پاتق شده بود. با پتو و شانه تخم مرغ آنجا را آکوستیک کرده بودیم و خیلی از بچه ها که می خواستند کنسرت بگذارند به خانه پدری من در طبقه اول می آمدند. فکر می کنم برنامه یو.ام.سی در سایت تهران اَوِنیو هم همان سال ها ساخته شد که نقش مهمی در روی زمین آمدن خواننده های ...
مددکاری اجتماعی در قلمرو اعتیاد-دکتر آقا بخشی
نگرانی من از این بود که مبادا خلافی انجام دهم و به گوش خانم فرمانفرماییان برسد. ایشان بسیار حساس بودند ، ای کاش که در ایران ، همه حرفه ها چنین نظارتی داشت. در سال 1350 در درمانگاهی واقع در شهر زاهدان ، زیر نظر آقای حقیقت مدیر کل اداره بهداشت و درمان ، مشغول به کار شدم. او علاقه و توانایی های من را خیلی زود کشف کرد. بخاطر می آورم که در جلسه ای مطلبی نوشته بودم که در آن ایام سخنان بسیار ...
مردی که در موتورخانه گنج پیدا کرد
! خندید و گفت: آفرین. راهش همین است . من همان روز رفتم زیر پل کریمخان، هرچه چوب و ضایعات بود جمع کردم و اینها را با نخ و میخ به هم وصل کردم. این شد بدنه مجسمه ها و زیرسازی کار. بعد برای بدنه هم به پیشنهاد اوستا حسن، از مغز نان فانتزی استفاده کردیم و اینها را با خاک باغچه جلوی ساختمان و آب مخلوط کردیم و بالاخره یک جوری مجسمه ها را شکل دادیم. وقتی کار تمام شد و هرکدام از ما به مجسمه هایی که ساخته ...
ترش و شیرین های سفر اربعین!/ پیرزن های عاشق/ مردی که در موتورخانه گنج پیدا کرد
وصل کردم. این شد بدنه مجسمه ها و زیرسازی کار. بعد برای بدنه هم به پیشنهاد اوستا حسن، از مغز نان فانتزی استفاده کردیم و اینها را با خاک باغچه جلوی ساختمان و آاب مخلوط کردیم و بالاخره یک جوری مجسمه ها را شکل دادیم. وقتی کار تمام شد و هرکدام از ما به مجسمه هایی که ساخته بودیم نگاه کردیم، خیلی خوشمان آمد. اصلا چشم مان گرم شد به اینها. دیگر از همین جا همه فکر و ذهن ما شد مجسمه سازی. البته این را هم ...
همسر شهید: وقتی اصرار کردم به سوریه نرود گفت نروم آبرویم پیش حضرت زهرا می رود
.... این حرف را نزن. شرمندگی ندارد گفت: الان هم 23 هزارتومان بیشتر ندارم که به تو بدهم و باید تا آخر ماه این پول را استفاده کنید. گفتم: مشکلی نیست. آخر آن موقع شانزدهم ماه بود. وقتی دیدم این طور ناراحت است به او گفتم: من می روم مغازه پایین ساختمان تخم مرغ بخرم و بیایم که با هم شام بخوریم تو که دیگر فرصتی نداری و می دانم از خانه بروی جایی شام نمی خوری. مثل اینکه منتظر بود که من از کنارش بروم تا ...
سفر به نیک شهر و روستاهای دیگر سیستان و بلوچستان
و خانه ای کپری. خانم معلم متوجه می شود زنگ های تفریح مریم هیچ وقت در حیاط نیست. یک روز به دنبالش می رود. مریم را می بیند که تکه ای نان خشک و خالی می خورد و کنار قبر مادرش نشسته و با او حرف می زند. از همان جا به بعد مریم دخترخانم معلم می شود. بیشتر با او مهربانی می کند. بیشتر هوایش را دارد. مادربزرگ دستش خالی است و بیشتر وقت ها چیزی برای خوردن ندارند. خانم معلم گفته هر روز صبح برایت ...
برج آزادی؛ نماد تهران است یا نماد ایران؟
یک شهر می تواند نماد یک کشور هم باشد اما همه جا این طور نیست. کاخ کرملین با قدمت 500 ساله و مجموعه ای از کاخ ها و کلیساها هم نماد مسکوست و هم نماد روسیه و کلیساهای تاریخی را هم دربرگرفته است. نماد شهرباکو اما برج های شعله است. سه ساختمان که به شکل شعله های آتش طراحی شده اند و از پیشینه تعلق فرهنگی این سرزمین (اِران) به ایران و احترام به نور (روزها در قالب خورشید یا مهر و شب ها به صورت آتش) حکایت ...
لباس واقعیت به داستان پوشاندم
را می آورد. روزی یکی از معلم هایمان گفت که این شعر را به نثر بنویسید: جدا شد یکی چشمه از کوهسار به ره گشت ناگه به سنگی دچار من این کار را کردم. نثر را که خواندم، همه مرا تشویق کردند. همان جا نخستین جرقه نویسندگی در ذهن من زده شد. ** یک بارگفتید قبل از نویسنده شدن، در عرصه ورزش وزنه برداری فعالیت می کردم ولی در جریان مسابقات از آن زده شدم و... حتی جایی در رمان سال های ...
می گفت با این وضع سوریه نمی توانم به زندگی خودم فکر کنم
میرزایی را پیش رو دارید. آقا رضا برادر بزرگ تر شما بود؟ بله؛ رضا 23 ساله و بچه ارشد خانواده بود. ما سه خواهر و چهار برادر هستیم که از خانواده ما حسین زودتر از همه و در سن 16 سالگی برای کار به ایران آمد. حدود هفت سالی می شد که زندگی در ایران را انتخاب کرده بود. من هم که پسر دوم خانواده هستم در افغانستان ازدواج کردم و از سال 1395 همراه همسرم مقیم ایران شده ایم. بقیه خانواده ما هنوز ...