سایر منابع:
سایر خبرها
داستان های تکان دهنده از بیمارستان لقمان!
20 تا خورده. یعنی زنده می مونه با این وضعیت؟ مهناز مادر هستی 7 ساله هم شب گذشته 20 ورق قرص اعصاب خورده. مادر مهناز همراه با نوه اش روی ردیف پله های منتهی به ساختمان خالی روبه اورژانس نشسته اند، انگار که خودکشی با قرص کار هر روز مهناز باشد از تجربه هایش برای اطرافیانش تعریف می کند: سری پیش که اومده بودم یادم میاد یکی رو آورده بودن که 200 تا ترامادول خورده بود؛ زنده موند. از همه بدتر مریض هایی هستند ...
نا گفته های - نادر گلچین - : در هیچ کلاس آوازی شرکت نکردم
باعث شد بار دیگر به رشت بازگردم. می توانید توضیح دهید که دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ ببینید اصلا من در آن سال مشمول اداره نظام وظیفه بودم و برای تعیین تکلیف برای دوران سربازی ام به تهران و پادگان سلطنت آباد (پاسداران فعلی) وارد شدم. در آن روزی که به پادگان مراجعه کردم، حدود 5 هزار نفر در آنجا حضورداشتند که از جمله هزار نفرشان مانند من در مقطع دیپلم بودند. در آن زمان رسم بر این بود ...
کمتر موسیقی مثل شهرزاد ساخته شده است
.... آن سال ها کاوه برای کنسرت هایش هم برای تمرین به خانه ما می آمد چون ما استودیویی به نام استودیو پتو داشتیم که در دهه هفتاد پاتق شده بود. با پتو و شانه تخم مرغ آنجا را آکوستیک کرده بودیم و خیلی از بچه ها که می خواستند کنسرت بگذارند به خانه پدری من در طبقه اول می آمدند. فکر می کنم برنامه یو.ام.سی در سایت تهران اَوِنیو هم همان سال ها ساخته شد که نقش مهمی در روی زمین آمدن خواننده های ...
مددکاری اجتماعی در قلمرو اعتیاد-دکتر آقا بخشی
نگرانی من از این بود که مبادا خلافی انجام دهم و به گوش خانم فرمانفرماییان برسد. ایشان بسیار حساس بودند ، ای کاش که در ایران ، همه حرفه ها چنین نظارتی داشت. در سال 1350 در درمانگاهی واقع در شهر زاهدان ، زیر نظر آقای حقیقت مدیر کل اداره بهداشت و درمان ، مشغول به کار شدم. او علاقه و توانایی های من را خیلی زود کشف کرد. بخاطر می آورم که در جلسه ای مطلبی نوشته بودم که در آن ایام سخنان بسیار ...
مردی که در موتورخانه گنج پیدا کرد
! خندید و گفت: آفرین. راهش همین است . من همان روز رفتم زیر پل کریمخان، هرچه چوب و ضایعات بود جمع کردم و اینها را با نخ و میخ به هم وصل کردم. این شد بدنه مجسمه ها و زیرسازی کار. بعد برای بدنه هم به پیشنهاد اوستا حسن، از مغز نان فانتزی استفاده کردیم و اینها را با خاک باغچه جلوی ساختمان و آب مخلوط کردیم و بالاخره یک جوری مجسمه ها را شکل دادیم. وقتی کار تمام شد و هرکدام از ما به مجسمه هایی که ساخته ...
ترش و شیرین های سفر اربعین!/ پیرزن های عاشق/ مردی که در موتورخانه گنج پیدا کرد
وصل کردم. این شد بدنه مجسمه ها و زیرسازی کار. بعد برای بدنه هم به پیشنهاد اوستا حسن، از مغز نان فانتزی استفاده کردیم و اینها را با خاک باغچه جلوی ساختمان و آاب مخلوط کردیم و بالاخره یک جوری مجسمه ها را شکل دادیم. وقتی کار تمام شد و هرکدام از ما به مجسمه هایی که ساخته بودیم نگاه کردیم، خیلی خوشمان آمد. اصلا چشم مان گرم شد به اینها. دیگر از همین جا همه فکر و ذهن ما شد مجسمه سازی. البته این را هم ...
همسر شهید: وقتی اصرار کردم به سوریه نرود گفت نروم آبرویم پیش حضرت زهرا می رود
مادرش که خیلی احترام می گذاشت. علاقه اش هم به من خیلی زیاد بود و ابراز هم می کرد، اما بعد از شهادتش تازه فهمیدم چقدر بیشتر از چیزی که فکر می کردم برایش مهم بودم. یازده سال پیش کارت پستالی را به او هدیه داده بودم! که بعد از شهادت کارت پستال را در کیفش دیدم همیشه می گفت: بدون شما و محمد پارسا چیزی از گلویم پایین نمی رود. مهمانداری سید سجاد سید سجاد در مهمانداری، سنگ تمام میگذاشت. یادم هست ...
سفر به نیک شهر و روستاهای دیگر سیستان و بلوچستان
تمام نیک شهر و روستاهای اطراف. ارشدش را در تهران خوانده. دکترا هم قبول شده بوده، اما این پست که به او پیشنهاد می شود، تهران و درس را رها می کند و برمی گردد به نیک شهر. مردم از شهر تا روستا همه او را می شناسند. او عصاره موفقیت آدم های فراموش شده است. محکی برای توانستن. او نخستین زنی است که پستی تا این اندازه مهم به او واگذار شده است. اهل پشت میز نشستن نیست و مدام از این روستا به آن روستا می رود ...
برج آزادی؛ نماد تهران است یا نماد ایران؟
است تنها از تصویر یا طرح همان شهر استفاده می شود؛ نه میزبان و میهمان با هم. مثلا وقتی مذاکرات هسته ای در استانبول جریان داشت تصویر این شهر و در بغداد و در آستانه نیز. وین چون بین المللی است بحث دیگری دارد. پس اگر تنها تصویر تهران بود بحثی نبود اما حالا که هر سه را گذاشته اند می توان نکاتی را مطرح کرد. چون ایران میزبان است، برج آزادی وسط است و حسن روحانی، رییس جمهوری ایران هم وسط و زیر آن ...
لباس واقعیت به داستان پوشاندم
، برمی گردد. چطور شد که این همه بین نوشتن از این ولایت و تجربه های شما از آن فضا فاصله افتاد؟ همیشه حوادثی هست که آدم را به جلو می برند. دوسال بعد ازمعلمی درگیلانغرب بود که از این ولایت را نوشتم. بخشنامه آمد وگفتند هرکه 10 سال سابقه معلمی داشته باشد؛ می تواند درکنکورشرکت کند وبه دانشسرای عا لی برود. درآن کنکور شرکت کردم وقبول شدم. به دانشگاه تهران آمدم ودرآنجا با شخصیت هایی چون دکتر آریان پور ...
می گفت با این وضع سوریه نمی توانم به زندگی خودم فکر کنم
میرزایی را پیش رو دارید. آقا رضا برادر بزرگ تر شما بود؟ بله؛ رضا 23 ساله و بچه ارشد خانواده بود. ما سه خواهر و چهار برادر هستیم که از خانواده ما حسین زودتر از همه و در سن 16 سالگی برای کار به ایران آمد. حدود هفت سالی می شد که زندگی در ایران را انتخاب کرده بود. من هم که پسر دوم خانواده هستم در افغانستان ازدواج کردم و از سال 1395 همراه همسرم مقیم ایران شده ایم. بقیه خانواده ما هنوز ...