سایر منابع:
سایر خبرها
خواستن هایی که با فعلِ توانستن صَرف می شوند/ تحلیلی روان کاوانه و جامعه شناسانه بر واکنش های غریب صورت ...
های شما را شش بار دیدم. بعد آستینش را بالا زد. جای زخم چاقو داشت و گفت شوهرش هر وقت عصبانی می شود، به جای کتک چند ضربه چاقو به دستش می زند! بعد گفت تو بگو من چه کار کنم؟ گفتم من که کلانتری یا قوه قضائیه نیستم. گفت خانم من سه بار دور دروس را چرخیده ام تا شما را پیدا کرده ام. از غرب تهران آمده ام از شما کمک بگیرم و تو باید به من کمک کنی. این باید را آن قدر بلند گفت که همه اشخاص در گالری برگشتند و ما ...
2 آیه ای که تا قیامت چراغ زندگی است
گویند مرگ یک پل است و ما امروز رد می شویم. این نگاه با محبت را کجا باید خرج کرد؟ النظر علی القرآن عبادة ، با یک چشم عاطفی و محبت به کتاب خدا نگاه کن و از نگاهت به قرآن نفرت به تو برنگردد، از نگاهت به قرآن کِسل نشوی؛ النظر علی وجه الوالدین عبادة ، نگاه کردن به صورت پدر و مادر با نگاه محبت عبادت من است؛ النظر علی الکعبة عبادة، النظر علی وجه علی عبادة . انواع نگاه در آیات قرآن ...
فرزاد حسنی: ازدواج یکباره می آید!
...> خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده است نه اینکه می شه باور کرد دوباره آخر جاده است خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها بدونی بی تو و با تو، همینه رسم دنیا خداحافظ- خداحافظ- همین حالا! ...
برای آبانی های سینمای ایران
...، "گاهی به آسمان نگاه کن"، "فرش باد" و "لیلی با من است" جوایزی را در جشنواره های داخلی مثل جشنواره فیلم فجر، خانه سینما و انجمن نویسندگان و منتقدان دریافت کرده است. از بین اثار او، فیلم سینمایی "خیابان های آرام" که در سال 89 ساخته شده است هنوز در فهرست آثار توقیفی و بدون مجوز نمایش سینمای ایران باقی مانده است و سریال تلوزیونی او به نام "سرزمین مادری" که در بهمن ماه 1392 روی آنتن رفت، پس ...
گزارش زنده: نود؛ مستقیم از استودیو 11
آی اسپورت- فکر می کنم/ خدا هم یک کارگر است/ مثلا یک جوشکار شبیه همه مردان جوشکار دیگر/ وغروب/ چشم های اوست که گاهی سرخ می شودو شب، پیراهن اش/ که پر است از سوراخ های ریز و درشت! (سابیر هاکا). خانم ها، آقایان، سلام. این قسمت از گزارش زنده برنامه نود در آی اسپورت را با ابراز همدردی با خانواده های داغدار ایرانی و عراقی آغاز می کنیم. -زیر آوار مانده های این 24 ساعت نفرینی، مظلوم ...
یه مریم می گفت!
کابوس خانه داری فردا. تو همه کار می کردی، ظرف می شستی، لباس هایم را اتو می کردی، دم به ساعت حواست به مریم گلی خانه بود و نمی گذاشتی آب توی دلش تکان بخورد. حالا کیلومترها دورتر از خانه و رؤیاهای شیرین مدرسه، چند هفته ای است که خودم باید لباسم را اتو کنم و کفش هایم را واکس بزنم. دم در خوابگاه وقتی نگاهم به کفش های گرد و خاک گرفته ام می خورد، یاد نگاه های محبت آمیز پدر می افتم که هر صبح قبل از ...
رسول اعظم(ص) کامل ترین الگو برای بشریت
عین ابداً؛(40) خدایا! آنچه از امور صالحه به من داده ای، باز پس نگیر! بار خدایا! هیچ گاه دشمن را و آنهایی را که نسبت به من حسد می ورزند، شاد نکن! خدایا! از آن بدی که نجاتم داده ای، دوباره به آن برم نگردان! خدایا! یک چشم به هم زدن مرا به خودم وامگذار. گاه برخی از همسران پیامبر به آن حضرت اعتراض می کردند، که چرا این همه ناله و عبادت و شب زنده داری می کنی در حالی که قرآن درباره شما فرموده است ...
آرش پاکزاد: من میکسر نیستم، فیکسرم!
پرودیوسر را نگاه کنید متوجه این تقسیم وظایف می شوید. * این تقسیم کار در حوزه موسیقی راک چطور است؟ چون تو عضوی از گروه کامنت بودی و فکر می کنم در این زمینه با تو هم مشورت می کردند. تا حدی بله. مثلاً در ضبط درامز و کارهایی که کمی به بخش مهندسی (فنی) آن مربوط می شد، با من هم مشورت می کردند. مخصوصاً در آلبوم آخری که در حال ضبط کردن بودند، من سر ضبط ها می رفتم و همه چیز را با هم چک می کردیم. اگر این ...
تبعات ریزش گودهای خطرناک پایتخت/ هیچ نهادی مسئولیت ایمن سازی گودها را نمی پذیرد
در خیابان های ایران زمین و گلستان کف آسفالت را با ترس از زیر پا رد می کنند و هر روز در مقابل چشم هایشان منظره یک ویرانی بزرگ قرار می گیرد مثل فرزانه که برای پیاده روی کفش ورزشی به پا کرده: راه برای پیاده روی نداریم و هر لحظه آدم می ترسد با زمین بلعیده شود. اگر می گذاشتند پروژه با همان سرعتی که شروع کرد، تمام شود حالا این همه مکافات نداشتیم. مالک به نظافت دور تا دور ساختمان اهمیت می داد، کارگرها ...
گفت و گوی جذاب سرمربی استقلال و پسرش!
مشکلات ذهنی دارند که باید همه آنها حل شود. من با همه بازیکنان صحبت می کنم. از جوان گرفته تا باتجربه با من صحبت می کنند و به همه آنها گوش می دهم. من بعد از بازی همه چیز را در چشم نفرات می بینم. دیدم که یکسری نیاز به فشار بیشتر دارند، یکسری اعتمادبه نفس ندارند، یکسری باور ندارند که چه نتیجه ای می خواهند و از این دسته موارد. چشم ها به من می گویند که بازیکنان چه می خواهند و کاملا می فهمم. تاکید می کنم ...
خدا را شکر که چنین بچه ای داشتم!
گرفتیم و روز بعد بردیمش پادگان سپاه. آنجا چند ماشین ایستاده بودند و سوار شد. از پشت شیشه با ما بای بای کرد و رفت. حتی به او گفتم: بابا بهت پول بدم. قبول نکرد و می گفت: تو جبهه پول نمیخوان. تازه مختصر پولی هم خودش داشت که گفت آن را هم برای من می فرستد. خلاصه به این ترتیب رفت و ما از او خبری نداشتیم تا بعد از عید سال 62. همان روزهای اول سال، نیمه شب خواب عجیبی دیدم. در عالم خواب، به من گفته شد ...
لیدی ماما و سوفیا لورن
یادها و خاطره ها نرود. به او می گوییم مثلا دوست داری چه جوری مشهور بشوی؟ به هرحال سنی از تو گذشته، ول کُن، این دو روز آخر عمر را در آرامش بگذران، لبش را گاز می کیرد که خفه شوید احمق ها، مگر به سن و سال است؟ عقده شهرت و دیده شدن خفه ام کرده، یعنی شده... ولش کن، لا اله الا الله. یک نگاهی به موهای ژل زده اش می اندازیم و می بینیم که واقعا شهوت شهرت او را از خود بیخود کرده و می خواهد هرجور که شده، از ...
داستان برای خواب کودک، زن و شوهر لجباز!
...: یکی بود، یکی نبود. سال ها پیش از این زن و شوهری بودند که خلق و خویشان با هم جور نبود. زن زرنگ بود و مرد تنبل و دست و پا چلفتی و همیشه خدا با هم بگو مگو داشتند. یک روز زن از دست شوهرش عاصی شد و گفت: ای مرد! خجالت نمی کشی از دم دمای صبح تا سر شب تو خانه پلاسی و هی دور و بر خودت می لولی و از خانه پا نمی گذاری بیرون؟ مرد گفت: برای چه از خانه برم بیرون؟ بابام چند تا گاو و ...
لالایی برای خواب کودک، مادرانه بخوانیم!
اره گیدرسن الله خوشبخت ایله سین بیرگون ننه ایله سین برگردان به فارسی: لالایی دخترم روزی بزرگ خواهی شد. به خانه ی شوهر خواهی رفت. خدا تو را خوشبخت کند! که روزی مادر خواهی شد. ( همانجا/ص 188) گاه در این دسته از لالایی ها رگه هایی از حسرت و رشک ورزی به چشم می خورد: گل سرخ منی زنده بمونی ...
قصه جالب کودکانه، جایزه!
یک مسابقه شرکت کرده بود . احتمالاً از همان فرم هایی که بچه ها توی روزنامه ها پر می کنند و حالا او برنده شده و چون فقط دوازده سال داره، ماشین به والدین او، یعنی شما تعلق داره . مزی امبزا فورا کاغذ را از دست آموزگار قاپ زد و میان دست هایش چرخاند. گویی که می خواست واقعی بودن نامه را آزمایش کند . خبر مثل شعله های آتش همه جا را گرفت و خیلی زود همه در لویتوک توک، خانواده امبزا را ...
قائم مقامی: حجاب واجب شرعی است اما اجباری نیست
.... حالا سخنگویی روحانیون از جانب دین، باز عمیقا بر این ویژگی می افزاید. دین در اعماق فطرت و درون انسان ها حضور دارد و برآمده از عمیق ترین خواسته ها و باورهای انسان است. روحانیت باید بپذیرد که وقتی ادعا می کند لباسش، لباس پیامبر است یعنی معیارش را یک معیار کامل قرار داده و همین را به مثابه معیار نقد دست مردم می دهد. کسی که غنیمت می برد باید غرامت هم بپردازد. شما وقتی که این لباس را ...
نجف، کربلا و کاظمین؛ عراقی ها 24 ساعت آماده به خدمت بودند +تصاویر
احترام می گذارند و حالا تو برای آسایش خودت خواب زائری خسته و کوفته را پریشان کنی؟ با بلند شدن صدای اذان صبح در حیاط را که حالت کشویی داشت - مثل بقیۀ منازل آن کوچه - را باز کردم و از فرد عابری که ظاهرا! به طرف مسجد می رفت، سراغ مسجد را گرفتم. در هفتاد هشتاد متری ما مسجدی بود که چند نفری به آنجا رفتیم. بالای مسجد در تابلویی نوشته شده بود: جامع سودان که این اسم و تناسب آن برایم عجیب بود. به ...
جلایی پور: پاسپورتم را گرفتند نمی توانم به کربلا بروم
فرهنگ ملی تمام همّ و غم خود را مصروف کند اما از طرفی نیز تلاش کند تا روز کوروش درست و حسابی برگزار نشود چون کسی که می خواهد آنجا برود و نمی تواند؛ فکر نکنیم که وقتی نرفت مسئله تمام شد، خیر او به خانه و تاکسی و محافل عمومی می رود، این مسئله عاملی برای شقاق در جامعه می شود. حاملان شایعه در ایران عامل خارجی نیستند همه داخلی هستند. حجم شایعه را نگاه کنید، علتش عدم توازن است. حال جامعه را نباید گرفت ...
قصه شب کودکانه، سورتمه سواری چه کیفی دارد!
...: بعدازظهر قشنگی بود. مامان گاوه ساکت و آرام از پشت پنجره طویله سورتمه سواری بچه ها را نگاه می کرد. کلاغه که از اون نزدیکی رد می شد، وقتی چشمش به مامان گاوه افتاد، کنار پنجره آمد. مامان گاوه گفت: سلام کلاغه. کلاغه گفت: بچه ها را می بینی؟ مامان گاوه با هیجان گفت: آن ها سورتمه سواری می کنند ببین چقدر عالیه! بعد اشاره ای به دختر بچه ای کرد که مثل برق ...
قصه شب کودکانه، ماهی سیاه کوچولو!
: نه مادر ، من دیگر نمی توانم گردش کنم. باید از اینجا بروم. مادرش گفت : حتما باید بروی؟ ماهی کوچولو گفت: آره مادر باید بروم. مادرش گفت: آخر، صبح به این زودی کجا می خواهی بروی؟ ماهی سیاه کوچولو گفت: می خواهم بروم ببینم آخر جویبار کجاست. می دانی مادر ، من ماه هاست تو این فکرم که آخر جویبار کجاست و هنوز که هنوز است ، نتوانسته ام چیزی سر در بیاورم. از دیشب تا حالا چشم ...
10 سال سخت و شیرین، از زنگ انقلاب تا پایان جنگ
موضع ما را بمباران کردند و من 7 جای بدنم ترکش خورد. تا من را به بیمارستان کرمانشاه آوردند، من بیهوش شده بودم. مرا به عنوان شهید به تهران فرستادند. چشم که باز کردم در معراج الشهدا بودم. از سرما به هوش آمده بودم. سریع مرا به بیمارستان امام حسین (ع) فرستادند. همان موقع هم حمیدرضا به دنیا آمد. من این جریان به دنیا آمدن دخترهایم و انتخاب اسم برایشان و بالاخره پسردار شدنم برای آشنایانمان هم ...
رشد زبان در کودکان، ماکانونی یا ماکارونی؟
شیوه پیچیده تری بهره می گیرد. قادر است نیازهایش را واضح تر بیان کند (لطفا پرده ها را بکش، نور چشمانم را می زند). سوال های پیچیده تری از شما می کند (مامان، وقتی کوچک بودی، کدام برنامه تلویزیون را تماشا می کردی؟) و احساسات خود را بیان می کند( مرا ناراحت کردی). برای گفتگو با همتای خود از زبان بهره می برد( حالا نوبت من است، بعدا نوبت تو است)، از خود دفاع می کند(من را نزن)، یا بازی های نمایشی اجرا می ...
تابویی برای حضور گزارشگر ویژه در ایران وجود ندارد
به خاطر مسئله امنیتی دستگیر می شوند این ها را می شود بازجویی های ویژه کرد که معنای آن بکارگیری روش های ویژه مانند واتر بوردینگ است؛ بنابراین شکنجه را هم آزاد کردند. یا به اسم امنیت آمریکا به عراق حمله کرده و این همه آدم را کشتند و یا به افغانستان حمله کردند، پس برای آمریکا و مردم آمریکا امنیت آنقدر اهمیت دارد که هر جنایتی را که توانسته اند به اسم آن انجام داده اند و می دهند. با مجرم ...
زن بودن دراین کره مردانه سخت است
برمی آید؟ نسل جدید بفرمایند دیگر چه لازم دارند خدمتشان مهیا کنیم!؟ در مقایسه با نسل ما، اینها همه چیز دارند. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در خدمتشان است، هیچ کس هم جرات نمی کند از ابروی بالای چشمشان یاد کند. این ما بودیم که همیشه به بزرگ ترها، به قوانین، به رسوم و سنن گفتیم چشم و سرمان را خم کردیم و دم نزدیم. حالا هم باز این ماییم که به نسل جدید و ادا و اصولشان می گوییم چشم و سرمان را ...
گلچین شعر درباره گیسو
...> ✦✦✦ گیسو بلند کرده نشاندی به دوش باد هر تار موت تازه سواری به هر جهت سیدمحمدعلی رضازاده ✦✦✦✦✦✦ پریشان کن سر زلف سیاهت، شانه اش با من سیه زنجیر گیسو باز کن، دیوانه اش با من محمد تقوی ✦✦✦✦✦✦ گیسوی تو با مشک ختن بازی کرد با لعل لب تو روح دم سازی کرد عماد فقیه ✦✦✦✦✦✦ ...
زهرم بشود اگر لب بزنم
تهران جلوی پایش گاو و شتر سر بریده بودند؛ حالت روزی را داشت که در روستای اَماّمه لواسان، با برف و شیره، مسمومش کرده بودند. دستخط ابوالفضل را که گرفتم دستم، دیگر رویم نشد تو روی سیدحسن نگاه کنم. آخرین نامه اش که از جیب پیراهن یشمی اش پیدا کرده بودند به تمامی خون آلود بود؛ نامه ای به رنگِ سرخِ مرکوکورومی که کنار امضایش تاریخ زده بود: دوی دوی 61 . امضای تخم مرغی اش را دوست داشتم پوست بکنم بخورم. روز ...
فتنه بیدار و امان خفته و خصم از در کین
تمام مورد ها فوق، استعاره از امام حسین7 هست... از مه نو باز در دست فلک خنجر نگر در نگر کینه اختر نگر پس از فوت تو گیتی جاودانی سیه پوشد به فوت زندگانی نمودار بلاغی نوحه های عاشورایی یغما جندقی صنایع بدیع در نوحه های عاشورایی یغما جندقی عناصر اظهار در نوحه های عاشورایی یغما جندقی نتیجه گیری ...
فلکه اول
...، من هم مثل میمون همان حالت را می گرفتم. هرچند ثانیه یک بار هم مثل بز اخوش سرم را تکان می دادم. اگر می خندیدند، من هم نیشم را تا حد جرخوردن باز می کردم. اگر بغض می کردند، جوری گریه می کردم که گاهی طرف بلند می شد و من را دلداری می داد و می گفت: فدای اون دل کوچیک و مهربونت بشم. چیزی نشده که. تو خودتو ناراحت نکن. من قول می دم خودم درستش کنم. و البته دهنم چفت بست داشت و رازداری می کردم. دیگر کار به ...
کوچولوی موفرفری
جابرحسین زاده/طنزنویس باید اعتراف کنم من هم یکی دوبار کودکی را در کوچه زده ام. درست یادم نیست 5سالم بود یا 25سال، ولی اینجایش را خوب یادم مانده که نیم ساعت بعد از کتک کاری، خواهرهای دوقلوی بچه آمدند دم خانه مان و زنگ زدند و مامان رفت پایین چند دقیقه ای باهاشان بحث کرد و من هم دویدم پایین و باز دعوا راه افتاد و بعد هم مامان تمام روز حبسم کرد توی حمام و قاشق داغ گذاشت پشت دستم و فلفل ...
ای آنکه به تیره روزی من می خندی...
بگیری و برگشتنی دعا کنی که خدایا به حق چشم های آهو، همه مان را یک مرگ آسان و خوشگل برسان. آخرین بار که آنجا دم درشان، یک سیگارکی باهم آتش زدیم -جلوی همان خانه ای که یک خیّر تهرانی در اختیارش گذاشته بود- آن قدر درشت گفت که نفهمیدم بخندم یا گریه کنم! عین همان شش هفت ساعتی که آمد تو استودیو ازش فیلم پر کردیم آن قدر جلوی دوربین راحت بود که وقتی از گلش به اسرائیل گفت، از کلمه زارپ استفاده کرد. چون هیچ کلمه ...