سایر خبرها
جزئیات سرقت نمایشی یک کارگر اخراجی
سفره زن و بچه ام بردم. چه شد که تصمیم گرفتی این سرقت را انجام دهی؟ مادرم مریض بود. زندگی خرج داشت. تازه اخراج شده بودم و هیچ پولی نداشتم. برای همین به فکر سرقت افتادم. چاره ای نداشتم. چرا از محل کارت اخراج شدی؟ بی دلیل مرا اخراج کردند. گفتند می خواهند از کارگران کارخانه کم کنند، من هم جزء اخراجی ها بودم. در واقع تعدیل نیرو شدم. بعد از اخراج ...
مارمولک ها با BMW به پلیس آگاهی آمدند
از آن به سراغ اصفهانی ها رفته اند تا به امروز 30 فقره شکایت از این گروه در پلیس آگاهی ثبت شده است. آقای سرکرده تازه از زندان آزاد شده آن هم با وثیقه یک میلیارد تومانی قبل از آن هم به خاطر سرقت منزل به زندان رفته است، می گوید که اقوامم وثیقه گذاشته اند البته نمی دانستند که به خاطر سرقت دستگیر شدند فکر می کردند مرا به خاطر قاچاق کالا گرفته اند. بالکن منازل راه ورود این سارقان برای سرقت بوده است ...
مسابقه شب یلدا با سخت افزار: حافظ بنویسید؛ مادربرد و کیس جایزه بگیرید!
...> ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ که همچو روز بقا هفته ای بود معدود شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن زمین به اختر میمون و طالع مسعود ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار سحر که ...
از دستگیری طلافروش جنایتکار تا انهدام باندهای تبهکاری
. درحقیقت ما یک بازی کردیم. سناریویی که باهمدستی یکدیگرطراحی و اجرا کردیم. چه سناریویی؟ پدرم سال ها قبل فوت کرده بود و من مانده بودم و مادر بیماری که برای درمانش به پول نیاز داشتم. از کارخانه که اخراج شدم به فکر راهی برای پولدار شدن افتادم و تنها راهی که به ذهنم رسید سرقت بود. به همین خاطر اسلحه ای تهیه کردم وبا دوستانم برای سرقت به توافق رسیدیم. طبق قرار قبلی ساعت 9و نیم صبح روز حادثه با ...
پسرم وقت دلتنگی قاب عکس پدرش را بغل می کند
علاقه داشتم. مردم نیوز : مراسم ازدواجتان به چه صورت بود؟ شویکلو: همان چیزی که در روستا رایج است، جشن نامزدی گرفتیم و عقد کردیم، یکی دو هفته قبلش صیغه محرمیت خواندیم بعد از هفت ماه جشن عروسی گرفتیم، نزدیک سه سال خانه مادر همسرم زندگی کردیم چون پدر و مادر پیری داشت و ایشان آخرین فرزند خانه بود و می بایست از آنها نگهداری می کرد. بعد از چند سال یک خانه جدا در روستا گرفتیم و مستقل شدیم ...
محاکمه مرد سه زنه به اتهام ربودن پدرزنش
بیابان برد. مرد میانسال چند ساعتی را گرفتار داماد و دوستانش بود و شکنجه شد، تا این که درنهایت ماموران پلیس آنها را پیدا و دستگیر کردند. خرداد سال 96 بود که به ماموران پلیس خبر یک آدم ربایی رسید. آنها بلافاصله موضوع را در دستور کار خود قرار دادند و راهی محل حادثه که بیابانی در ورامین بود، شدند. با حضور ماموران، مشخص شد که مرد 41 ساله ای، پدرزن خود را ربوده و به بیابان برده است. ...
دسیسه شوم عروس برای مادرشوهر
فرنگیس به بیمارستان جابه جایی یافت. این زن بعد از ترقی مدعی گردید که هدف دزدیدن قرار گرفته و سارق بعد از خوراندن آبمیوه مسموم وی را بیهوش کرده و نقشه اش را عملی کرده هست. به این ترتیب مبحث به پلیس گزارش گردید.شاکی به مأموران عنوان کرد: از وقتی که شوهرم مرگ کرده هفتگی پنجشنبه ها به بهشت زهرا می روم. این هفته هم برپایه مرسوم به بهشت زهرا رفته بودم که در راه برگشت خودروی پژویی که سرنشین آن زن جوانی ...
عروس بران با ماشین ژیان / پسر 41 روز بعد شهادت پدر آمد / فرماندهی سپاه که مقام نیست
سوره را بخوانی، چون به او اعتقاد قلبی داشتم، صحبت هایش را از دل و جان می پذیرفتم. چند هفته بعد یعنی در اردیبهشت مراسم جشن عقد و عروسی برپاشد. اجازه نداد مرا آرایشگاه ببرند. زن عموی من کار آرایشگری انجام می داد. گفت احمدآقا اجازه دهید کمی او را آرایش کنم. گفت دست به صورت او نزنید. زن باید خودش زیبا باشد و زهرا هم زیباست، خدا خلقت زن را زیبا آفریده. برای چه میخواهید به صورت او دست بزنید ...
دختر 16 ساله قاتل پدر دیه را قسطی می پردازد
کشید و شوهرم را با آبمیوه مسموم کرد. بعد از آن با همدستی یکدیگر او را با ضربات چاقو به قتل رساندیم. به این ترتیب زن میانسال همراه دختر 16 ساله اش به نام مهوش بازداشت و به پلیس آگاهی منتقل شدند. مهوش با اقرار به جرمش در شرح ماجرا گفت: پدرم مرد سختگیری بود و هر بار به خاطر رفتن به خانه دوستانم، آرایش کردن یا صحبت کردن با موبایل با من درگیر می شد و مرا کتک می زد. این اختلافات باعث شد ترک ...
طنز آش کوثر، به قلم عباس خوش عمل کاشانی
بعد در حالی که چمدان بزرگش را زیر تختخواب چوبی می سراند ، افزود: ببین عباس!امروز می خواهم حقیقت آش کوثر را برایت فاش کنم!آن شرط و شروطی هم که گفتم ، این است که تا سالهای سال ، موقعی که به سن و سال من رسیدی ، آن را مثل یک راز پیش خودت نگه داری و برای هیچ کس ، حتی برای ننجون و آبجی عزّت مادرت تعریف نکنی! دایی نورالله که اشتیاق مرا به کشف حقایق راجع به آش کوثر دید ، به نشستن دعوتم کرد و ...
پاراگراف کتاب (146)
با مسئله کنار آمد. دختر بچه از فردای روزِ دفنِ مادرش، هر روز پدرش را وادار می کرد او را سر قبر مادرش ببرد. آن جا ابتدا خاک گور را صاف می کرد، بعد آن را آب پاشی می کرد و کمی با مادرش حرف می زد. هفته ی سوم، وقتی آب را رُوی قبر مادرش می ریخت، به پدرش گفت: پس چرا مادرم سبز نمی شود!؟ بازی عروس و داماد | بلقیس سلیمانی 9_ مردم ما کار خوب را برای خوب بودنِ فی نفسه آن انجام نمی دهند ...
آیت الله فقیه ایمانی: مهدی هاشمی وهابی مسلک بود
کرده ام که امید کنار برود. به هرحال یک روز، وقتی از منبر پایین آمدم که بروم آن طرف خیابان و سوار تاکسی شوم، مرا ترور کردند. * ظاهر گلوله را از یک طرف سرتان شلیک کردند و از طرف دیگر در آمد! زنده ماندن شما به معجزه شبیه است. این طور نیست؟ بله، در عین حال دندانهایم خرد شدند و عصب بزاقی ام قطع شد و بیش از 30 سال است گرفتار معلولیت دهان و دندان هستم! هم در اصفهان، هم در تهران و هم ...
در معراج شهدا اطلاع رسانی ضعیف است/ عکس را که دیدم شوکه شدم!
طالبان کمی آرامتر شد تصمیم گرفت بعد از 35 سال به سرزمین خود برگردد. پدرم معتقد بود حالا که کشورمان آباد تر شده باید برگردیم و با اینکه مدارک ماندن هم داشتند و مشکلی از جهت برای بودن در ایران نداشتند تصمیم خود را عملی کردند و مدارک را پس داده و راهی شدند. مدتی قبل از عملی کردن تصمیم شان ماجرای ازدواج من با شهید حسینی که پسر خاله ام بود پیش آمد. پدر و مادرم مخالف این وصلت بودند زیرا می ...
روستاهایی با آمار زیاد معلول زایی در کرمان
چین و چروک اطراف چشم های زن عمیق می شود: اسلام که جایی رو نمی بینه همینجا آب گرم می کنم و می شورمش. زمستان ها هم که سرما بیاد بچه ها تب و لرز می کنن. از کجا بیارم ببرمشون شهر پیش دکتر، همین که داروهای اعصاب اسلام رو می خرم کمرم شکسته. چرخ همه ما با یارانه و مستمری بهزیستی می گذره باز خدا خیرشان بده. زن هر واژه ای که از دهانش بیرون می آید سکوتی کوتاه کنارش می نشیند شبیه کسی که در نقطه کوری ایستاده باشد. ...
شهید برای برپایی حق جانبازی می کند
روانه ی جبهه شدم که تا با کمترین چیزی که دارم در راه خدا بدهم و با دیگر مجاهدان و برادران بجنگم تا اسلام پیروز شود و حتی اگر لازم شد جان خود را در این راه بدهم و با اراده و آگاهی کامل به جبهه آمدم بدون هرگونه زوری و اجباری پس ای مادر عزیزم، ای مادری که شب ها و روزها به پای من زحمت کشیدی و چه دردسرها و چه مشقت ها کشیدی تا مرا به این سن و سال رساندی ای کسی که با شیره ی جانت مرا بزرگ کردی حق داری ناراحت ...