سایر منابع:
سایر خبرها
پرویز شهریاری، ریاضیدانی که فلسفه می دانست
؛ این قرار هم باید همین جا دفن شود. من به ظاهر مخالفتی نکردم ولی گفتم اجازه دهید سال هشتم را تمام کنیم، آن وقت خدمت می رسم و مجله را تحویل می دهم. اتمام سال هشتم تا فروردین 1349 طول کشید و در آن یادداشتی به صورت یک برگ رنگی گذاشتم که این آخرین شماره است. به ظاهر سازمان امنیت چند مجله را به همین صورت در دست گرفته بود. بعد از پخش مجله، آقای دکتر خانلری مرا خواست و جریان را جویا شد. به او گفتم چه پیش ...
دوست دارم شمع باشم/ علامه امینی گفت اگر منبر بروم تمام هیأت ها تعطیل می شوند
آن قرار داده بودم. آن دیوان را به کلی با یک تصمیم خداپسندانه و با کمک امام زمان(عج) از بین بردم؛ اگر آن را از بین نمی بردم هر موضوعی که به نظرم می آمد به آن دیوان ملحق می شد. بعد از این تصمیم متوجه شدم که باید تخلصی انتخاب کنم که برای آینده مزاحمتی نباشد؛ بلکه مناسبت باشد به همین دلیل به قرآن متوسل شدم که سورة الرحمن آمد؛ وقتی این سوره را از ابتدا تا انتها خواندم متوجه شدم حسان تنها لغتی است که ...
کفاش: پای ما به تایلند باز است ولی به میانمار و یمن باز نیست
خواست یک کار داستانی انجام دهم و از آنجا که تجربه گرا هستم، می خواستم که حتماً آن فضا را ببینم. از کانال های مختلف هم تلاش کردم، اما نشد. حتی تا همین شهریور ماه هم تلاش کردم، اما نتیجه نداد. در مورد داستان پدر، تک تیرانداز، پسر وقتی دیدم نمی توانم با آنها تماس بگیرم، با جریانی که تحت عنوان حرکت النجبا در سوریه و عراق می جنگید، آشنا شدم. تشکیلات آنها را در عراق دیدم و با بچه های حشدالشعبی ...
خدایا از تو می خواهم که مرا از سربازان امام زمان (عج) قرار دهی
نتوانستم از زحمات بی دریغ و فراوان شما قدردانی کنم و قدر این همه سختی ها و مشقاتی را که برایم متحمل شدید بدانم و برای شما فرزندی شایسته باشم مرا ببخشید و همچنین اگر در این مدت اشتباهاتی و خطا هایی را مرتکب شدم مرا ببخشید، پدر و مادر عزیزم من شرمسارم از این که نتوانستم وظیفه ام را به نحو احسن در قبال زحمات چند ساله شما انجام دهم و بازهم مرا ببخشید از این که در این رابطه کوتاهی کردم پدر و مادر ...
اعدام؛ فرجام آزار شیطانی دختر نوجوان در جوی آب
به گزارش شبکه خبری تهران نیوز ، پسر 19 ساله افغان به جرم آزار و اذیت دختر نوجوان در جوی آب به اعدام محکوم شد. 15 مرداد امسال دختری 17ساله به نام سحر به آگاهی پایتخت مراجعه کرد و گفت: ساعت 20 از ایستگاه متروی شهید باقری پیاده شدم. در مسیر خانه مان بودم که ناگهان مردی غریبه از پشت دهانم را گرفت و مرا به زور به چند متر دورتر برد. وقتی به کوچه ای خلوت رسیدیم با ضرب و شتم و تهدید ...
التماس های یک متجاوز در دادگاه جنایی
او سعی کرد این زن را به داخل جوی آب بیندازد. برای همین بلافاصله او را شناختم. با اطلاعاتی که این مرد به پلیس داد، بلافاصله ماموران در محل حاضر شدند و پسر 19 ساله افغانستانی را بازداشت کردند. این پسر بلافاصله تحت بازجویی قرار گرفت و درنهایت به جرم خود اعتراف کرد. پرونده این پسر برای رسیدگی به شعبه 11 دادگاه کیفری یک استان تهران ارسال شد. پسرجوان در نخستین جلسه تحقیقات خود در این شعبه ماجرای تجاوز به دختر 16 ساله را تشریح کرد. ...
اردوگاه ما، جهنمی بود در دل عراق!
...؛ فقط همان یک درمانگاه بود که رزمندگان را مورد مداوا قرار می داد. خلاصه به درمانگاه رفتم، دل در دل نداشتم، مثل بچه ای که تازه به دنیا آمده است، همه چیزم به هم ریخته بود، مرتب لحظه شماری می کردم، من در یکی از اتاق ها بستری شدم و احمد هم در اتاق دیگری بود، یک لحظه درها که باز شد همدیگر را دیدیم. درمانگاه که خلوت شد، دکتر به سراغم آمد، به او گفتم که آن آقایی که روی آن تخت خوابیده دوست من است و ...
درد را هرطور بنویسی درد است چه سانچی، چه پلاسکو!
صبح ساحل ، اجتماعی - صدای ضجه های خانواده های دریانوردان که شنیده می شود دل همه به درد می آید، آخر دردشان این است که نمی دانند فرزند، همسر یا پدرشان غرق شده، در آتش سوخته و یا خفه شده؟ آیا می توانند پیکرشان را ببینند؟ از دردهای ناگفته خانواده های این دریانوردان، درد جدایی از پدر یا همسر یا فرزند، دردی است که شاید خیلی از ماها تجربه کرده ایم اما درد اینها سنگین تر و غم شان؛ بیشتر است ...
همدست شیطان به اعدام محکوم شد
به گزارش مشرق ، پسر 19 ساله افغان که با کمین در یکی از ایستگاه های مترو دختر نوجوانی را مورد تعرض قرار داده بود، به اعدام، زندان و شلاق محکوم شد. پانزدهم مردادماه امسال، مرد میانسالی همراه دختر 16ساله اش به نام نگار با مراجعه به اداره پلیس از پسری افغان به اتهام سرقت و تعرض به دخترش شکایت کرد. دختر نوجوان در توضیح ماجرا گفت: روز گذشته از متروی شهید باقری پیاده شدم تا به خانه مان بروم ...
فوت و فن نامه نوشتن به استاد در برگه امتحانی!
گرفت و حواسم پرت میشد. یهویی هم خوابم برد. بیهوش شدم انگار. حالا نمره هم ندادی، نده. فدا سرت. یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش. فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده. یه وقت ناراحت نشی. چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگر از پشت زد روی شانه ام، گفت: اون بیستی که دادی خیلی چسبید گفتم: اگه لای برگه ات یه تیکه لبو می پیچیدی برام بهت صد می دادم بچه. خندید و دست انداخت دور گردنم، گفت: بچمون ...
هلاکت زورگیر معروف پایتخت/ ماجرای حمله مرگبار به مادر و دختر در بلوار دادمان/ بریدن شاهرگ پسر جوان پایان ...
اینکه مطمئن شدم این مرد از خانه خارج شده با تلاش فراوان دست و پاهایم را باز کردم و به اتاق مادرم رفتم و دیدم که مادرم غرق در خون است و به قتل رسیده، سپس خودم را به در خانه رسانده و با داد و فریاد از همسایه ها کمک خواستم. در ادامه تحقیقات مشخص شد قاتل، کارتهای عابربانک و خودروی پژو 206 مقتول را نیز سرقت کرده است که چند روز بعد خودروی مقتول در یکی از مناطق تهران کشف شد. در ...
فیلسوف زندگی
آلمان نازی آغاز شد. در برهه کوچکی از آن زمان فکر می کردم که به زودی در سایه سوسیالیسم عدل و داد در سراسر روی زمین گسترده می شود اما خیلی زود از چنگ این پندار آزاد شدم و دریافتم که رسیدن به عدالت به این آسانی ها نیست و دیدم که در سایه نام عدالت (چنانکه در سایه نام آزادی هم) چه ظلم ها صورت می گیرد. امروز هم با اینکه با نظر نئولیبرال ها در مورد عدالت موافق نیستم از شعار عدالت می ترسم. فلسفه مرا اندکی ...
با جلال حسینی و مازیار فلاحی درباره عشق و زندگی
این رنگ ها بالاتر می آید و دیگر طرفدار یک تیم را من وارد موسیقی ام نمی کنم چون من برای طرفداران هر دو تیم احترام قائلم. بسیاری از دوستان من در تیم استقلال هستند. هیچ فرقی هم برایم نمی کند. یادم می آید در روز تولد علی کریمی که خیلی هم خلوت برگزار شد، سید مهدی رحمتی به عنوان دوست نزدیک کریمی آنجا بود و ما کنار هم بودیم. کنسرت ها با هم می آییم و با هم می رویم. این قسمتش جداست اما چون به ...
روایت بسیونی از تعامل انسانی ایرانیان/ دلیل ملقب شدن به قاری آسمانی
دانشگاه الازهر تدریس کنم به ویژه بعد از این که به عنوان مدرس در دانشکده اصول الدین انتخاب شدم، اما قرآن را بیشتر دوست داشتم. خصوصا این که پیش از این که در دانشگاه انتخاب شوم به رادیو ملحق شده و همکار قراء بزرگ رادیو همچون محمود علی بنا، عبدالباسط عبدالصمد، مصطفی اسماعیل و محمد عبدالعزیز حصان بودم .من جوانی بیست و چهار ساله بودم و آنها وارد دهه پنجاه زندگی خود شده بودند. فکر کردم تدریس در دانشگاه من ...