سایر منابع:
سایر خبرها
شکستن صفوف دشمن درسالروز شهادت حضرت زهرا (س)
گرفت و گفت: زهرا جانم، بابا، این مال شماست. بازش کردم. یک چادر رنگی بود. رنگی رنگی و زیبا. او گفت: زهرا بابا، من هر چه دارم از اهل بیت (ع) است، اهل بیت هم هر چه دارند، از حضرت زهراست. مبادا حُرمت این اسم را زیر پا بگذاری. یادت باشد که چادر، یادگار حضرت زهراست. خاطره دیگر از همسر شهید؛ خاطره ای که در احوالات خلبان شهید، عباس بابایی (ره) هم نقل شده است؛ بعضی روزها با هم به خانه می ...
مداحی فاطمیه؛ حلالم کن دارم میرم از این خونه
حلالم کن دارم میرم از این خونه همه کارام ، رو دستای تو میمونه حلالم کن ،که روز ِ آخرم اومد من از هر چی میترسیدم سرم اومد چه روزی بود ، میدیدم خونه میسوزه در افتاد روم ، هنوز این شونه میسوزه خداحافظ ، علی جانم خداحافظ حلالم کن نگم چی شد دم کوچه حسن آخر میمیره از غم کوچه حلالم کن چراغ ِ خونه ی صبرم ...
بی بال پریدن!
شریفی این بنامین خیلی شبیه باباشه! من این حرف رو به ناصر گفتم. او هم بلافاصله گفت: خب اگه روزی من نبود بنیامین تو رو به یاد من میندازه، منو فراموش نکنی! آخرین حرفاش دیگه آتیشم زد. گفت: مامان علی! بدون هیچ خجالت و رودروایسی بهم بگو. دلم را با نحوه حرف زدنش به تلاطم انداخته بود. بعد پرسید: اگه روزی من نباشم تو بالای سر بچه ها می مونی؟ با این حرفش قلبم به درد آمد. در حالی که اشک می ریختم به او گفتم ...
طیف دکتر یزدی از همان اول برداشت ناصواب از اسلام داشتند
، و در حالی که همه این افراد در برخی مواقع یک جا در منزل ایشان تجمع می کنند، یک دفعه به هر بهانه ای رژیم کسی را بفرستند و حادثه ای پیش بیاید؛ لذا براساس همین مصلحت اندیشی درب منزل ایشان بسته شده بود. یک روز نزدیک بازار پیش یکی از دوستان نشسته بودم که حاج آقا کمال پسر آقای فلسفی به آن جا آمد. به حاج آقا کمال گلایه کردم و گفتم: آقا چرا در را بست و رفت؟! سلام مرا به ایشان برسانید و خیلی ...
پنجمین مشاعره طنز توئیتری با موضوع مسکن اجتماعی برگزار شد
...> گر برتو شد واگذار مسکن اجتماعی دولت ز کوی و برزن فریادها برآورد آهای زن و بچه دار مسکن اجتماعی داده کِری ضمانت: تابش نور برجام سبز کند به گلزار، مسکن اجتماعی مثلِ ماکارُنی بود اندامِ مسکن مهر گاوِ ثمین و پروار مسکن اجتماعی مسکن مهر قوطی، هی ساخت مثل طوطی میدم به تو چه بسیار، مسکن اجتماعی قوطیای مزخرف ...
آرزوهایی که منقل دودشان کرد
مخالفت خانواده باهاش ازدواج کردم و خیلی زود دیدم ای دل غافل شوهرم معتاده. 14 سالم بود که اولین بچه م رو آوردم، خانواده اصرار داشتن جدا شم ولی من قبول نکردم، شوهرم رفیق باز و هرشب ده تا ده تا رفیقاشو میورد تو خونه و من مجبور بودم مثل یه کلفت در خدمتشون باشم تا اینکه یه روز سرما خورده بودم و بهم گفت اینو امتحان کن. چشم که باز کردم چند سال گذشته بود و من معتاد معتاد شده بودم خانواده طردم کردن ...
راننده اسنپ، مسافر کهریزک
اسنپ گرفتم. عکس راننده افتاد: 60-65 ساله با ریش توپی. تا بیایم طول کشید. نشستم تو ماشین، آماده که غُر بزند! اما بی حرکت، خیره به جلو، رنگ ش مثل گچ سفید بود. گُرخیدم. - چیزی شده حاج آقا؟ سکوت... سکوت... بالاخره با صدای گرفته گفت: همین الآن زنگ زدن برم جنازه پسرم رو تحویل بگیرم. تو بهت و شوک همین طور چند دقیقه نشستیم. بالاخره گفت: ببخشید من باید برم ...
متن مداحی شهادت حضرت فاطمه زهرا (سری دوم)
سوز صدام می گیره دل بابام بدون تو تو مدینه دیگه بابا یاری نداره ندیدم من تا حالا که سرشو رو زانوش بذاره تا بسته است دست ذوالفقار، می مونه زار و بیقرار حیدر و تنها نذار (2) مادر (6) مادر مادر وای مادر (2) 5. واویلا واویلا واویلا سبک : مرثیه قالب : آهنگین شاعر : سازگار حاج غلامرضا منبع : صدف نبوت 2 ساقی کوثر خداحافظ ...
کوچه اول
.... سوار آسانسور شدم، بین طبقات برق رفت و گیر کردم. با بدبختی خودم رو کشیدم بیرون. رسیدم پارکینگ دیدم ماشین یخ زده، روشن نمی شه. اومدم بیرون و با لبخند گفتم: هیچ چیز نباید این روز سفید و زیبا رو قهوه ای کنه که لیز خوردم و با کله رفتم تو برف ها. همین جا بود که احساس درونیه که گفت امروز روز خیلی خوبیه اومد، گفت: احمق برگرد برو خونه تا نمردی! خواستم به حرفش گوش کنم، دیدم کلید رو جا گذاشتم توی خونه. این جا دیگر فحش های ناجور رو کشیدم به احساس درونیه. خلاصه هیچ وقت به این احساس درونیا اعتماد نکنید؛ مخصوصا اگه برفم هم اومده باشه. ...
مادر شهید: عباس من برای مردن حیف بود، او باید شهید می شد/ هنگام دفن پیکرش به او گفتم شیرم حلالت که ...
شهادت است، شهید و اگر در ماندن و خدمت کردن است بماند. عباسم از من خواسته بود برای شهادتش دعا کنم. هنگام دفن کردن پیکرش، به او گفتم: "شیرم حلالت مادر! ازت راضیم. سربلندم کردی" دختر عموی عباس چند روزی بعد از شهادت پسرم تعریف کرد که: خواب دیدم عباس لباس احرام پوشیده و در میان جمعیتی که همه لباس سفید به تن دارند ایستاده است. با خودم گفتم تا آنجا که میدانم ، عباس مکه نرفته. خانمی کنارم بود و ...
خان دایی بزرگ و گنج قارون!!
پیدا کردم و پرسیدم: دایی! چرا ازدواج نکردی؟! مادرم چشم غره ای به من رفت و نصف بیشتر لب پایین خودش رو از عصبانیت جوید! ولی من خودم رو به بیخیالی زدم و دوباره به اصرار از دایی خواستم بگوید چرا تا حالا ازدواج نکرده! آخه توی فامیل همه پشت سر دایی می گفتند از خساستش هست که ازدواج نکرده! دایی لبخندی زد و گفت: پسرم حالا تو که ازدواج کردی چه بندی بافتی؟! بعد خنده ای کرد و با شوخ طبعی ...
انتشار پرتعداد تصویر رهبری در زیر بارش برف/ انتقاد به عملکرد مسئولان در بازگشایی معابر/ برف بازی با ...
...> مصطفی ابراهیمی دبیر شورای هماهنگی بسیج دانشجویی دانشگاه های آزاد تهران هم در توئیتی نوشته است: خیلی دوست دارم قیافه اونایی رو ببینم که به لیست امید شورای شهر رای دادن تا نماینده های همونا نجفی رو از تو لپ لپ در بیارن بزار شهردار تهران به جای قالیباف که تو یه بارش برف معمولی هم برق تهران چند روز قطع بشه، هم مردم تو خیابونا بمونن، هم شن ریزی و برف روبی انجام نشه و.... * هرگونه انتقاد از روند ...
مصاحبه اختصاصی / مقصران اصلی بازی جنجالی نفت و تراکتور /وضعیت فعلی تیم نفت تهران/به موج فوتبال با سند و ...
دلتون بخواد ) -روزنامه نود: شما زمانی که در تراکتورسازی بازی میکردید در آخرین بازی پرحاشیه و جنجنالی تراکتور و نفت حضور داشتید از حاشیه های اون بازی بگید و آیا دلیل قهرمان نشدنتون و اینکه آیا داوری هم نقشی داشت ؟ واای چه خاطره بدی بود برا تیم و هوادارامون و قطعا اون روز بهترین روزم بود که ما بازی قبلی رو در تهران با استقلال بودیم که چهارتا زدیم به تیم استقلال و تو اون بازی من فیکس بازی ...
برشی از خاطرات سید ابوفاضل رضوی اردکانی
برخی نیز همراه ما به به مسجد آمدند. بعضی از خشکه مقدس های مسجد به ما اعتراض کردند و گفتند: شما می خواهید آشوب کنید و آقا را به زحمت بیندازید. من هم به یکی از آنها گفتم: تو مثل خوارج نهروان هستی و از اسلام چیزی نمی فهمی. و کمی جر و بحثمان شد. بعد از نماز عشاء آیت الله خوانساری به طلبه ها رو کرد و گفت: چه خبر است؟! آقای موحدی ساوجی با اجازه ی ایشان بلند شد و سخنرانی تندی کرد و گفت: شما ...
بازخوانی/ زندگی خصوصی محافظ خوش تیپ رئیس جمهور از زبان همسرش
. بچه ها خیلی بی قراری می کردند، پدرم همراه ما بود. دخترها می گفتند: خوشبحالت تو بابات پیشته. *شهیدی که خبر شهادت را داد شب تاسوعا ما رفتیم هیئت مسجدمان. آن روز بی قرار بودم حتی در مراسم هم نمی توانستم یکجا بنشینم. خانمی که کنارم نشسته بود گفت: چتونه؟ بلند شو وایسا چند دقیقه. مداح داشت روضه حضرت ابوالفضل(ع) می خواند، یاد عبدالله و برادرش که در سوریه بودند افتادم. با خودم گفتم ...
از ایران تا بولیوی همراه با هیأت اعزامی جنبش عدالت خواه (بخش نخست)
میکروفونی بود و سمت راست صندلی ها هم میز بلندی که جلویش میکروفون نصب شده بود. مسجد کیپ تا کیپ پر شده بود از جوان های دانشجو با تیپ های مختلف. اکثریت را البته مردانی با ریش بلند و چادری ها تشکیل می دانند. مردم محلی هم کم کم جمع شدند. یکی از بچه ها پشت تریبون سمت راست ایستاد. صدای ملایمی داشت. ریش پر مشکی، عینک و پیراهن سفید. از همه خواست که جلوتر بنشینند تا جا برای همه باز شود. صدای ترمز چند ماشین ...