سایر منابع:
سایر خبرها
این پسر 17 ساله بخاطر نامادری وسوسه گر پدرش را کشت!
دوست داشت و هر چه می خواستم برایم فراهم می کرد. او 40 ساله بود که به دست من کشته شد. ولی در واقع من تحت تاثیر حرف های نامادری ام خام شدم و تصمیم به قتل پدرم گرفتم. چند ساله بودی که پدر و مادرت از هم جدا شدند؟ یک و نیم ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند. در آن سال ها با مادربزرگم زندگی می کردم. وقتی هفت سال داشتم پدرم با نامادری ام ازدواج کرد. رابطه ات با نامادری ...
رد شنی تانک ارتش روی پیکر مادرم مانده بود
گیر کرده است. دست دخترم را که داشت گریه می کرد، تمام سرزانوهایش به زمین کشیده شده بود و وقتی به خودم آمدم دیدم پیکر مادرم در کف خیابان افتاده و دست دخترم هنوز در دست اوست. چادر را از روی صورت مادرم کنار زدم. دیدم شیشه های ماشین پژو که کنارش ایستاده بود توی صورت مادرم خرد شده است. جای شنی تانک هم در یک طرف بدن مادرم دیده می شد. هرچه صدایش کردم جوابی نشنیدم. مردم من را بلند کردند که بروم چون می ...
■ فروغ هدایت در سیره امام عسکری(علیه السلام )
) ناتوانم و به غیر ولایت شما و بیزاری از دشمنانتان در خلوت، سرمایه ای ندارم. حضرت به او فرمود: پدرم از جدّم رسول خدا نقل فرمود: مَن ضَعفَ علی نُصرتِنا اهل البیت و لعن فی خلواته اعداءنا بلغ اللّه صوتَه الی جمیع الملائکة فاذا بلغ صوته الی الملائکة اِستَغفروا لَه و أثنوا علیه: الّلهمّ صلّ علی روح عبدک هذا الذی بَذل فی نُصرَةِ أولیائه جُهْدَه و لو قَدَر علی اکثر من ذلک لَفَعَل...؛ هر کس از ...
نقاشی هایی که تسکین دل آزرده کودکان زلزله زده شد
...؛هنرمند نقاش در گفتگو با خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از کرمانشاه ؛ از شب زلزله می گوید:زمان حادثه در کرمانشاه و در حال تلفنی صحبت کردن با مادرم که طبقه پایین منزل در شهرک فولادی هستند،بودم که صدای مهیبی شبیه فرو ریختن شنیدم و تلفن قطع شد،مدام شماره می گرفتم و برقراری تماس امکان نداشت،از طریق فضای مجازی متوجه خبر زلزله شدم . و ی ادامه داد: به سرعت به جاده زدم ...
وقتی دختر همسایه مان باردار شده باز هم به زندان افتادم و! / عاشق خنده های شیرین رها هستم!
داد به همین خاطر هم دست به خلاف های کوچک می زدم و مادرم نیز اعتراضی نمی کرد.11 ساله بودم که مادرم تصمیم گرفت در محله خزانه تهران زندگی کند آن جا بود که سرقت های حرفه ای من شروع شد و من سردسته خلافکاران محله شدم آن قدر برای تحمل کیفر به کانون اصلاح و تربیت رفته بودم که دیگر همه مرا به عنوان سرکرده باندهای سرقت قبول داشتند. در 22 سالگی با دختر همسایه مان ازدواج کردم. با آن که سرباز فراری ...
بیوگرافی الناز حبیبی و همسرش مهدی صاحب زمانی
سرشو می بوسیدم... به خدا هم حسودی می کردم که داره باهاش حرف میزنه.... خدایا تو که میدونستی چقدر بهش وابستم چرا بردیش؟؟؟ من که هنوز به نبودنت عادت نکردم.... همیشه دوم عید تلخ ترین روز زندگیمه... چون نبودنت و نداشتنتو بیشتر به رخم میکشه... انگاری دردام قده یه کوهن این روز یادم میندازه چقدر دنیا بی رحمه... چقدر آداماش بی وفان دلم برات تنگه ... هنوزم هر کسی میگه مامان؛ قلبم تند میزنه، بغضم میگره... این ...
شگفتی و هیجان چشم انتظار گردشگران خراسان جنوبی
ساخته شده و به مسافرین کرایه میدن ( این اتاقها فقط برای اسکان بوده و امکاناتی ازقبیل سرویس حموم یا أشپزخونه ندارن). حدود دو ساعت داخل امامزاده بودم, رفتم وسایلم رو تحویل گرفتم و به راه افتادم به سمت کالجنی. کال جنی با شهر طبس حدود 25 کیلومتر فاصله داره و چنانچه جاده فرودگاه رو ادامه بدین کمی جلوتر سمت راست جاده تابلو کال جنی رو میبینید و مسیر خاکی رو ادامه بدین به ورودی کال میرسین ...
صحبت های تکان دهنده مادر احمدرضا شاکر در تصادف مهدی قائدی
، به برادرم گفتم من را دوباره ببر بیمارستان. پشت شیشه ایستاده بودم و برای احمدرضا زیارت عاشورا می خواندم که پرستار به شیشه زد و گفت بیا داخل. می دانستم احمدرضا صدایم را می شنود گریه نکردم. پسرم انگار فقط خوابیده بود و می دانستم حرفم را می شنود. وقتی زیارت عاشورا تمام شد، به پرستار گفتم چند دقیقه می شود صحبت کنیم؟ به او گفتم برای من مرگ مغزی را توضیح می دهی؟ گفت یعنی بافت گردویی حالت خودش را از دست ...
وصیت یک شهید نوجوان درباره بدگویان به ولی فقیه
به گزارش خبرگزاری کودک و نوجوان ، در آن روزها؛ فرزند پسر در یک خانواده روستایی حکم عصای دست را داشت. علی شاه پس از سه فرزند دختر به دنیا آمد و به گونه ای چشم و چراغ خانه شد. پدرم کشاورز بود و از سوی دیگر در روستا این اعتقاد وجود داشت که دختر یک خانواده باید یک برادر داشته باشد. مادرم پس از علی شاه سه فرزند دختر دیگر به دنیا آورد. خانواده دلشان را به علی شاه گرم کرده بودند اما نمی دانستیم که دست ...
سناریوی ناتمام فرار قاتل شکاک
برادرم و اورژانس تماس گرفتم. چون مغازه برادرم نزدیک خانه است او خیلی زود خودش را رساند و به کمک او، بدن نیمه جان مادرم را از آپارتمان مان در طبقه چهارم به طبقه اول منتقل کردیم تا هر چه زودتر او را به بیمارستان برسانیم اما مقابل در ورودی ساختمان متوجه شدم مادرم دیگر نفس نمی کشد. همان موقع امدادگران اورژانس هم به محل رسیدند و مرگ مادرم را تأیید کردند. در جریان تحقیقات کارآگاهان دریافتند ...
شهید مهدی قیاسی
نکنید و برای من شیرینی پخش کنید و اگر خواستید گریه کنید برای مظلومیت حسین)ع( و فرزندان حسین)ع( گریه کنید و بعد پیام برای خواهرانم هرچند من برادری خوب و مهربان برای شما امیدوارم که اذی تهای من را نادیده بگیرید و شما خواهرانم آرزوها داشتید برای این برادر فقیر خود ولی خوب امیدوارم که جبرانش را برای برادرم هادی خدمت کنید. ولی همچنین باید بگویم برای برادران عزیزم و بهترا ز نور چشمانم اگر من شهید شدم این ...