سایر خبرها
قاتل در ایستگاه پلیس
را برداشته و از خانه خارج شدم، فردین با یکی از دوستانش به نام علی به محل آمده بود و آنهاهم شمشیر و قمه به همراه داشتند که ما با یکدیگر درگیر شدیم که در حین درگیری از ناحیه سر و دست مجروح شدم. متهم در ادامه اعترافاتش به کارآگاهان گفت: با چاقو چند ضربه به سمت فردین پرتاب کردم که به او اصابت کرد و روی زمین افتاد، به سرعت از محل فرار کردم و چندین ساعت در خیابان بودم که با مشاهده ایستگاه پلیس ...
این کارخانه فقط خلافکار استخدام می کند؟
...، مشرف بود و من می رفتم لابه لای خودرو ها روزنامه می فروختم. خاطرم هست روزنامه ها از من بزرگتر بودند و روزنامه ها را که می گرفتم، خودم پشت روزنامه ها گم می شدم. من در همان دوران کودکی ورشکستگی را بارها و بارها تجربه کردم! روزنامه ها گاهی به فروش نمی رفت و ما عملا ورشکست می شدیم. یعنی 10 تا روزنامه دست من می ماند و دیگر کسی آنها را نمی خرید و ما دیگر سرمایه مان را از دست داده بودیم آن شب! تمام ...
خارجی ها با پیشرفت ایران آشنایی چندانی ندارند
تهران فعالیت کرده بودم. مجری:آن موقع دیدتان نسبت به جمهوری اسلامی ایران چه بود؟ حسین اف: من در مدرسه زبان فارسی یاد گرفتم بعد از آن دوران دانشگاه لیسانسم زبان و ادبیات فارسی بود به این خاطر با زبان، ادبیات، تاریخ و جغرافیای ایران آشنا بودم. مجری:شما خیلی خوب فارسی حرف می زنید. چه زمانی فارسی یاد گرفتید؟ حسین اف: تشکر می کنم این دیدگاه مثبت شماست هنوز هم سعی می کنم یاد ...
سردار جعفری: امام(ره) هیچ گاه محافظ شخصی نداشت
مهرماه باز می شوند نه بعد از عید. به هر حال، مشغول به تحصیل شدم و علاقه مند هم بودم و خودم را به دیگر دانش آموزان رساندم و با معدل 20 قبول شدم. بعد از آن اراده کردم که همه خطوط را یاد بگیرم تا بتوانم کارهای پدرم را انجام دهم. خط های قدیمی خیلی سخت بود، اما کم کم روی قراردادهای پدرم کار می کردم و با کمک معلم مدرسه، کلمات را یکی یکی می خواندم.... بعد از آن تصمیم گرفتم که کارهای مهمی که انجام می شد ...
سعید برای من نقشه داشت که...
مأموران گفت: من و باجناقم به نام ایرج مدت هاست در ساختمان نیمه کاره مشغول کار بودیم و شب ها نیز همان جا می خوابیدیم. سعید، دوست صمیمی باجناقم بود و آن شب به دیدن ما آمده بود که بعد از کمی صحبت و خوردن شام رفتیم و خوابیدیم. آن شب هیچ حرف و درگیری بین ما پیش نیامد، اما وقتی صبح از خواب بیدار شدم دیدم سعید خونین روی زمین افتاده و نفس نمی کشد. تعجب کرده بودم و هر چه دنبال ایرج گشتم از او هم خبری نبود ...
مولاوردی: در بلک لیست دولت نهم و دهم بودم!
دادم مخالفت می کردند. به عنوان کسی که در آن موقع کارشناس ارشد حقوق بین الملل و تجربه مدیریت امور بین الملل را هم در کارنامه داشتم و حرف برای گفتن در حوزه تخصصی خود داشتم، اما فضا فوق العاده برای فعالیت بسته شده بود، لذا من خودم را از مجموعه ریاست جمهوری بازخرید کردم و مشغول به کار تخصصی رشته خودم شدم. حدود 5 الی 6 سال در محیطی غیر از نهاد ریاست جمهوری فعال بودم، تا بالاخره پیشنهاد معاونت ...
آغوش باز یک مسجد برای کارتن خواب ها
خواب ها و رسیدگی به آنها در شب های سرد زمستان، در این باره بیشتر توضیح می دهید. حجت الاسلام خداداده گفت: متاسفانه به خاطر مدل جدید زندگی شهری و فضایی که بر شهر تهران حاکم شده است و رعایت مسائل مختلف مالی، امنیتی، فرهنگی و... بسیاری از مساجد نمی توانند تا صبح باز باشند. چراکه یک لامپ هم اگر تا صبح روشن باشد یا یک شیر آب باز باشد برای مسجد هزینه بردار خواهد بود و در کنار آن ...
مولاوردی: اصلاح طلبم و عضو حزب مشارکت بودم
می کردند. به عنوان کسی که در آن موقع کارشناس ارشد حقوق بین الملل و تجربه مدیریت امور بین الملل را هم در کارنامه داشتم و حرف برای گفتن در حوزه تخصصی خود داشتم، اما فضا فوق العاده برای فعالیت بسته شده بود، لذا من خودم را از مجموعه ریاست جمهوری بازخرید کردم و مشغول به کار تخصصی رشته خودم شدم. حدود 5 الی 6 سال در محیطی غیر از نهاد ریاست جمهوری فعال بودم، تا بالاخره پیشنهاد معاونت امور زنان ...
من اولین زن استنداپ کمدین ایران هستم
وارد تلویزیون شدید؟ از چه برنامه ای شروع کردید؟ پارتی داشتم(می خندد) پدرم رئیس سازمان صداوسیما بود(می خندد) نه من سال 87 یک تئاترکودک عروسکی بازی کردم که هم عروسک گردانی می کردم هم صدایش را می گفتم. یکی از دوستانی که آن زمان کار کودک تلویزیون انجام می دادند. شماره مرا گرفتند و گفتند ما برای کار تلویزیونی به چنین کسی احتیاج داریم بعد به شبکه یک معرفی شدم و برنامه خاله شادونه را کار کردیم که ...
امید جدید در دل خانواده ستایش قریشی
.... ما خیرآباد زندگی می کنیم و خونمون نزدیک خونه صفیه بود. حالا که اومدن تهران از هم دور شدیم؛ ولی به خاطر نیایش هم که شده میام و حواسم بیشتر از قبل بهشون هست. وسط حرف های صفیه درباره اعدام تکرار می کند که تهمت های زیادی به خواهرم و شوهرش زدند. روزی که امیرحسین اعدام شد من خیرآباد بودم، مراسمش تو همین امام زاده خیرآباد بود. باور می کنی جز خانواده خودشون هیچ کس نیومده بود؟ بی سر وصدا خاکش کردن. دیگه ...
نجات پسر جوان از چوبه دار
دار نجات یافت. پیمان اکنون 25ساله است. او از سال 93 به خاطر این قتل در زندان به سر می برد. او در آخرین روزهای خدمت سربازی با شلیک گلوله، یکی از کادری های مافوق خود را به قتل رساند و پس از رسیدگی قانونی به پرونده در شعبه اول دادگاه نظامی یک استان قزوین به قصاص نفس با چوبه دار محکوم شد. در ادامه روند قانونی پرونده با توجه به درخواست اولیای دم، دستور اجرای این حکم صادر شد و قرار بود حکم مهر ...
هنرمندانی داریم که عملِگی می کنند
او را راضی کنم که برای دومین فستیوال آینه دار به تهران بیاید. او نوازنده ی نیِ جفتی بوشهر بود اما نزدیک به 20 سال خبری از او نبود و به عنوان راننده روی ماشین سنگین کار می کرد. این استادِ نوازنده بعد از فستیوال وقتی به بوشهر برگشت، با من تماس گرفت و گفت، به آینده خیلی امیدوار شدم و تصمیم گرفتم در ازای سال هایی که موسیقی را رها کرده بودم، به صورت رایگان شاگرد تربیت کنم. متاسفانه این هنرمند شش ماه ...
رهبری مجوز بازشماری تمام آراء را هم دادند، اما موسوی نپذیرفت
... دوران جبهه و جنگ را هم درک کردید؛ قرارگاه خاتم مسئول جنگ های نامنظم بودید. سال 64 من مسئول جنگ های نامنظم شدم. همزمان در کمیته ای که ریاست جمهوری وقت - حضرت آقا - یک کمیته کاری گذاشته بودند، عضو شدم. از سال 71 مسئولیت کار عراق و نهضت عراق را در دست داشتم. زمان جنگ هم با آنها – بارزانی و طالبانی - مراوده داشتید؟ بله. من در آن مدت آقای بارزانی را خیلی تشویق کردم ...
اینجا زندگی یعنی غم نان و آه و حسرت 20 ساله: اگر می توانید یک شب را میهمان این خانواده باشید! / یک روز ...
این مدت هر بار که به مرخصی می آمد با آن حقوق ناچیزی که از پادگان می گرفت سعی می کرد چیزی برای خانه بخرد تا خواهر و برادرش برای یکبار هم شده غذای نسبتا خوبی را خورده باشند. همه تلاشش این بود که وضعیتمان را از هم دوره ای و دوستانش پنهان کند تا مبادا آنها بفهمند در چه وضعیتی زندگی می کند. از رقیه خانم در مورد حرف آخرش می پرسم، می گوید: بارها از خدا می پرسم خدایا آینده این چهار بچه چگونه ...
عادت های نوشتن مهدی حجوانی/ هیچ علاقه ای به ادبیات کودک نداشتم
او گفت وگویی صمیمی داشتیم درباره زندگی و فعالیت هایش در طول سال های گذشته که در ادامه می خوانید. چه شد که بعد از این همه سال سکوت بالاخره راضی شدید با هم گفت وگو کنیم؟ شما لطف دارید. مصاحبه با من این قدرها هم اهمیت ندارد. می دانید، حرف تازه زدن دشوار است. جوان تر که بودم بیشتر مصاحبه می کردم. بعدها کم کم با نگاهی سخت گیرانه به این نتیجه رسیدم که مجلات و تریبون ها و شبکه ها بیشتر ...
ناگفته هایی از پشت پرده اتفاقات سال 88 /آیا مجوز بازشماری کل آرا گرفته شد؟
... خانم دباغ فرمانده سپاه همدان شدند؛ درست است؟ اولین فرمانده سپاه همدان که تاسیس شد، ایشان بودند و من اولین فرمانده کمیته بودم، ایشان اولین فرمانده سپاه بودند. بعد به تهران آمدم، چون خانمم اینجا دانشگاه علامه درس می خواند. برای ادامه تحصیل ایشان به تهران آمدم و در صابون پز خانه معلم شدم. اینجا بودم که به تور مجلس اول خوردم. در همدان آیت الله مدنی گفته بودند فلانی کاندیدا شود و دیگر ...
پسر ناخلف به مرگ محکوم شد
به گزارش مشرق، پسر ناخلف که با همدستی نامادری اش، پدرش را به قتل رسانده بود، برای دومین بار محاکمه و به قصاص محکوم شد. پنجم مردادماه سال 92 بود که مأموران پلیس پایتخت با کشف جسد مرد میانسالی در صندوق عقب خودرویی در یکی از نمایندگی های مجاز، پسر مقتول که سامان نام داشت را به عنوان مظنون بازداشت کردند. او در بازجویی ها با اقرار به قتل گفت: پدرم بعد از فوت مادرم با زنی به نام پروین ازدواج ...
قتل در ساختمان نیمه کاره
و شب ها را هم همین جا سپری می کنیم. عزیز، دوست صمیمی باجناقم بود. صبح وقتی بیدار شدیم با جنازه عزیز روبه رو شدم. هیچ خبری از باجناقم نیست و ممکن است در قتل عزیز دست داشته باشد. اظهارات این مرد باعث شد تلاش برای ردیابی سعید آغاز و وی بازداشت شود. سعید 30 ساله به قتل اعتراف کرد و به بازسازی صحنه جرم پرداخت. وی در شعبه پنجم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست قاضی بابایی و با ...
قتل دوست قدیمی برای جلوگیری از تجاوز!
دوستان قدیمی بودیم و سال های سال بود که همدیگر را ندیده بودیم. همین طور که داشتیم حرف می زدیم اشکان از من پرسید چه شغلی دارم و به او گفتم که در یک ساختمان نیمه کاره به اتفاق باجناقم کار می کنم و شب ها هم همان جا می مانیم و گاهی به دیدن خانواده می رویم. اشکان گفت یک شب پیش ما می آید تا بیشتر با هم صحبت کنیم. من هم خوشحال شدم چون او دوست قدیمی من بود. متهم افزود: شب حادثه اشکان ...
مخاطب مانوس همه مردم دنیا هستند/برخی کمپانی های خارجی با پناهندگان تئاتر کار می کنند
بعدش هم خدا خودش کمک می کند. *چه کارهای دیگری در کنار این کار در دست دارید؟ در حال حاضر من خودم درگیر دو پروژه جدید هستم که یکی کار مستند و طولانی است، چند سالی زمان خواهد برد. این هم پروژه سنگینی است که به یک موضوع اجتماعی می پردازد و بعد هم کار دیگری را شروع خواهم کرد اما هنوز تاریخش قطعی نیست، فقط این را می دانم که ا در سال آینده اجرا می شود. هر دو این کارها را ...
ساخت پنجره هایی رو به فردا
...> در دانشگاه هم در کنار درس به کار مشغول شدم و هرکاری انجام دادم. از یک طرف هزینه های تحصیلی ام را پرداخت کرده و از طرف دیگر به درمان پدرم کمک می کردم. همه اعضای خانوار دست به دست هم داده بودیم تا پدرم سلامتی اش را بازیابد و بار دیگر شور و نشاط به خانه بازگردد. سال 91، ترم دوم دانشگاه تازه شروع شده بود. از کلاس درس به سمت خانه حرکت کردم تا پس از استراحتی کوتاه سر کار بروم. آن روز لرزشی ...
نظر فتحعلی شاه درباره لطفعلی خان زند
و اضافه کرد که داستان های عجیبی از رابطه نزدیک من با او و داستان های عجیب تری درباره لطفی که او در حق من داشته، شنیده است و در خاتمه حرف هایش گفت: به همین خاطر بود که اسم شما در کتاب سیاه عمویم (یعنی آقامحمد خان) با حروف درشت و پررنگ نوشته شده بود و اگر شما به دست او می افتادید فکر نمی کنم به این سادگی ها می توانستید خلاص شوید. آنگاه من درباره لطفعلی خان، تقریبا همان مطالبی را برای شاه ...
راه حل سوالات سانسوری فرزندان چیست؟
فرزندشان باشد. گاهی آنها برای آنکه پاسخی به ذهن کنجکاو فرزندشان ندهند با گفتن " وای زشته این سوال" یا " حالا سنت نمیرسه" و این حرف ها او را با سوال های بی جواب خود تها می گذارند. در این حالت ممکن است کودک برای رسیدن به پاسخ درست خود دست به آزمون و خطا بزند. پنج-شش سالگی سن تمیز کودک است و او می تواند نوع جنسیت را تشخیص دهد و تا حدودی فرق میان دختر و پسر را بفهمد. اگر به کنجکاوی های جنسی کودک ...
قبل از انقلاب مردم روستاها شام و صبحانه نداشتند بخورند!
قواره ات می خورد تو هم بیا کلاس بشین، خب سر امتحان هم با اینکه قبول شدم ولی نمره ام را برای برادرم نوشتند و گفتند اگر شما را قبول کنیم به خاطر شرایط سنی ات قبول نمی کنند تو را، خب سال بعد که شد دیگر به این مدرسه نرفتم و رفتم یک مدرسه دیگر که در فتمه سر درست کرده بودند و آنجا درس خواندم. دوره راهنمایی را در مدرسه باغچه بان کسما گذراندم، یادم می آید یک تلوزیون آورده بودند گذاشته بودند در ...
روی سربرگ تمام صفحات دفترش می نوشت او می بیند
کمایی متولد سال 42 ، خواهر شهیده زینب که از سال های 59 تا 64 در جبهه همچون مردان دست یاری برای آزادی ایران داده بود، هم اکنون در جبهه ای دیگر، در شغل معلمی راه خود را در مسیر تربیت انسان های وارسته ادامه می دهد و امروز پس از 35 سال از خاطرات خواهر شهید خود می گوید زینب بسیار علاقه داشت که همراه ما در جبهه بماند؛ اما چون محصل بود امکان پذیر نبود، هرچند من هم 16 سال داشتم و هنوز دیپلم نگرفته بودم؛ ولی ...
نمی خواهم جا پای کسی بگذارم
باف اصفهان. 75 ساله است. در خانواده ای متولد شدم که بیش از یک قرن بافت و طراحی فرش دست باف در آن موروثی است. پرورش یافته خانواده ای هنرمند هستم که به دلیل علاقه وافر به نقاشی و حرفه پدر، تحصیلاتم را در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان در رشته مینیاتور زیر نظر مرحوم استاد رستم شیرازی به اتمام رساندم. همکاری با سازمان میراث فرهنگی ایران، مرمت و ترمیم نقاشی های ابنیه تاریخی به همراه هیئت ایتالیایی از فعالیت ...
احوال ظالمان و نیکوکاران هنگام سکرات موت چگونه است؟
دارد از بدنم مفارقت می کند. به پسرم گفتم برو بچه ها را خبر کن بیایند. تا آمدند، دیدم نور چشمم رفت و به عالم دیگر منتقل شدم. در آن انتقال از من سؤال کردند چه آوردی؟ من هم شروع کردم به شمردن! مدرسه ساختم. مسجد رفتم. امام جماعت بودم. منبر رفتم. زندان رفتم و ... زیاد هم داشتم که بشمرم. کارهای زیادی کرده بودم. کتاب زیاد نوشته بودم، اما گفتند هیچ کدام از این ها ثبت نشده! گفتند می خواهی خودت را ببینی؟ گفتم ...
11 رهایی، 11 زندگی
بهانه راه اندازی گروه بود: از طریق یکی از دوستانم با خبرنگاران روزنامه شرق آشنا شدم، من هم پدر و مادرم را فرستادم تا شاید بتوانند کمکی به من کنند. محمد حالا 30 سال دارد و 10 ماه پیش از زندان آزاد شد: مبلغ دیه 300 میلیون تومان بود، خانواده ام 260 میلیون تومان را با هزار بدبختی جمع کرده بودند، خانه و زندگی و ماشین و طلا و ... همه چیز را فروخته بودند، وام گرفته بودند اما به 27 میلیون تومان آخر که رسید ...
داستان زندگی زن کارتن خوابی که همبازی نوید محمدزاده شد
. چند ساعت بعد گرمای بیرون از سردخونه بدنم و زنده کرده بود. معجزه شده بود و من به هوش اومده بودم. این فقط روایتی از بخش کوچکی از زندگی لادن است، زندگی ای که از 4سالگی با او سر ناسازگاری داشته و در طول آن اعتیاد از 14سالگی، فروش مواد مخدر، مبتلا کردن خواهرها و برادرها به مواد، طلاق، زندان و حکم اعدام، ازدست دادن فرزند، مرگ هفت روزه، ازدست دادن خواهر کارتن خواب در اثر سرما، اعدام برادر به ...
یادگارهای شهیدمان را پس ندادند
، مرتب اخبار تلویزیون را دنبال می کردیم، همه جا سر می زدیم تا ردی پیدا کنیم. با صدا در آمدن زنگ تلفن یا درخانه جور دیگری می شدیم تا این که پس از 13 سال غربت و مفقودالاثری، زمانی که 13 ساله بودم جنازه پدر شهیدم که مشتی استخوان، پوتین، پلاک و شال گردنی که مادرم برایش بافته بود، به حیاط منزل ما در صالح آباد برای وداع و تشیع جنازه آوردند . خدیجه خدادادی می افزاید: بعدها همرزمان و همسنگران پدر در خاطرات ...