سایر منابع:
سایر خبرها
بسته شعری به مناسبت شهادت امام کاظم (ع)
...> چهار سال به بند است از او چه می ماند؟ به این حدود اگر که زدن اضافه کنید پس از سه روز حسینی به بام خواهد ماند اگر به زخم تن او دهن اضافه کنید حسینیان غم آقا به دست می آید به این حسین اگر که حسن اضافه کنید غریب کوچه غریب مدینه از امشب به ذکر سینه غریب وطن اضافه کنید مهدی رحیمی خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب! دیدیم تو را چه دیر در ...
گلچین مداحی شهادت امام موسی کاظم (ع)
...> من امام رضایی هستم از دعای خیر مادر (زمینه) پر و بال نیمه جون و به قفس می زنم (واحد) عمری زدیم از دل صدا (واحد) واحد و مظلوم کجایی مادرم تو لحظه های آخرم (شور) دستم نمی گردد هرگز کوتاه (شور) روضه موسی بن جعفر علیه السلام با نوای محمدرضا طاهری السلام علی المعذب فی قعر السجون (زمینه) یوسف از چاه غربت در آمد (نوحه ...
ادبیات چیزی غیر از زندگی مردم نیست
های دیگر از تعزیه شناسان بزرگ، در تکیه معاون ، تعزیه ای از شهر شیراز در حال اجرا بود. شمرخوان در روی حوض وسط تکیه دور تا دورش مردم بودند و درحال نعره کشیدن بود، به آقای زندی که کنارم نشسته بود گفتم اگر دختر زیبایی از میان تماشگران برود آن وسط و کاسه ای آب جلو شمر بگیرد و بگوید 'خونریزی بس است ، مهرورزی کن' و بعد شمرخوان عاشق این دختر شود چه اتفاقی خواهد افتاد... آقای زندی گفت پسر خوب، همینو بنویس ...
مورد مشترک دو پرونده اسیدپاشی در ایران
22 روز است هرروز شکنجه می شوم، تا قعر جهنم می روم و برمی گردم، پوستم می ریزد، از شدت درد نمی توانم به چیزی فکر کنم و با چند قرص آرامبخش به خواب می روم و کابوس می بینم، قیافه ام خراب شده و از دست رفته، بدنم، دستانم را از دست داده ام. نامش ''مهسا''ست و 26 ساله است، در بخش سوختگی زنان بستری است. ''محمد'' خواستگار سابقش 28 اسفند او را به زور سوار اتومبیل شخصی خود می کند و علاوه بر خراش ...
اگر دستگیر نمی شدم کار به جاهای بدتری کشیده می شد
از گرفتن پول، زنش را رها کنم و از من می خواست که به زنش دست نزنم . چرا پیشنهادش را نپذیرفتی؟ پشت گوشی گفتم که فیلم زیاد دیدی و بعد از آن زن جوان را مورد تجاوز قرار دادم . بعد از تجاوز آنها را کجا رها می کردی؟ در حالی که دست و پا و چشمانشان بسته بود در کنار خیابان رهایشان می کردم . چرا دست و پا و چشمانشان را می بستی؟ می بستم که ...
اظهارات تکان دهنده دختری که خواستگارش شب عید به صورتش اسید پاشید
ازدواج می خواهی چه کار کنی. البته این را بهانه آوردم، چون به دلیل خلافکار بودنش او را نمی خواستم. بعدش من را برگرداند خانه. و بیست وهشتم اسفند ماجرا از کجاشروع شد؟ آن روز قرار بود با مادرم به بازار برویم. به مادرم گفتم من می روم پایین، بعد شما بیا. وقتی رفتم پایین دیدم دم در ایستاده، گفت یک لحظه بیا کارت دارم. من هم گفتم چه کارم داری؟ مگر من نگفتم که دوروبرم نیا و ولم کن، ولی ...
اولین اشتباه ، آخرین اشتباه!
.... کنار رفتیم و گفت: می شود فرداشب در صحبت هایتان بگویید: اینقدر پدر و مادرها ما را اذیت نکنند. گفتم: چرا؟ گفت: بخدا قسم نمی خواهم گناه کنم اما پدر و مادرم نمی گذارند. مرا خانه اقوام می برند. عمو و عمه و دایی و خاله و دخترهایشان با چه وضعی هستند. من نمی خواهم گناه کنم اما چه کنم؟پایان صحبتم این جمله از آیت الله نجفی مرعشی را بگویم. علماء و بزرگان ما یک مقدار مراقبه داشتند، ایشان صبح که از خانه ...
خواستگار بی رحم انگشتان معصومه را برید و روی صورتش اسید ریخت + عکس
...> و بیست و هشتم اسفند ماجرا از کجا شروع شد؟ آن روز قرار بود با مادرم به بازار برویم. به مادرم گفتم من می روم پایین، بعد شما بیا. وقتی رفتم پایین دیدم دم در ایستاده، گفت: یک لحظه بیا کارت دارم. من هم گفتم چه کارم داری؟ مگر من نگفتم که دوروبرم نیا و ولم کن، ولی خواهش کرد که بروم و جوابش را بدهم. من رفتم نزدیکتر، ولی سوار ماشین نشدم، او در ماشین را باز کرد و از موهایم من را کشید داخل. خانه ...
بولم از بارو بالا می ره!
، البته یه وقتایی بروستات مشکل دار می شه. چراغ قوه اش را خاموش کرد و فشارسنج را آورد: چرا نمیای بیرون از روزنامه؟ آستینم را بالا زدم و گفتم: به بولش نیاز دارم. فشارسنج را دور بازویم بست و بیلبیلکش را چند بار فشار داد و گفت: فشارت بالاست. گفتم: دکتر فقط اونجا نیست، از همه جا داره بهم فشار میاد. دیگه نمی تونم فرق محل کار و زندگی رو تشخیص بدم. یه شب تو خونه تمام عکس های عروسیِ ...
درخواست اجرای عدالت برای عامل اسیدپاشی به مهسا
دختر جوانی که اسفندماه سال قبل در شهرستان تبریز هدف اسیدپاشی خواستگار کینه جو قرار گرفته است همچنان با مرگ دست و پنجه نرم می کند. او درخواست کرد عدالت در مورد عامل حادثه که در بازداشت به سر می برد اجرا شود. معصومه جلیل پور، 26 ساله معروف به مهسا در توضیح حادثه به ایسنا گفت: 28 اسفند سال 96 وقتی از خانه خارج شدم با خواستگار سمج مواجه شدم. برادرم وقتی درباره او تحقیق کرد متوجه شده بود که او و ...
معصومه دختر 26 ساله ای که در آتش عشق پسری شیطان صفت سوخت + عکس ها
و او را به داخل ماشین می کشد، اتومبیل را در محل خلوتی پارک می کند، و خطاب به معصومه می گوید باید با من ازدواج کنی وگرنه تو را می کشم. ترس تمام وجود معصومه را فرا گرفته و باز هم با صدای لرزان می گوید که ما به درد هم نمی خوریم، پسر چاقویی را از جیب خارج می کند و به سمت گلوی دخترک می برد تا شاید بتواند از این طریق جواب مثبت را برای ازدواج از معصومه بگیرد؛ معصومه که برای نجات جانش هیچ راهی ...
پرونده ویژه شهید صیاد شیرازی/ فرماندهی از تیره عشایر؛ "صیادِ منافقین" در مرصاد
...، دستم را خیلی گرفته است، از جمله در بعد ازدواج. من در شهرستان های مختلفی که بودم، دنبال ازدواج هم بودم، ولی هر کس معرفی می شد، همان وضع ظاهرش را که می دیدم، احساس می کردم نمی توانم با او زندگی کنم. پیش از این ها پدر و مادرم هرچه پیشنهاد می کردند، رد می کردم تا این که زمینه خواستگاری از همسرم فراهم شد. او دخترعمویم هست و من آنچه در ظاهر ایشان می دیدم حجاب بود و احساس می کردم می توانم به چنین ...
ناصر ملک مطیعی: مردم هیچ وقت رهایم نکردند
خیلی محو و کوچکی هم یادم بیاید و به صورت دور و مبهمی یادم می آید که مرا بردند داخل سینما و نشاندند روی صندلی. این بلیت ها و صورتحساب ها و این ها در دفاتر قدیمی خانه ما بود، اما کم کم در اسباب کشی های مختلف از بین رفت. یادم هست که می گفتند مثلا دو ریال نفع داشتیم و از این حرف ها... می دانید که چه فیلم هایی نشان می دادند؟ - فیلم های ماسیس در جهنم و این فیلم ها. البته فیلم فیلم های عربی ...
دختری که خواستگارش رویش اسید پاشید: اسید لباس هایم را سوزانده بود و من لخت کنار خیابان افتاده بودم/همه ...
دارم و می خواهم با تو باشم. من هم گفتم اصلا از این به بعد به رویت هم نگاه نمی کنم، تو که الان جلوی من به زن های دیگر زنگ می زنی، بعد از ازدواج می خواهی چه کار کنی. البته این را بهانه آوردم، چون به دلیل خلافکار بودنش او را نمی خواستم. بعدش من را برگرداند خانه. و بیست و هشتم اسفند ماجرا از کجا شروع شد؟ آن روز قرار بود با مادرم به بازار برویم. به مادرم گفتم من می روم پایین، بعد ...
این مرد 26 سال با همسر ناتوان اش زندگی کرده!
نهم توانستم درس بخوانم و رفتم برای درجه داری. چقدر حقوق می گرفتید؟ ماهی 600 تومان می گرفتم که همه خرج پدر و مادرم و خانه می شد. کم کم پدر و مادرم هم به تهران آمدند و رفتند در خانه قدیمی پدربزرگم ساکن شدند. بعد هم آن خانه را چون امکاناتی نداشت، فروختند و رفتند یک جای دیگر رهن کردند. همان زمان بود که مادرم کم کم می گفت دیگر وقت ازدواج تو رسیده و باید ازدواج کنی. من گفتم شما که ...
روایت تلخ دختر تبریزی که قربانی اسیدپاشی خواستگار شد+ عکس
فکر کردی زن برای من کم است؟ دوروبرم پر است، اما من تو را دوست دارم و می خواهم با تو باشم. من هم گفتم اصلا از این به بعد به رویت هم نگاه نمی کنم، تو که الان جلوی من به زن های دیگر زنگ می زنی، بعد از ازدواج می خواهی چه کار کنی. البته این را بهانه آوردم، چون به دلیل خلافکار بودنش او را نمی خواستم. بعدش من را برگرداند خانه. و بیست وهشتم اسفند ماجرا از کجا شروع شد؟ آن روز قرار بود با مادرم ...
26 سال زندگی متفاوت آقای بی خیال
به گزارش خبرگزاری دانا و به نقل از ایسنا، شهروند در ادامه نوشت: البته زندگی مهدی طرزعلی به این روز ختم نمی شود. وقتی با او به گفت وگو نشستم، درباره شرایط سخت کودکی اش نیز شنیدم و روزهایی که تصور آن هم غیرممکن است. با این گذشته سخت، حالا فرض کنید که چطور باید زندگی را در کنار همسر و نوزادش ادامه بدهد. او نه تنها از این روزهای طاقت فرسا می گذرد، بلکه تا همین امروز ترجیح می دهد کنار همسرش بماند. مهدی طرزعلی در واقع 26 سال بدون اینکه ازدواج کند، با عشق و علاقه کمر به خدمت به زنی می ...
بسته شعری ویژه شهادت امام موسی کاظم (ع)
روز تو و او هردو به پایان آید سال ها این پسر فاطمه مهمان تو بود هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید همدم آن پدر پیر ز چندین اولاد طفل اشکی است که ازدیده به دامان آید امشب از غربت او سلسله هم می نالد کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید کند وزنجیر ازآن جان به زندان مانوس نکشد دست اگر بر لب او جان آید گرچه ...
تکرار فاجعه آتنا، ستایش و اهورا؛ این بار ندا 6 ساله از مشهد!
دوباره ازدواج کردی؟ فقط دو روز. آن هم به خاطر لجبازی با خانواده همسر سابقم. یعنی از قبل زمینه را آماده کرده بودی؟ نه! درست دو روز بعد از آن که مهر طلاق در شناسنامه ام ثبت شد و به قول معروف هنوز جوهر این مهر خشک نشده بود که سوار اتوبوس یکی از بستگان مادرم شدم تا از تربت به مشهد بیایم. در بین راه با راننده صحبت می کردم که از دادگاه می آیم و چنان و چنان! او هم خندید ...