سایر منابع:
سایر خبرها
را از جهان اشباح سرگردان به زندگی برگرداند. چند سال گذشته برای رامین کرد، وجودِ باغِ کوچک غنیمت بود؛ همه چیز خوب پیش می رفت؛ درخت ها جان گرفته بودند و امسال بعدِ چند سال رسیدگی و مراقبتِ مدام، شکوفه داده بودند؛ همه چیز خوب پیش می رفت تا همین صبح چهارشنبه ای که گذشت: ساعت پنج صبح روز چهارشنبه (نوزدهم اردیبهشت) کارکنان شهرداری باقرشهر آمدند و بیست متر بنا در باغچه ای در همسایگی ...
ساعته از کارگرها رو در مترو مستقر کنید تا به محض این که یک واگن، خط افتاد یا یک شیشه شکست، سریع از خط خارج بشود، تعمیر شود و دوباره وارد بشود. هم چنین گروه ویژه ای از رفتگرها را بگذارید تا به محض این که یک نفر آشغال ریخت، روی هوا آن آشغال را بگیرد و دور بیندازد. در حقیقت مردم ببینند که این اتفاقات رخ می دهد. به مدت 3 ماه این کار را کردند. مترو به شدت تمیز شد و آن چند نفر نخاله ای که بودند در همان جا ...
یک راست می رود لقمان و با تمام وجود فریاد می زند تا کسی به داد شوهرش برسد؛ شوهری که دیگر صدای آه و ناله اش در نمی آید. ساعت دو نیمه شب است. مرد روی برانکارد است و زن هراسان و مستاصل می گوید: مواد زده، دوغ آورده بود خونه، اصرار داشت بخوریم. براش دوغ ریختم، یه لیوان خورد و این طوری شد . نیم ساعت بعد مرد را روی همان برانکارد از اتاق احیا خارج می کنند. منتها روی او را با ملحفه سفید پوشانده اند. ...
. *چطور شد که دستمال پول را پیدا کردی؟ **اخر شب زمانی که ماشین را به پارکینگ بردم شیشه عقب باز بود امدم شیشه را ببندم دیدم دستمالی روی صندلی عقب افتاده است می خواستم بیندازم دور فکر می کردم لباس کهنه ای چیزی است که از مسافران جا مانده است ولی وقتی داخلش را نگاه کردم دیدم مقداری پول است که داخل دستمال ریخته شده است. *با کمک همسرم پولها را شمردم و دسته بندی کردم حدود ...
این که یکدفعه من که در اثر ضرب و شتم در خون غوطه ور بودم با ناله ناگهانی فرهام، چشمانم به سوی او خیره شد و دیگر ضربات دست او راحس نکرده و از حال رفتم. چند روز بعد پس از این که از بیمارستان ترخیص شده وبا مادرم به خانه بازگشتم با دیدن پارچه های مشکی و نصب آگهی فوت برادرم بر سر در خانه، دریافتم که در آن میهمانی خانمان سوز، فرهام بر اثر ضربات چاقوی دانیال از پا درآمده و در دم فوت کرده و دانیال ...
که هیچ گاه اجازه آمدن به اندرون را نداشتند در حال رفت وآمد بودند. قالی ها را از آنجا بیرون می کشیدند و روی قالی های موجود پهن می کردند. محیط آشفته و درهم دل مرا لرزانید و ترس بر وجودم چیره شد. با چشم جستجو می کردم که چادر نماز مادرم را در میان آن عده بیابم. به سختی آن را پیدا کردم و به سوی آن دویدم... راوی، روزهای بعد را نیز همچنان هراس انگیز ترسیم می کند در حالی که از ترس سربازانی که بر بام ...