سایر منابع:
سایر خبرها
بلافاصله رفتم مغازه پدرش و باهم به سمت بنیاد شهید رفتیم، زمانی که آنجا رسیدیم متوجه حضور اقوام در آنجا شدیم که با لباس مشکی دم بنیاد شهید جمع شده بودند و گریه می کردند که با دیدن آن ها دیگر مطمئن شدیم فرزندمان شهید شده است. 3 روز بعد از شهادت عباس پیکرش به دست ما رسید و همراه با 230 شهید در سال 61 تشییع شد. نخستین بار در مراسم درگذشت فرزندم شنیدم فرمانده گردان بوده تسنیم: شما در طول ...
جام جم نوشت: اواخر سال 96 یک زن جوان به همراه برادرزاده 13 ساله اش به نام مهتاب به پلیس آگاهی تهران رفت و از یک مرد 40 ساله به نام احمد شکایت کرد. این زن گفت: یک سال است که برادرم به خاطر حمل مواد مخدر به زندان افتاده است و همسرش هم در این مدت از او جدا شده است. به همین خاطر برادرزاده ام مهتاب گاهی اوقات را پیش مادرش می ماند و بعضی شب ها را به خانه من می آید. مدتی است متوجه شده ام ...
. از آنجایی که دبیرستان شهید مطهری شبانه روزی است دانش آموزان بسیاری از روستاهای اطراف برای تحصیل به این دبیرستان می آیند و من هم در همین مدرسه درس می خوانم. روز حادثه به همراه چند نفر از معلم ها برای ماهیگیری به کنار سفید رود رفته بودیم. بسیاری از بچه های روستا در روزهای گرم تابستان در این آب شنا می کنند و من هم شنا کردن را همین جا یاد گرفتم. ساعتی بعد از ماهیگیری به همراه یکی از معلم ها ...
نوشته شده جست وجو می کند و به صفحه مردی می رسد که او را نمی شناسد و مکاتباتی بین این دو نفر آغاز می شود. تا یک جایی پیش رفتم و بعد رهایش کردم. سال پیش، بعد از سه سال وقفه دوباره به سراغش رفتم، تغییراتی در آن ایجاد کردم و ادامه دادم. رفتم سراغ اینستاگرام که شبکه اجتماعی محبوب نوجوان هاست، اما نمی خواستم داستان درباره اینستاگرام باشد. چه موضوعی را در این داستان می خواستید مطرح کنید؟ ...