سایر منابع:
سایر خبرها
...> مسعود احساس می کرد که مادر من مادر او هم هست. از کوچکی مادرم را صدا می کرد: ننه . مسعود شش-هفت ساله بود که مادرش در تصادف اتومبیل فوت کرد. آن روزها که کوچکتر بودیم، توی یک خانه زندگی می کردیم و هر خانواده یک اتاق داشت. از وقتی مادر مسعود مرد همه کارهایش را مادرم می کرد. من هم مثل برادر کوچکم ازش مواظبت می کردم. پدرش شرکت نفتی بود. بیست روز می رفت سر چاه، ده روز هم استراحت می کرد. یادم هست ...
بیسیم آنچه را که دیده بودم برای مرکز بازگو کردم. ... ساعت ده نشده، سربازان ملادیچ وارد پوتوچاری شده و مردم را محاصره کرده بودند. مانجیچ، در مرکز ارتباطات با تلفن ماهواره ای با کسی از اعضای رده بالای دولت وقت بوسنی، تماس گرفت و با او صحبت کرد. صحبت که نه ، در واقع سرش داد میکشید. اونا دیگه وارد کمپ شدن، می فهمید، دارن میان تو. تماس را قطع کرد و همان طور که داشت از اتاق خارج می ...
به گزارش نافع ، سرهنگ محمد معصومی در تشریح این خبر گفت: پس از تماس تلفنی یکی از شهروندان با مرکز فوریت های پلیسی 110 مبنی بر حضور فردی در منزل خالی از سکنه پدرش، بلافاصله ماموران گشت 110 به محل اعزام شدند. وی افزود: ماموران با مجوز صاحبخانه، قفل درب ورودی را شکسته و با ورود به منزل با جسد حلق آویز شده فردی مواجهه شدند که با چادر زنانه به قصد خودکشی خود را حلق آویز کرده بود. فرمانده ...
دوست داشت و من نیلوفر را نمی شناختم. آن مرد مدعی شد که همسرم مهمان آن ها بوده و مسموم شده است. گفت حوالی ساعت 11 با دخترم در میدان حر باشم تا ما را به خانه خواهرش ببرد. من و دخترم در میدان حاضر شدیم اما از مرد مرموز خبری نبود . وی ادامه داد: با او تماس گرفتم، برای نیامدنش بهانه آورد. چند ساعت بعد دوباره با ما قرار گذاشت اما نیامد. وقتی با او تماس گرفتم گفت همسرم نمی خواهد من را ببیند و فقط ...