سایر منابع:
سایر خبرها
ازدواجی که قلب امام راشادکرد
مرا با خود به جبهه برد. او نیز پذیرفت اما به حکم مأموریت فرمانده سپاه احتیاج داشتیم. در بیمارستان منطقه سرپل ذهاب امدادگر شدم حکم دوماهه مأموریت گرفتم و به پادگان ابوذر در پل سرذهاب رفتم آنجا امدادگر یک بیمارستان شدم. همه چیز برایم تازگی داشت و با ناباورانگی خدمت می کردم. یکی از برادران من خارج از ایران بود و شدیداً با حضور من در مناطق جنگی مخالفت می کرد. نظر او پدرم را نیز ...
قتل در روز ششم
...: پسر مستأجری که 10 سال قبل داشتیم مرا تعقیب می کند . او سپس از من خواست تا صبح ها کنار او باشم. او گفت: تو از دور مواظب باش و به محض این که من سوار کامیون شدم تو برو! جنایت مسلحانه مرد 42 ساله ادامه داد: من 5 شب این کار را انجام دادم و اتفاقی نیفتاد تا این که سپیده دم روز حادثه من زودتر به محل رسیدم که دیدم فردی کنار خودرو محمد ایستاده است. به او گفتم اینجا چه می کنی؟ او پاسخ ...
طلاق برای فرار از زخم زبان مادرشوهر
شناختند و جالب اینکه حتی برادر و خواهرهای همسرم از من طرفداری می کردند و به مادر و برادرشان تذکر می دادند اما چه فایده! 4 سال خانه ام را رها کردم و با مادر شوهرم زندگی کردم اما حالا دیگر به آخر خط رسیدم. بچه هایم آرامش ندارند هیچ ارزشی برایم باقی نمانده است. هر روز از سوی مادر شوهرم تحقیر می شوم و جلوی چشم آنها از سوی فرزاد مورد سرزنش قرار می گیرم و کتک می خورم. مادر شوهرم همچنان می گوید مرا ...
کار در قبال اسکان برای دانشجو
شده بودم، به نفعم بود دیالوگ را همین جا خاتمه می دادم، اما به طرز ناشیانه ای پرسیدم: منظورتان از بعد، فرداست دیگر؟ از کوره در رفت که یک بار گفتم که ...، حرف او را قطع کردم که چرا این قدر متشنج حرف می زنی من فقط سوال کردم. تن صدایش کمی پایین آمد اما همان طور بی حوصله، ادامه داد: از ساعت 6 صبح سرپا هستم و تنها یک ربع قبل شیفتم رسیده ام و حتی وقت نکردم نهار بخورم و الان هم دلم درد می کند و ... " ...
مراقب باشیم که ادبیات و هنر ما محفلی نشود
زمان نگارش نمایشنامه به این فکر نکرده بودم و حالا که شما و برخی دوستان با تماشای نمایش به من می گویید برایم جالب است . البته من به پینتر علاقه خاصی دارم اما کافه فرانسه را بیشتر نزدیک به آثار یونسکو می بینم . مساله مهم دیگر در نمایش ما این است که دیوار چهارم بین ما و تماشاگر وجود ندارد و 2 بار در این نمایش به سمت تماشاگر می رویم و عکس نقاشی شده ای به آنها می دهیم . البته همه این مشخصات اجرایی ...
ذکری که در برزخ خیلی مفید است!
لبها و گاهی دست ها به طور ویژه ای حرکت می کردند . من در آغاز راه و در تصورات کودکانه ام می گفتم که آقا با فرشتگان سخن می گوید، این تصور به کودکان اختصاص نداشت بلکه بزرگسالان که مجذوب روحانیت و معنویت او شده بودند نیز چنین می گفتند . آنگاه که بزرگتر شدم و توفیق انس و معاشرت با ایشان را دریافتم متوجه شدم این دانشمند بزرگوار در حال رفتن به مسجد به یکی از این سه کار اشتغال داشت؛ یا ذکر خدا می گوید و اذکار مخصوص اوقات را می خواند، یا نافله را به جا می آورد و یا در اندیشه حل معضله ای از علم فقه، اصول یا دیگر علوم است. ...
طلاق برای فرار از زخم زبان مادرشوهر
در این مدت همه مرا می شناختند و جالب اینکه حتی برادر و خواهرهای همسرم از من طرفداری می کردند و به مادر و برادرشان تذکر می دادند اما چه فایده! 4 سال خانه ام را رها کردم و با مادر شوهرم زندگی کردم اما حالا دیگر به آخر خط رسیدم. بچه هایم آرامش ندارند هیچ ارزشی برایم باقی نمانده است. هر روز از سوی مادر شوهرم تحقیر می شوم و جلوی چشم آنها از سوی فرزاد مورد سرزنش قرار می گیرم و کتک می خورم. مادر شوهرم ...
حمایت مظلومی از گربه رقصانی های بی پایان کرار جاسم
...> من استقلال رو دوست دارم و قرارداد من با باشگاه استقلال برای دو سال متوالی است. این حرف ها همه شایعه ای بیش نیست و از همین جا تکذیب می کنم. در حال حاضر در کنار خانواده به سر می برم. من با هیچ شخصی مصاحبه ای نداشته ام و نخواهم داشت . اما در کمال تعجب اکران مستند حاشیه های این هافبک از ثانیه صفر لیگ 15 آغاز شد. مظلومی می خواست با برخورد پدرانه عراقی پرحاشیه را وادار به سربراهی کند، اما ...
مساجد را مسجد نگهدارید/فعال کردن کانون های مساجد کار خوبی است
. (19/10/1375 ) راز جذب جوانان به مسجد بروید سراغ مخاطبتان، زبان ویژه او را پیدا کنید و اگر دیدید سخت است، یک راه میان بر داریم و آن زبان خوش است. زبان خوش. خیلی جای دوری نرویم. مسجد بنده، همیشه مملو از جوان ها بود. آنهایی که سنشان کفاف بدهد، می دانند. هیچ وقت مسجدی که بنده نماز می خواندم، بعد از نماز مغرب و بین نماز مغرب و عشا، توی مسجد جا نبود. همیشه بیرون مسجد جمعیت بود ...
ویدا جوان و ایلا تهرانی و قصه زندگی هنری شان
برای اولین بار با ایلا آشنا شدم؛ البته صبح همان روز ایلا در تلویزیون برنامه صبح آمد را داشت. خیلی جالب بود عصر که رفتیم استودیو او را آنجا دیدم و حتی گفتم که شما همان آقایی نیستید که صبح برنامه داشتید؟ ایلا هم طوری رفتار کرد که خب، بله معلوم است که شما باید بدانید. ایلا: در آن دوره که استودیوی صدا داشتم دوستان زیادی برای کار دوبله می آمدند و تست می دادند. اما چون من خودم بازیگری خوانده ام ...
بصیرت و اعتقاد سختی اسارت را آسان می کرد/ آموزش قرآن به اسرا در اوج خفقان و فشار
جبهه های جنگ حضور داشته است در گفت وگو با ایکنا قزوین اظهار کرد: اولین حضور من در جبهه مربوط به زمانی است که دانش آموز سال دوم دبیرستان بودم و به همراه تعدادی از دوستان عازم جبهه شدیم و پس از شرکت در چند عملیات به قزوین بازگشتم. وی ادامه داد: در ادامه دوران تحصیل و پس از اخذ دیپلم وارد حوزه علمیه شدم و در دوران طلبگی به همراه سایر طلاب در آخرین اعزام در سال 66 راهی جبهه شدیم که یک سال بعد به ...
روایت قاصدان از یک خبر برای یک مادر شهید
بیاورد اما برادر شهیدم و خاطرات او را فراموش نکرده است. تنها چیزی که شاید از این دنیا در ذهن مادرم که مبتلا به آلزایمر شده به جا مانده است، برادر شهیدم است. همین نشانگر عمق خاطراتی است که مادر از فرزند شهیدش در ذهن حک کرده است و بعد از 33 سال هنوز نتوانسته او را فراموش کند. حتی آلزایمر هم نتوانست انتظار و دوری از فرزند شهیدش را از یاد ببرد. همه سکوت کرده اند. کسی که پیش تر بارها تجربه ...
تاکسی باغ... و... تاکسی شکلات
...> ایده درختچه های مصنوعی از چه زمانی به ذهن تان آمد؟ یک روز درختچه های بونسای ژاپن را دیدم. طبیعی و گران قیمت بودند. چین، آنها را به شکل مصنوعی درست کرده بود. با خودم گفتم چرا ما نتوانیم این کار را بکنیم؟ از چند سیم و مفتول شروع کردم. کم کم کارم بهتر شد و از چوب های طبیعی درختانی ساختم و دیدم استقبال می شود ولی مجبور بودم برای تامین معاش با ماشین کار کنم. ابتدا ماشینم را تبدیل به تاکسی کردم و ...
ناظری: کسی که سه تار خود را به سختی کوک می کند می خواهد ناجی موسیقی ایران باشد
کامکار می پرسیم و اینکه پاسخ او به سخنان کامکار خودستایانه بوده است، می گوید سخنانش نه خودستایانه که علمی بوده و انتقادات آقای کامکار از سر حسادت: ایشان پیش از آن حرف هایی زده بودند که من در برابرشان سکوت کرده بودم ولی به آن مرحله که رسید ناچار شدم. منتقدان به من همه چیز گفتند؛ گفتند اثرت کلاسیک نیست ولی در بیلبورد به اثر شماره یک کلاسیک تبدیل شد و در سونی در زیر شاخه گرمی کلاسیک بیرون آمد. گفتند ...
گفتند برگه های چک سبک دست تمام شده است | این محرومیت حقم بود!
شرایط خوبی پیدا کرده است. عمران زاده درباره مشکلات مالی موجود در استقلال اینطور توضیح می دهد: به هر حال یکسری از بازیکنان 30درصد قراردادهایش را گرفته اند ولی عده ای هم نگرفته اند. متاسفانه متوجه شدم که خبر زدند حنیف پولش را زودتر گرفته که اصلا چنین اتفاقی نیفتاده است. زمانی که بازیکنان جدید قرارداد می بستند، پیش آقای نظری رفتم و به ایشان گفتم که من اول فصل پول گرفتم و تا حالا یک ریال هم دریافتی ...
راز و رمز اسم ها
عشق تئاتر به عنوان یک حرفه به سراغتان آمد؟ رشیدی: فکر کنم این وسوسه موقعی پیش آمد که بعد از قصه های تابه تا یا همان زی زی گولو به کلاس های آقای سمندریان رفتم. آنجا با گروهی آشنا شدم که حامد محمدطاهری و مجید بهرامی و دیگران در آن بودند. با همان ها شروع کردیم به صورت کلاسی کارکردن و بعدها هم کمی حرفه ای تر به آن پرداختیم. فکر می کنم همان موقع بود که تئاتر شد حرفه من. یعنی از ...
بنیاد در آینه مطبوعات
آسان بود، جعل کردم و به جایا ثر انگشتا و،ا زا نگشت پایما ستفاده کردم که بزرگ دیده شود! پدر با رفتنم مخالف بود و من همن بایدا زا ین موضوعب ها و چیزی می گفتم. روز اعزام فرارسید. طبق روال هر روز باید با دوچرخه به مدرسه می رفتم. برای اینکه خانواده متوجهن شوند،ب اد چرخ دوچرخه را پنهانی خالی کردم. ساک کوچکی را که روز قبل، یک دست لباس داخل آن گذاشته و زیر تخت پنهان کرده بودم، برداشتم. کتاب هایم را آنجا ...
هنرمند نباید در حصار کلیشه محدود شود
...> چون بحث کار مشترک با تاجیکستان بود در ابتدا مطالعات خود را معطوف این کشور کردم تا بدانم تاجیکستان در حال حاضر درگیر چه مسائلی ست و یا چه مسئله اجتماعی این کشور می تواند بحران امروز جامعه باشد. متوجه شدم که موضوعی که الان دولت تاجیکستان را درگیر خودش کرده مسئله پیوستن مردان و زنان تاجیک به گروه تکفیری داعش در سوریه است. این موضوع برایم جالب بود چرا که هم بحث روز است و هم معضل وحشتناکی ست که صرفا به ...
شهادت حاج حسن توفیق خدمت به یک جانباز را از من گرفت
خاطرات و عشق ورزی کند. بعد از جانبازی همسرتان، خودتان خواستید که زندگی با ایشان را ادامه بدهید؟ همسرم بعد از جانبازی مرا آزاد گذاشته بود تا تصمیم بگیرم زندگی را ادامه دهم یا نه. اما من خواستم کنارش باشم. او هم قول داد از خدا بخواهد شریک جهادهای اش باشم. با این شرط بسیار دلگرم شدم و سختی ها برایم آسان تر شد. در زمان حیاتش از اینکه شاهد دردهایش بودم برایم خیلی سخت بود اما وقتی ...
شهادت مرا به امام زمان(عج) تبریک بگویید
... بسم الله الرحمن الرحیم با سلام فراوان به ساحت پاک و مقدس امام زمان( عج) و نایب برحقش امام خمینی و درود به روان همۀ شهدای عصرها و نسل ها تاکنون و به تمامی خانواده های شهیدپرور و ملت قهرمان ایران که در پشت جبهه ما را یاری می کنند. چون اینجانب محمدعلی قربعلی عازم جبهه نبرد حق برعلیه باطل هستم و وظیفۀ خود می دانم که حسین زمانم خمینی بت شکن را یاری نمایم، چند جمله وصیت دارم ...
بلند قامت، کثیف و نفرت انگیز
نقش یکی از معروف ترین و گران ترین برند های اروپایی از روی آن محو نشده بود، بیرون آورد، کارت ملی خود را نشان داد و گفت: بگیر و ببین! اگر من تقلبی و بدلی هستم، این کارت اصل اصله! ببین کد پستی کارت من مال همین جا هست یا نیست. مانده بودم که چه جوابی بدهم. شاطر نان های مرا از تنور درمی آورد و روی پیشخوان می ریخت و من باید نان هایم را جمع می کردم و تازه چطور می توانستم به کارت ملی او دست بزنم؟! گردنش را ...
روایت پرستو فروهر از کودتای بیست و هشت مرداد
به دوستانم ابلاغ کردم. حدود هشت ونیم و نه صبح بود. تعداد زیادی هم، به گمان خودشان برای تلافی حمله ی روز پیش، در حزب اجتماع کرده بودند. برای آن ها سخنرانی کردم و خواستم که پراکنده شوند و حزب هم تا حدی خلوت شد. بعد به شهربانی رفتم تا آن صورت جلسه تهیه شود. در اتاق رئیس شهربانی بودم که به او تلفنی شد که عده ای در خیابان ها به شعاردهی و تظاهر و آشوب پرداخته اند و از جمله به حزب ما حمله کرده اند ...
توضیحات بازیگری که بر سر اجرا نرفت
اشاره به اینکه ماجرای آن مفصل است، اظهار کرد: حدود یک ماه قبل از اجرا، آقای کامکاری متنی را به من دادند که آن را بخوانم و اصرار هم داشتند به دلیل اینکه بازیگر اصلی نمایش کار را رها کرده، من بازی کنم. بعد از خواندن متن به ایشان گفتم، به نظرم نمایشنامه خیلی قوی نیست و حتی پرسیدم چرا اصرار دارد آن را اجرا کند که البته جواب ایشان مرا قانع نکرد. با این حال به دلایل مختلف از جمله اینکه ایشان حدود 12، 13 ...
مرور صفحه فرهنگی روزنامه ها با صفحه فرهنگ در رسانه در بولتن نیوز
، بخندونید مردم رو . بعد آن بازیگران هم هر چقدر در توان شان هست خرج می کنند تا شاید بتوانند کسی را بخندانند ! 3. فیلمساز رئال: طرفداران بارسلونا خدای نکرده ناراحت نشوندها، کاری به فوتبال نداریم، به دل نگیرید، فیلم واقع گرایانه از چند سال پیش روی بورس آمد، به این صورت که الان بخش زیادی از فیلمبرداران سینمای ما، مهره گردن و کمرشان مشکل پیدا کرده، از بس دوربین به دست پشت سر بازیگر فیلم ها راه رفتند ...
متخصص فیزیک اتمی در UCF اصفهان الان بیکار است ! / عوامل رکود علمی ایران در دوسال اخیر
همین الآن هم ما همچنان از نظر علمی تحریم هستیم و قطعاً هیچگاه این ها تحریم هایی را که موجب پیشرفت علمی کشور ما شود بر نمی دارند. چیزی را که می توانند با آن به ما و اقتدار ایران ضربه بزنند، قطعاً حذف نمی کنند. یادمان نرود که این ها دشمن هستند. ما باید خیلی ساده اندیش باشیم که فکر کنیم که این ها به ما کمک می کنند. اگر هم احیاناً می خواهند تحریمی را بردارند، می خواهند واردات را زیاد کنند، نه اینکه صادرات بشود و یا کار قوی علمی صورت بگیرد. قطعاً کار قوی علمی را به هر نحوی که شده در مقابل آن ایستادگی می کنند؛ حتی اگر پای کشتن و ترور دانشمندان ما در میان باشد. ...
روایتی از بانی ضریح شیر و شکر رضوی که مردم هند عکس او را کنار عکس گاندی در خانه داشتند/ پنجره فولاد حرم ...
. سر دوراهی ماندن یا رفتن بودم که همان فرد مسئول، با خوش رویی جلو آمد و خیلی گرم و صمیمی از علت حضورم در آن جا پرسید. بعد گفت: نیازی به معطّلی نیست. مدارکتان را بدهید. من شخصا کارتان را تا عصر تمام می کنم. من هم خیلی خوشحال مدارک را تحویل همان فرد دادم و عصر که برگشتم، کارم آماده بود. خیلی سرخوش تشکر کردم و از او خواستم تا در قبال کاری که برایم انجام داده، از من چیزی بخواهد. لبخندی زد و ...
پسر 15 ساله بخاطر پخش یک بلوتوث دست به جنایت زد
ماموران گفت: چند وقت پیش سر موضوعی با مقتول درگیر شدم. او هم با دو نفر از دوستانش مرا به خانه ای بردند و قصد داشتند آزارم دهند که موفق نشدند. اما چند روز بعد فیلمی در محل پخش شد که باعث شد آبرویم پیش همه برود. همه مرا مسخره می کردند و همین موضوع باعث شد از مقتول کینه به دل بگیرم. برای همین با او قرار گذاشتم و در حالیکه مست بودم با مقتول درگیر شدم. او چاقو کشید و من هم برای دفاع از خودم یک ضربه چاقو ...
برای خدا
حسین معلم، معلم و نویسنده بی بی زهرا بسیار پاکیزه، نجیب و مهربان بود. مردم روستا به بی بی زهرا ملّا بی بی زهرا می گفتند. ملّا بی بی زهرا به بچّه های روستا قرآن یاد می داد. من و برادرم نزد بی بی زهرا قرآن یاد گرفتیم. بعد از آن که یک جزء یاد گرفتیم، و نوروز فرا رسید...، به همراه برادرم هرکدام یک کلّه قند در دستمال گذاشتیم و با بقیه ی بچّه های روستا رفتیم منزل بی بی زهرا. کلّه قندها را روی طاقچه ی اتاق گذاشتیم. بعد با کمک فاطمه که از همه بچّه ها بزرگ تر بود به صف ایستادیم و هرکدام دستِ بی بی زهرا را بوسیدیم. وقتی دست بی بی زهرا را می بوسیدیم، او هم سرمان را می بوسید و دست نوازش روی صورتمان می کشید. ***** *سال بعد بی بی زهرا به علّت کهولت سن به سوی خدا بازگشت. بی بی زهرا را در مزار روستا (کنار جادّه) به خاک سپردند. ***** **...پدربزرگ دوچرخه داشت، و مرا تا زمانی که کوچک بودم در جلو، و بعد که بزرگتر شدم در تَرک عقب سوار می کرد و به مدرسه می رفتیم. ***** *پدربزرگ هربار که از کنار قبرستان و خاکِ بی بی زهرا می گذشت، به احترامِ بی بی زهرا از دوچرخه پایین می آمد، مرا هم پایین می آورد. دوچرخه را به دست می گرفت وآرام آرام می گذشتیم و زیر لب "حمد و قل هوا..." می خواندیم. خیلی که دور می شدیم، دوباره سوار می شدیم و به طرف مدرسه می رفتیم. ***** *پدربزرگ در آخرین لحظات عمرش چند رازِ بزرگ و کوچک برایم گفت. یکی از آن ها این بود: ...همان روزِ اوّل نوروز، بی بی زهرا تمام کلّه قندها را به خانه ی ما فرستاد. شب، خودش هم به خانه ی ما آمد، و تا نزدیک صبح همراه مادربزرگ قندها را شکستند و بسته بندی کردند. صبح به خانه ی بچّهیتیم های روستا بردند. ***** *پدربزرگ می گفت: بی بی زهرا نمرده است، او هیچ وقت نمی میرد. بی بی زهرا نزد خدا رفته است. ***** *پدربزرگ می گفت: کسی که برای خدا یاد می دهد و برای خدا یاد می گیرد، هرگز نمی میرد! * پا برگی: کله قند: اسم مرکب، یک قند تمام به شکل مخروط ریخته (یادداشت به خط؛ شادروان دهخدا، دانشنامه دهخدا) ...
خبرنگاران برتر هفته نامه ی دوچرخه معرفی شدند
، سانی و کلاوس، سه خواهر و برادر بدشانس کتاب است. کاش من هم یکی از خواهرانشان می شدم. مریم، بهترین دوستم به طرفم می آید. به به! تولدت مبارک. می بوسمش. برایم یک روسری آبی و ارغوانی هدیه آورده. آبی و ارغوانی را خیلی دوست دارم. خانم زارع می آید و با ورودش یادم می آید درس بلد نیستم. صد تا صلوات نذر می کنم که نپرسد، اما بعد از چند لحظه اسم خودم را می شنوم. طول کلاس را طی می کنم تا پای تخته برسم ...
عوامل قهرمان نشدن استقلال در فصل گذشته از زبان افشارزاده
و ورزشی ها نسبت به من شناخت دارند در فضای رسانه هم چنین وضعیتی برایم صدق می کند. به همین دلیل چیز مهمی به یاد ندارم که مرا آزار می دهد. تیتری از قولم زده نشده که باعث ناراحتی ام بشود. البته خیلی تیترها من را ناراحت کرده و من هم چند ساعت بعد از انتشار تیتر و حداکثر تا قبل از ظهر مشکل را برطرف کرده ام. وی افزود: به واسطه آشنایی که با اکثر مدیرمسوولان رسانه ها، سردبیران ورزشی و اهالی رسانه ...