سایر منابع:
سایر خبرها
رویداد ها: 1953 - روزی که دکتر مصدق و یارانش بازداشت شدند 20 اوت 1953 یک روز پس از براندازی 28 مرداد 1332، دکتر مصدق و چند تن از یارانش از جمله دکتر صدیقی و دکتر شایگان در خانه ای در خیابان کاخ دستگیر و زندانی شدند. آنان عصر 28 مرداد هنگامی که خانه دکتر مصدق زیر گلوله بود از راه دیوار خانه خارج شده بودند. 29 مرداد - 20 آگوست؛ در تاریخ چه گذشت؟ دکترمصدق ...
حتما خبر می دهند. کسانی که می آمدند و دلسوزی های بی مورد می کردند و اخبار کذب می دادند این بلاها را سر ما می آوردند. ما در این محل کسی را داشتیم که اسمش را به عنوان شهید اعلام کرده بودیم اما وقتی اسرا آمدند، او هم برگشت و مشخص شد که در این مدت اسیر بوده است. با این اتفاق همه محل کن فیکون شد. مادر و پدر امید دوباره برای بازگشت فرزند پیدا کردند و روز از نو و روزی از نو. اما اسرا آمدند و خبری نشد ...
هواپیماهای مسافرتی کنار پنجره می نشستم و پروازهای شب رو خیلی دوست داشتم. فقط وقتی قرار است از کنار کوه دماوند بگذریم پرواز روز را دوست داشتم تا قله را نگاه کنم. پدرم از سال 88 به فکر این بود که من را به سمت رشته خلبانی بکشاند. خلبانی در ایران خیلی سخت و هزینه بر است. پدرم حتی دنبال دوره های پی پی ال و سی پی ال یعنی دوره های تخصصی پرواز و... بود. نهایتا یک روز داشتم در اینترنت می گشتم و با عنوان ...
گذشته بود. حالا کسب دانش با عشق به کروبیان به هم آمیخته شده بود. هر روز را با خاطرات شیرین گذشته سپری میکردیم. همیشه به دنبال فرصتی بودیم تا به جمع بسیجیان خاکی برگردیم و حدس می زدیم که ممکن است جنگ طولانی و فرسایشی باشد و رها کردن تحصیل نیز می توانست در آینده مشکل آفرین باشد. زیرا قرار نبود که همه به شهادت برسند. باید گروهی می ماندند تا گذشته را در آینه آینده به تصویر بکشند و این نیازمند توان علمی ...
شهدای ایران : سیدمحمد میرعلی مرتضایی هم که به عنوان فرزند شهید در سال 63 عازم جبهه شد تنها هشت روز در مناطق جنگی حضور داشت و در عملیات بدر مجروح و سپس اسیر شد. سید علی میرعلی مرتضایی پدر سید محمد نیز در تاریخ11/12/1362 در عملیات خیبر به شهادت رسیده بود که پیکرش پس از 10 سال توسط گروه تجسس لشکر 14 امام حسین(ع) پیدا و تحویل خانواده اش شد. میرعلی مرتضایی از عملکرد نیروهای ایرانی در عملیات بدر، از ...
ما آمد و گفت: من نمی خواهم شما را بترسانم، اما تعداد زیادی از مردم شهر را ترک کرده اند و شما نیز باید سریعاً شهر را ترک کنید. پل را خودمان خراب کرده ایم تا عراقی ها نتوانند وارد شهر شوند، اما آن ها در حال پل زدن از مسیرهای دیگر هستند تا وارد شهر شوند. لذا پدرم راضی شد شهر را به مقصد سوسنگرد ترک کند. نمی خواستم حبیب را تنها بگذارم نمی خواستم آن جا را ترک کنم و حبیب را تنها ...
آیت الله رجاییان و سه فرمانده گروهان او را محمد میر فتاح و شهید سلمان طباییان و احمدرضا طاوسی تشکیل می دادند در مدتی که داشتیم آماده عملیات می شدیم. بحرینی تصریح کرد: آماده شده بودیم و قرار بود ما از مرحله دوم وارد عملیات بشویم و قرار بود تا پل قزیله شهر العماره برویم این را فرماندهان خوشبین ما می گفتند حتی با غرور می گفتند که تنها یک ساختمان 4 طبقه در شهر العماره وجود دارد آن را نزنید ...
قرارگاه های عراقی قرار داشت و مدام نیرو به انتهای ستون اضافه می شد. احمد گفت: باید دو تا هلی کوپتر کبری با هماهنگی یکدیگر و چسبیده به زمین پیش بریم و همزمان تیراندازی کنیم. شرط موفقیتمون اینه که با دقت کار کنیم و هدف رو بزنیم. نه اینکه فقط گلوله باران کنیم. از فاصله دوهزار متری شروع کردیم به زدن کامیون ها و نفربرها. عمود به ستون حرکت می کردیم و زیگ زاگ تا گلوله نخوریم. این دو ...
های سبک و سنگین می روید. دشمن منطقه را زیر آتش سنگین گرفته که یکباره در همان عملیات گلوله ای به پدر اصابت می کند و به شهادت می رسد... چه صحنه ی دردناکی می تواند باشد، چه غم جانکاهی... از دست دادن پدر آن هم در اولین روز بعد از عروسی... آتش سنگین تر می شود، این بار همسایه ات، بار دیگر همکلاسی ات و... در کنارت یک یک به شهادت می رسند... زیر آتش دشمن، نمی دانی عزاداری کنی یا همچنان دفاع کنی ...