سایر منابع:
سایر خبرها
بوی کافور، یاد آخرت و امید به زندگی/ غساله هایی دلسوزتر از مادر
غسالخانه بانوان شدم؛ برخلاف قسمت آقایان که پر سر و صدا و پرهیاهو بود و حجم اموات زیاد بود این طرف سکوت حکمفرما بود و برخی از غساله ها بر روی صندلی نشسته بودند. داشتم به سمت ورودی سالن تطهیر می رفتم که خانمی از پشت سر داد کشید و گفت همان جایی که هستی بمان! برای او توضیح دادم که خبرنگار هستم و هیچ دوربین و موبایلی به همراه ندارم و فقط می خواهم با غساله ها صحبت کنم، با لبخند به سمتم آمد و گفت ...
نازنین زاغری به مرخصی کرونایی رفته است/ تلاش زندانیان برای فرار از زندان شیراز با پهپاد
ایشان دارید؟ بله. چون دوران حضور در جبهه من در مخابرات بودم. بی سیم چی گردان در اوایل بودم. یکی از گردان هایی که ایشان فرمانده تیپ بود. با ایشان محشور بودم تا اینکه در عملیات کربلای 4 من شب اول عملیات مجروح شدم. مسئول مخابرات گردان بودم و مجروح شدم. به قرارگاه برگشتم، به جای اینکه پشت جبهه بیایم در مرکز پیام فرماندهی تیپ ماندم. هرچه اصرار کردند که برو، قبول نکردم و گفتم دستم مجروح شده ...
سخنگوی قوه قضاییه: کیفرخواست افراد مرتبط با زم به دادگاه رفته است/ دادگاه اکبر طبری از اردیبهشت ماه آغاز ...
در عملیات کربلای 4 من شب اول عملیات مجروح شدم. مسئول مخابرات گردان بودم و مجروح شدم. به قرارگاه برگشتم، به جای اینکه پشت جبهه بیایم در مرکز پیام فرماندهی تیپ ماندم. هرچه اصرار کردند که برو، قبول نکردم و گفتم دستم مجروح شده ولی می توانم کار انجام دهم. از آنجا در مرکز بی سیم و هدایت عملیات مدام من با سردار قاآنی بودم و مواقعی که ایشان از فرماندهی و سنگر بیرون می آمدند در قالب یک بی سیم چی همراه ایشان ...
دادگاه اکبر طبری از اردیبهشت ماه آغاز می شود/ کیفرخواست افراد مرتبط با زم به دادگاه رفته است/ لو رفتن ...
اثنای سال تحصیلی تصمیم گرفتم درس را در حوزه علمیه ادامه دهم. مدت کوتاهی در حوزه علمیه بیرجند و بعد به حوزه علمیه مشهد آمدم. البته بعد از دوران دفاع مقدس دیپلم را هم گرفتم و دانشگاه هم رفتم و درس حوزه را هم ادامه دادم. حوزه چون انتهابردار نیست، الان هم ادامه می دهم. یکی از توفیقات من این است که درس خارج مقام معظم رهبری از 11-10 سال پیش که آمدم، مرتب شرکت می کنم. *چه سالی ازدواج کردید؟ ...
روایت حسین آقا از رنج اعتیادی 50 ساله
نسترن فرخه، انصاف نیوز: همسایمون سمساری داشت، توی حیاطش کلی جنس دست دوم بود، منم از دیوار حیاط بالا می رفتم و یه چیزی مثل چراغ گازی می دزدیدم، بعد می بردم به خودش می فروختم. با پولش مواد می خریدم و مصرف می کردم. این بخشی از ماجرای مردی است که دوازده سالگی شروع دردی پنجاه ساله برای او بوده است، پنجاه سال برای هیچ زندگی کردن، از همان سن و سال شروع به مصرف سیگار و بعد از آن حشیش می کند ...
قصه آمدن و رفتن هشتمین شهید مدافع حرم ارتش
مشکی نپوشید... اگر هم گریه می کنید به دلیل حضرت زینب (س) باشد. شاید که امام حسین ما را هم جزو یاران خودش قرار دهد. بعد دیگر خودش آمد فیلم را قطع کرد. این گذشت تا روزی که داشت اعزام می شد. داشت وسایلش را جمع می کرد. من هی می رفتم توی اتاق می گفت: چیه.. هی می آیی توی اتاق؟ یک کم تند برخورد کرد. طوری که من ناراحت شوم. گفتم: چرا رفتارت این طوری شده است؟ گفت: برای اینکه من بروم دلت برایم تنگ نشود! لحظه ...
حضور مخفیانه شهید بابایی در راهپیمایی های علیه شاه/ عباس عاشق امام (ره) بود
. یکسره برا ساری گرفتم. این شاهی پیاده می شد، می رد خانه شان. دیگه تو خیال راحت باشد. فردا صبح هم دیگه نیا پهلو من تا من با دشتی زاده صحبت کنم. گفتم: باشه. صبح اول وقت رفتم کاماند پست خودم را معرفی کردم، بعد رفتم حفاظت اطلاعات. تبریزی نشسته بود. احترام گذاشتم. صدا کرد: سرباز، بیا اینو ببر! گفتم: کجا ببر جناب تبریزی؟ مگه ما چیکار کردیم؟ گفت: خفه شو پدرسوخته ی فلان فلان شده! نون شاه رو ...
نامه های رسیده
. مدتی طول می کشد تا چشمانم به تاریکی عادت کند، وضعیتم رقت بار است، اما فقط با رفتن به زیرزمین خانه می توانم پولی به دست بیاورم. هانیه بود می گفت جواهر در زیر زمین پیدا می شود؟ من می دانم با او چه کار کنم، پایم به بیرون برسد، دستم به هانیه می رسد! روی پله ها می نشینم تا همانگونه نشسته به همکف بروم، باید از در می رفتم اما دری ندیدم، باورتان می شود، احتمالا دری وجود ندارد؟ صدای تگرگ را که به در و ...
ماجرای آخرین اعزام شهید مرحمتی به پُرچالش ترین عملیات دفاع مقدس
: اگر یک چیزی به شما بگویم باور می کنید؟ امروز که از منطقه به خانه آمدم، هیچی پول نداشتم. با برگه سپاه آمدم راه آهن و از آنجا هم با یکی از بچه ها آمدم شهرری. غروب رفتم پیش صاحبکارم حاج محمود و گفتم یک هفته آمدم مرخصی، اگر کارگر خواستی بهم خبر بده و او هم قبول کرد. برای همین آن شب که کیسه پول را در مسجد می گردانند حسین خیلی دلش می گیرد و می گوید: ای کاش من هم پول داشتم و کمک می کردم. حسین ...
شیطنت محمدرضا با سیستم صوتی دبیرستان!
ارباب به کربلا رفته بود. از همان دوران با امامش عهد بست از حرم خواهر و دخترش دفاع کند. مادرشهید با تعریف روزی که خبر شهادت محمدرضا را آوردند، می گوید: شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است. آن موقع نیمه شب از خواب بیدار شدم. حالت غریبی داشتم، احساس کردم خانه پر از نور است. منبع نور از سوی عکس 2 برادر شهیدم که قاب گرفته روی دیوارخانه مان بود. آن شب برادر شهیدم در خواب به ...