سایر منابع:
سایر خبرها
، دیدم صمد است. دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: ترسیدم. چرا در نزدی؟! خندید و گفت: خانم! به در زدم، نشنیدی. قفل در را باز کردم، نشنیدی. آمدم تو صدایت کردم، جواب ندادی. چه کار کنم. خوب برای خودت راحت گرفته ای خوابیدی . رفت سراغ بچه ها. خم شد و تا می توانست بوس شان کرد. نگفتم از سرشب خواب های بدی دیدم. نگفتم ترس برم داشته بود و از ترس گوش هایم را گرفته بودم و صدایش را نشنیدم. پرسید ...
زبان خود سردار بخوانیم؛ اول می خواستند اسمم را پژمان بگذارند اما پدربزرگم گفت معنی پژمان، پژمرده است. به همین دلیل اسم مرا سردار گذاشتند. به معنی سربلند. سردار به معنای مشتاق به ارتفاع و در برخی از کشورهای آسیای مرکزی نیز به معنای رهبر و حاکم نیز هست. بچه که بودم یک میهمان از روسیه داشتیم که آنها به من می گفتند سریک، از آن به بعد خانواده و برخی دوستانم مرا سریک صدا می زنند. نقش پدر ...
انار بردارید و بذارید جلوتون و سوره یس رو بخونید. همین کار را هم با سوره یوسف و سیب انجام بدید. بعد که خوندید و خواندن سوره تمام شد میوه رو بخورید خوردن میوه جات و سبزیجات و لبنیات ضروری روحیه بچه را آرام می کند. سعی کنید در تعقیبات هر نماز و یا شب موقع خواب زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام بخونید. در صورت امکان در طول حاملگی دعای علقمه هم تاثیرات خیلی خوبی خواهد داشت. ...
که در وان قرار دادیم، شاهین آن را نگه داشت تا کاملا زیر آب برود. هم زمان هم شروع به قرآن خواندن کرد. بعد سلام می دهد به اباعبدالله. آخر کار هم کمی روضه می خواند. بعد از کمی روضه به خودش غرولند می کند که چرا چند روضه ی دیگر بلد نیست تا برای مِیِّت بخواند. همزمان از زیر ماسک N95 و شیمیایی برایش گریه کند. روضه اش که تمام شد رو کرد به من و گفت: ما هم چنین روزی را پیش رو داریم محمدحسین! به صورت میت ...
.... این چارچوب آموزشی بچه ها را از بین می برد و نخبه ها را می کشد. آنا: چه راه حلی برای بهتر کردن سیستم آموزشی دارید؟ رحمانی: فقط انتقاد نمی کنم، برنامه هم برای بهبودسازی چارچوب آموزشی دارم یک برنامه کامل که مانع از تلف شدن عمر دانش آموز و دانشجو می شود. برخی از نخبگانی که پرورش داده ام به مدرسه نمی روند و در حال یادگیری چند مهارت به صورت همزمان هستند. یکی از این مهارت ها ...
او گوش می کنم. خیلی صمیمی و مهربان گفت: دخترم نامه ات را خواندم ممنونم که نامه نوشتی و برایم باعث افتخار هست به مراسمتان بیایم اما من یک ماموریت کاری دارم و باید بروم اما یک نفر را به جای خودم می فرستم حتما. من آن قدر هول شده بودم که فقط هر چه حاج قاسم می گفت: می گفتم خیلی ممنون. تنها کلمه ای که من در آن چند دقیقه مکالمه می گفتم همین بود. صحبت با چنین شخصیت بزرگی آن هم غیر منتظره باعث شده بودم اصلا ...
بخواهند اینترنتی خرید کنند. در شهرهای اطراف ما هم همه مغازه ها باز است و مردم تردد می کنند. حکیمه از وقتی یازده ساله بود، کار کرده و هیچ وقت تفریح خاصی نداشته که حالا به خاطر قرنطینه از آن محروم باشد. ما همان یک میلیون را هم نمی گیریم یک پارچ وایتکس، پنج پارچ آب. تمیزکردن وسواس گونه سطوح. روزی صد بار. دستکش های پارچه ای که هر شب در محلول ضدعفونی خوابانده شوند و صبح دوباره بشود ...
حیاط از پر سفید پوش شده و کبوتر هم وسط این پر ها افتاده، بالش شکسته و گردنش خم شده. دو دستم را بردم زیر بدن کبوتر و آن را بردم در بالاترین نقطه پشت بام خانه گذاشتم. در خواب می گفتم: چه کسی با تو طفل معصوم این کار را کرده، اینجا می گذارمت تا بیایند به تو کمک کنند. وقتی کبوتر را گذاشتم از خواب بیدار شدم و خواب را هم از یاد برده بودم. غسل شهادت در روز آخر محمد هر روز غسل شهادت می ...