سایر منابع:
سایر خبرها
های خوب از ما تشکّر می کردند و به معلّم و مدیر مدرسه خسته نباشید می گفتند. خلاصه، خودکار و برگه را برداشتم و به پدرم دادم وخودم برگشتم آشپزخانه. چند لحظه بعد از آشپزخانه آمدم بیرون و دیدم که پدر در خانه نیستند. نگران شدم. رفتم داخل حیاط و دیدم که مشغول بیل زدن باغچه هستند. ایشان به گل کاری و باغبانی خیلی علاقه داشتند. گفتم : "آقاجون چه کار می کنید؟ " گفت : "هیچی بابا، نزدیک عیده، گفتم یه ...
شود فانوس یاد رفتگان در من علی داوودی مدیر دفتر شعر حوزه هنری نیز در این برنامه غزلی به این شرح خواند: یک نفر افتاده مثل سنگ در جان و تنم این غریبه آشنایم نیست، می گوید منم چشم می مالم کجا از خویش دور افتاده ام باز می پرسم کجا، دنبال دل دل کردنم من اگر گمگشته کنعانی خود نیستم بوی یوسف پس چرا می آید از پیراهنم ...
خیلی بده. دخترم گفت برو مامان. مریض هات گناه دارن. معصومه را به خدا و پدرش سپردم و به بیمارستان رفتم. در تمام مسیر خانه تا بیمارستان اشک ریختم . داخل بخش کرونایی ها نباید با خودمان تلفن همراه ببریم. مدت عمل دخترم یک ساعت و نیم بود. به پرستارها گفتم امروز خودم داروی همه را می دهم. تمام آن مدت من بالین بیماران کرونایی بودم و چهره معصومه جلوی چشمم. به بیمارانی که کمی رو به راه بودند می ...
راحتی در بازار بورس فروش خواهد رفت. باید مسئولین وزارت اقتصاد ما تلاش کنند که این چند روز هم تلاش کردند و صدا و سیما هم تلاش کرد و یک جوری توضیح می دهد که باز آخرش مردم از دفتر ما مرتب می پرسند که این چه شد و مقصود چیست یعنی اینقدر پیچیده مسأله را مطرح می کنیم. دیروز هم در دولت تأکید کردم و مردم عزیز ما بدانند همه آنهایی که دارای این سهام عدالت هستند، باید به آنها اطلاع داده شود و خبر دهند ...
سریع لباس هایش را عوض کرد و از ترسش انتهای کناره ی تخت دراز کشید و پتو رو کشید روی خودش. یه جورهایی خودش را به خواب زد ولی انگار ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود. هیچ وقت فکر نمی کرد شب اول عروسی اش این طور باشد و از امیرعلی که پسرعمویش بوده اینقدر بترسد. وقتی امیرعلی از حمام برگشت، کاملا زیر پلک هایش متوجه کارهای امیرعلی بود و قلبش داشت تند تند می زد و زیر لب دعا می کرد امیرعلی به او ...