سایر منابع:
سایر خبرها
بری تو دادم، مش موسی زنگ زد گف بی بی مییِی یَی رشتِی دورهمی درس کنی، گفتم چرا که نه.... - ولی بی بی جون... - ولی و گوله ننه... حواسُم اَ کولینا هه... خدافظ... نزدیک در که رسید، بوسه ای برایم فرستاد... - گلاب... ننه زنِگی خیلی زیبا هه!!! گلابتون
همین را از او بپرس. وقتی مهرجویی آمد، دیدم خسرو دارد این پا و آن پا می کند، بنابراین خودم موضوع را گفتم. غصه قصه خسرو او ادامه داد: داریوش هم گفت: به هرحال قصه به درگیری این زن و شوهر در این سکانس احتیاج دارد. اما امروز کار تعطیل است تا به خانه برویم و بتوانیم به ماجرا بیشتر فکر کنیم. فردا که سر کار آمدیم، مهرجویی گفت: فکر کن مادری که می خواهد فرزندش را از دست زدن به آتش دور کند و مجبور ...
آب داشتی در دعوا با دیگر قرقی ها از دست دادی! عمو به اینجای ماجرا که رسید اخم هایش درهم رفت و گفت: انگار به دلم چاقو زده باشد! برگشتم و میخ در چشم های جوانک براق شدم و گفتم اگر من و امثال من در زمان جنگ جلو دشمن سینه سپر نمی کردیم و صورت و گوشه گوشه بدنمان از تیروترکش سوراخ نمی شد، تو الان باید به صدام می گفتی عموصدام! این بار که میهمان مردم قرقی شدیم، با راهنمایی خسرو ضعیف ...
ریختند روی صورتم و به هوش آمدم. بعد من را خیلی زدند. گفتند تو می خواستی خون بیندازی گردن ما. زندگی طوری سخت می گذشت که حتی بچه ام هم برایم مهم نبود. هیچی مهم نبود. مرگ را حس کردم. فکر می کردم از این دنیا رفته ام. بین این دنیا و آن دنیا بودم. هرچه بود، دنیای راحتی بود. بعدش پشیمان شدم، گفتم اگر مُرده بودم، کی بچه ام را بزرگ می کرد. کمک های ناکافی با وجود بیشترشدن توجه به دیشموک ...