سایر منابع:
سایر خبرها
ای نفس تو سینه حبس و رها کردم تا به حالت عادی برگردم حالم بهتر نشد رو تختم دراز کشیدم و انتظار داشتم با روی هم رفتن پلکام حالم عادی بشه . مگه خوابم می برد تا صبح! با هر این پهلو و اون پهلو شدنم خوشی های آنی و حقیرانه ای که اسمشُ گذاشتیم جوونی با همه خاطرات سال ها اسارتِ تنم جلوی چشام رژه میرفتن و این تلنگر تبدیل به ترکشی می شد که به قلبم اصابت می کرد و ماحصلش قطرات اشکی بود که تا صبح ...