سایر منابع:
سایر خبرها
از اطاعت شما بیایم بیرون و عذر می خواهم. پدرم فکر می کرد مسئله من با مصطفی تمام شده، چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمی زدم پرسید: چی شده؟ چرا؟ بی مقدمه، بی آنکه مصطفی چیزی بداند، گفتم: من پس فردا عقد می کنم. هر دو خشکشان زد. ادامه دادم: من تصمیم گرفتم با مصطفی ازدواج کنم، عقدم هم پس فردا پیش امام موسی صدر است. فقط خودم مانده بودم این شجاعت را از کجا آورده ام! مصطفی اصلاً نمی دانست من دارم چنین کاری ...