سایر منابع:
سایر خبرها
فرادید| سومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در فروردین سال 1268 شمسی آغاز شد؛ او در این سفر ابتدا به روسیه رفت و سپس عازم کشورهای آلمان، هلند، بلژیک و انگلستان شد. به گزارش فرادید؛ در اینجا گزیده ای از روزنامۀ خاطرات او در روز جمعه هفتم تیرماه سال 1268 شمسی (شوال سال 1306 قمری) را می خوانید که مربوط است به حضور شاه در شهر لی یژ بلژیک و بازدید از کارخانجات و معادن زغال سنگ آن شهر: ...
فرادید| سومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در فروردین سال 1268 شمسی آغاز شد؛ او در این سفر ابتدا به روسیه رفت و سپس عازم کشورهای آلمان، هلند، بلژیک و انگلستان شد. به گزارش فرادید؛ در اینجا گزیده ای از روزنامۀ خاطرات او در روز سه شنبه یازدهم تیرماه سال 1268 شمسی (ذی القعده سال 1306 قمری) را می خوانید که مربوط است به اولین روز حضور شاه در انگلستان و ملاقات با ملکه ویکتوریا: ...
بودند که حاجعلی او را از بقیه همسرانش بیشتر دوست دارد. رعنا بزرگ ترین نوه حاجعلی و مهتاب کوچک ترین نوه دختری او خانه ای برای 12 هوو خانه حاجعلی در جوجاده تا سال 73 همچنان پابرجا بود اما در همان سال، وقتی زن های فامیل دور هم جمع شدند تا برای غلامرضا، پسر کوچک خانواده آش پشت پای سربازی درست کنند، به خاطر شیطنت بچه های فامیل، خانه آتش می گیرد و بیشتر یادگاری های به جا ...
فرادید نوشت: ناصرالدین شاه به نوشتن خاطرات روزانۀ خود اهتمامی جدی داشت و این کار را در سفرهای دور و درازش هم ترک نمی کرد. خود او نام یادداشت هایش را روزنامه گذاشته بود؛ این روزنامه ها جزئیاتی بسیار جالب و خواندنی از کارها و احوالات روزمرۀ شاه و درباریانش را در اختیار ما می گذارند. در اینجا گزیده ای از روزنامۀ خاطرات او در روز پنجشنبه ششم تیرماه سال 1268 شمسی (شوال سال 1306 قمری) را می ...
رنگارنگ و زینتی با عمر نسبتا طولانی بوژان : رشد کرده - نامی کردی بویان : خوشبو - مامی کردی بهار : شکوفه و گل - سه ماه اول سال شمسی بهارک : بهار کوچولو بهاره : بهاری بهتاش : خوب ومانند بهداد : نیک آفریده شده بهرام : پیروز ، ایزد پیروزی درآئین زردشت ، لقب برخی از پادشاهان ساسانی بهدیس : خوش رنگ ، خوشگل بهرخ : زیبا چهره ، قشنگ بهرنگ ...
سنگر در جبهه بود؛ در العماره. من را سوار یک تویوتای نقره ای رنگ که از خرمشهر غنیمت گرفته بودند کردند. یکی این طرف یکی آن طرفم نشسته و مرا بردند به خود شهر العماره. آن جا مرکز تیپ بود. سرتیپی هم که آن جا فرمانده بود، اواخر اسارت ما سپهبد شد. مرا به جایی بردند که هفت هشت درجه دار رده بالا حضور داشتند. وقتی گفتند داریم خلبان ایرانی می آوریم، همه از دور و اطراف ما فرار می کردند؛ حالا یا به خاطر زار و ...