سایر منابع:
سایر خبرها
لحظه گاو آهن مرد کشاورز که نامش میرزا بود به چیزی برخورد و در زمین گیر کرد. میرزا خم شد و نگاه کرد و دید توی خاک دو خم دفن شده: یکی پر از طلا و آن دیگر پر از جواهر. میرزا که عقلش پریده بود به خود گفت: ‘یقین پنبه دانه است، به گاوها می دهم، بگذار بخورند و کیف کنند!’ خم ها را جلوی گاوها گذاشت. گاوها از برق طلا جواهر رم کردند و شلپی پریدند به کنار. در این موقع کاروانی آن حوالی می گذشت. میرزا ...