سایر منابع:
سایر خبرها
می خواستم ببینمش و چند کلمه ای حرف بزنم. طوری نگاهم می کند انگار دلش به رحم آمده. بدون اینکه چیزی بگوید می رود داخل اتاق و در را می بندد. طوری که مجوز عبور را در سکوت صادر کرده باشد. با احتیاط کمی جلوتر می روم و سر و گوشی آب می دهم. اوضاع آرام به نظر می رسد. در میدانچه وسط گاراژ یک نفر در تاریکی زاویه دیوار نشسته. خوشحال می شوم و به سمتش می روم هرچقدر جلوتر می روم، صورتش واضح تر می شود ...
، گفت: نمی خواهد پشت سرم، آب بریزی . همانطور که گریه می کردم، احمدآقا دستش را روی سرم گذاشت و گفت: این کارها را نکن و آرام باش . بعد از آن سریع سوار موتور شد و رفت. من همان لحظه احساس کردم که پرواز می کند. عاشق رفتن بود و رفت. محمد حسین بعد از رفتن پدرش، بابا گفتن را یاد گرفت/خواب شهادتش را دیدم در تماس های تلفنی اش از سوریه بیشتر در مورد چه چیزهایی حرف می زدید؟ در ...
ایستاده ام روبه روی آینه و گذشته ام را مرور می کنم. انبوه موهای سفیدی که روی سر و صورتم خودنمایی می کند همه گذشته ام را نشانم می دهد که چه بود و چه شد و به کجا رسیده ام. ٭ ٭ ٭ اگه من بمیرم تو دوباره ازدواج می کنی؟ این حرف شهناز، دلم را تکان داد. احساس کردم او مثل همیشه که می خواهد خودش را برایم عزیز کند این حرف را بر زبان آورده. سرم را تکان دادم و زمزمه کردم: بازم دلت هوس ...
.... خود او هم تعریف می کرد که طی مدت حضورشان در سوریه، محمد بسیار دلش برای ریحانه تنگ شده بود و شب ها از دوری اش گریه می کرد. برادرتان داوطلبانه رفت یا وظیفه شغلی بود؟ کاملاً داوطلبانه رفت. او تکاور سپاه بود، ولی برای اعزام خیلی این در و آن در زد. اینکه می گویم تلاش کرد، یک تقلای درست و حسابی و کوشش واقعی. خبر دارم که برای اعزام چقدر به مسئولش اصرار کرده بود و از او قول گرفته بود که در ...