سایر منابع:
سایر خبرها
لحظات می پرسم که می گوید: شاید در همان لحظه ای که مورد ترکش قرار گرفتم حس پرواز داشتم. چیزی که همه جانبازان آن را به خوبی حس کرده اند. همه ما آرزوی شهادت داشتیم اما تقدیر ما این بود مجروح شویم. هرچند راضی به رضای پروردگاریم. زیرا حکمتی که خداوند برای بندگانش درنظردارد چیز دیگری است. امیدواریم که بتوانیم در روشن نگه داشتن راه شهدا که جوانمردانه از همه هستی خود گذشتند و پای مردم ایستادند راهشان را ...
به زانوهایش اشاره کرد و گفت بیا اینجا بخواب . فهمیده بود مستاصل شده ام، کسی چه میداند شاید بابایم هم وقتی مستاصل میشد همینجوری روی پای او میخوابید ، خسته بودم و خوابم می آمد بدون هیچ حرفی سرم را روی پایش گذاشتم ، دستش را آرام روی موهایم کشید و در همان حال روسریم را جلوتر کشید . گرمی دستش دلم را کمی گرم کرد و چشمم که گرم شد خوابم برد . صداها قطع شده بود هیچ کس نبود . در عالم خواب روی یک ...
شعاعی که به افکارم اجازه حرکت می دادم همین مقدار بود نه بیشتر. حتی لحظه ای و کمتر از لحظه ای نام شهادت را به زبان نمی آوردم. حتی به آن فکر نمی کردم. گفتم هم دلم می خواهد بروی که آموزش بدهی و هم دلم نمی خواهد بروی... انگار که یک طرف ماجرا ایمانم بود! می گفت اگر من نروم، بقیه هم نروند، این بار را چه کسی از زمین بردارد؟ ما چطور می توانیم آسایش و راحتی داشته باشیم، در حالی که مردم آنها در بطن ...
را پایین کشیدم تا اگر خوابم برد حریم نشستنم را احیاناً از دست ندهم . کوپه بوی عطر ارزان قیمت ، سیگار، عرق بدن و بوی کفش گرفته بود، شیشه را قدری پایین کشیدم . و قدری هوای محبوس در کوپه رها شد. اهواز خدمت می کنی ؟ سرتکان دادم ! نه ! خرمشهر؟ بله ! چه بدشانسی ! بیچاره سربازها، شهر شلوغ است ، این شیخ بدجوری شلوغش کرده ! دلم کمی شور افتاد، شانس را ببین ...