سایر منابع:
سایر خبرها
کردم بیشتر پیش می آمد و سخت تر بود، الان که با مدل های مختلف چادر آشنا شدم، سختی زیادی ندارم. نظر من درمورد گرمای هوا و پوشیدن چادر اینطورست که، برای دیگرانی که بیرون از این ماجرا ایستاده اند خیلی سخت تر جلوه می کند تا در واقعیت برای کسانی که حجاب می کنند. یعنی زمانی که تو موضوعی را می پذیری، سختی هایش هم پذیرفتنی تر می شود. من به شخصه قبل از انتخاب خیلی به موضوع فکر کردم و مشکلات و سختی ...
و رفتار و حتی پوششت رو مناسب خودشون نمیدونند و از طرفی تو هم نمیخوای از دستشون بدهی، سعی ات این است که مثل خودشون بشوی و این رفتار خیلی روی من تاثیرمنفی گذاشت. چطور شد که تصمیم به تغییر کردن گرفتی؟ در واقع همانطور که دوستان بد سرنوشت من را بد رقم زدند در مقابل خداوند عنایتی به من کرد و سر راه من دو تا از بهترین دوستانم را قرار داد که زندگیم را بهشون مدیونم. به ...
آشناها دو روزه BMW گرفته برای دامادیش گل بزنه اینقدر این دو روزه تو خیابون بهش نخ دادن میگه نمیخوام زن بگیرم کنسل کنین. 15. یه آهنگ خوب از یه خواننده گوش میدم خوشم میاد ازش میرم آلبومش رو دانلود میکنم، همون یه زره که خوشم اومده ازش رو میشوره میبره. 16. دختره تو بیو اینستاگرامش نوشته "مدل" پرسیدم مدلِ چند؟ زد بلاکم کرد فکر کنم مدل پایین بود روش نشد بگه. 17. ما پیژامه ...
نیست با توجه به اینکه این حیوان به گونه است که بدون تفکر هر کاری که بقیه انجام می دهد را تکرار می کند و این دختر با پوشیدن لباسی با هم چنین اصطلاحی دارد بیان می کند که من هیچ قوه تفکری ندارم و چون این مانتوها در بازار رواج دارد و همه می پوشند من هم انتخاب کرده ام و متاسفانه این ها هجمه های غربی هستند که به آرامی و کاملا نرم در بین تفکرات مردم جا خوش کرده اند. این تاسف بار بود برای من که ...
، بسیار تأثیرگذار بوده است و حتی در عفاف و حجاب. وی در تبیین این موضوع با ارائه مثالی افزود: در یک مثال ساده، تمام زنان متدینی که پسران در سن ازدواج دارند، بلااستثنا می گویند که چون پسرم چشمانش را بالا نمی کند، می خواهم دختر حوریه و زیبا رو برایش بگیرم !. مطالبه تزویج پسران متدین با دختران زیبارو اولین نتیجه اش این است که مطب های جراحی زیبایی پُر می شود! با این اوصاف به چه دلیل ...
مدرسه و روزهای مدرسه رفتن مهسا بگوید: بچه سرکشی بود. از همون بچگی باهاش مشکل داشتم مثلاً وقتی دوران راهنمایی رسید بهش می گفتم این لباس مخصوص تو نیست اما مهسا این لباس ها رو می برد بیرون یواشکی دور از چشم من می پوشید. اصلاً توجهی به حرف من نداشت کار خودش رو انجام می داد حتی یواشکی. حرف حرف خودش بود. مهسا اصلاً دوست نداشت مدرسه بره. همه اش می گفت از مدرسه بدم میاد. اونا منو نمی فهمن. درس هم ...
رسیدیم کمیسری، دو نفر از پاسبان ها جلوی در اتاق افسر ایستاده بودند. رفتم داخل اتاق افسر، نوشته بود افسر نگهبان: آقای سیّد رسول مؤید. گفتم این مأموری که شما می فرستید، برای حفظ ناموس مردم است، یا برای اذیت کردن مردم؟ ببینید لباس من را چه کار کرده؟ گفت: شما که مأمور ما را نزدید؟ گفتم او را زدم. افسر نگهبان گفت نه مأمور رضاشاه را کسی نمی زند، شما او را نزدی! گفتم فحش داد، لباسم را هم از این جا برید و ...