سایر منابع:
سایر خبرها
شوند و بخواهند تر و خشکش کنند. سابق مردم خیلی خوب می مردند. پدر خود من در حمام عمومی مرد. آوردندش خانه و کسبه هم تا ظهر تشییع و دفنش کردند و تمام شد و رفت. خیلی وضع بدی است که بیفتی روی تخت بیمارستان و دو تا شیلنگ بکنند توی دماغت، از یکی آب پرتقال بریزند تو از یکی کوبیده! در لحظه خروج از خانه به چه فکر می کنید. کارهای نکرده و...؟ نه، نمی گذارم کار نکرده دور و برم باقی بماند. من ...
...، ظلمات و نور را جعل کرده است. بعد از این کفّار کافر می شوند. یعنی چه؟ الآن ما قبل ثمَّ خَلَقَ السَّماواتِ متناسب آن چه بود؟ متناسب آن این بود که مردم ایمان بیاورند. ولی ثمَّ با این متناسب نیست. چرا؟ برای این که این جا می گویند کافر شدند. آدم به آدم می گوید که این همه خوبی ها من به تو کردم، چه کردم، تو بعد از آن آمدی به من چه کردی، یعنی چه؟ یعنی کار تو متناسب نیست. باید به من خوبی می کردی. پس ...
بانو آمد، سلام و علیکی کرد و کارش را راه انداخت. پس از آن بود که همان خانم، برای همیشه، پوشش چادر را انتخاب کرد و این را باید ثمره همان برخورد شایسته و مردمی دانست. جنگ تحمیلی که آغاز شد، دشمن بر این باور بود که با دو گردان نیرو و ظرف مدت 24 ساعت، خواهد توانست تا خرمشهر را تصرف کرده و به سوی آبادان برود! آنان پیش بینی کرده بودند پس از آن راهی اهواز شوند و در فاصله کوتاهی، خوزستان عزیز را ...
؛ شما تصور کن تلفن همراه، فکس و تلفن راه دور هم نداری. ما برای اینکه بدانیم در مرز مثلا خوزستان چه خبر است، یک صبح تا ظهر صفر می گرفتیم تا خط آزاد شود و زنگ بزنیم به یک بقالی در خرمشهر که برود نماینده ما را خبر کند و او دو کلمه به ما بگوید آنجا چه خبر است. در این شرایط، نشستن پشت میز بی معنا بود؛ یعنی می خواهم بگویم چنین فضایی بود. بزرگ ترها هم چیزی نمی گفتند، باید خودت کشف می کردی و می فهمیدی ...
...> مرا بوسیله آنچه که ذکر نمودی مسرور و خوشحال کردی ، همانطور که تو مرا همیشه خوشحال می نمائی خداوند رئوف ترا به وسیله بهشت مسرور بفرماید. آنطوری که من از تو راضی هستم خداوند از تو خشنود باشد. کشی علیه الرحمه ضمن اشاره به نصرانی بودن پدر ایشان یکی از حالات عبودیت این مرد الهی را چنین بیان می کند: زمانی که خورشید طلوع می کرد به سجده می رفت تا به هزار نفر از برادران دینی اش مثل آنچه برای خود ...
: در رکاب رئیس علی جنگیده ام! شاه بیت حرف هایش هم این بود که: یک جا بودیم و می خواستم از دور با تیر بزنم! پدربزرگ چشم های سبز قشنگ و به نسبت مردم بوشهر، پوست سفیدتری داشت و در دوران جوانی برای خودش کلی محبوبیت داشت. پدربزرگ ما مال و اموال زیادی نداشت، اما پدر مادربزرگم پولدار بود و خودشان می گفتند خان بوده اند. راست و دروغش پای خودشان! پدربزرگ که به خواستگاری مادربزرگ می رود، پدر مادربزرگ می گوید: تو ...