سایر منابع:
سایر خبرها
... چند روز بعد از مراسم مسعود، به آموزشگاه رفتیم تا وسایل پسرم را بیاوریم. در کمدش را که باز کردم گفتم: آفرین مسعود جان، چه کمد تمیزی داری مادر، آفرین. خیلی لذت بردم. دوستانش که کنار ما ایستاده بودند، گفتند: خوب شد ما شهید نشدیم، اگر نه کمد ما را که می دیدند، آبرویمان می رفت. *قول دیدار حضرت آقا را گرفتم بله! برای یادبود شهدا و همایش ولایت، من را برای سخنرانی دعوت کردند. در ...
اتفاقی پیش بیاید، کارم همین است و برای دفاع می روم من هم گفتم: مسئله ای ندارد، چون بالاخره واجب است. پدرم هم در همین شغل بود و اکثر دوران 8 سال جنگ تحمیلی را در جبهه ها، رزمنده بود.تقریبا تا سن 5-6 سالگی ام، پدرم در جبهه بود و اکثر اوقات پدر را نمی دیدم و وقتی که بعد از چند وقت برمی گشت، خیلی خوشحال می شدم و با این شرایط و سختی ها کاملا آشنایی داشتم. وقتی وارد تیم حفاظت شد، دعایم این بود ...
گفتم نه. عراق زیاد می رفت و با وجود آنکه به مناطق جنگی هم اعزام می شد اما من مشکلی نداشتم. این بار که به من گفت می خواهد سوریه برود نگران شدم. یک ماه اصرار کرد و من نمی گذاشتم. می گفتم همان عراق خدمت کن. مخالفتم هم به همان دلیل عاطفه پدر و پسری بود اما آنقدر گفت و گفت تا اینکه بالاخره به سراغ نقطه ضعفم رفت و واقعه عاشورا را تعریف کرد. گفت آیا روز عاشورا امام حسین(ع) جلوی حضرت علی اکبر را گرفت؟ آیا ...
. پسرا قبل از بلوغ پسرا بعد از بلوغ 21. با شناختی که از دخترای امروزی دارم، اگه راشون بدن استادیوم یه فحش هایی میدن که از هفته بعد عمرا پسرا رو راه نمیدن استادیوم. 22. اینقدر دوست دارم روسری م رو مثل این دخترا که جدیدن میپیچن دورگردن گره بزنم. نمیشه. هزاربار امتحان کردم. میشم شبیه اینایی که میخوان برن بیل بزنن. 23. اسکیزوفرنی: بیمارچیزهایی میبیند که ...