سایر منابع:
سایر خبرها
می گفت با یکی از دوستانش بمبی را ساخته بودند که 27 داعشی را نابود کرده بود. یک بار هم تا مرز شهادت رفتند ولی خدا نخواست و شش ماه دیگر هم آقا هادی را به من امانت داد. دوشنبه هجدهم اسفند ساعت یازده صبح آقا هادی به من زنگ زد و گفت: فاطمه جان! وسایل ها را جمع کن و برو آمل، من دارم می روم مأموریت. این را که گفت من دلم خالی شد یک حسی داشتم و از طرفی ناراحت شدم از اینکه عید می شود و ...