سایر منابع:
سایر خبرها
جزیره می انداختند. یکی از بعثی ها که پرچم عراق دستش بود کنار یکی از شهدا که وسط جاده بود ایستاد، جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوخته ی عراقی یک دفعه پرچم عراق را به پایین جناق سینه ی شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت! آرزو می کردم بمیرم و زنده نباشم! همه ی آنچه در جاده می دیدم، به عقده تبدیل شده بود. هیچ صحنه ای به اندازه نصب پرچم عراق روی شکم این شهید زجرم ...
کردم از آبراه کناری آب بخورم. درد پایم را تحمل کردم و سینه خیز خودم را روی زمین کشیدم، پای مجروحم که از ساق به هیچ استخوانی وصل نبود، دنبالم کشیده می شد. کلاه آهنی یکی از شهدا را از لا به لای نی ها توی آب جزیره فرو بردم، دستم به آب نرسید. با سختی دور گرفتم و برگشتم. عراقی ها چند متری پشت سنگر روبه رویم بودند.چشمانم رو به رو را می پاییدند. دو دستم را از پشت روی زمین قرار دادم تا تکیه ...
سرنوشتمون این باشه ، به دشمن رحم نکنید، انتقام بچه ها را بگیرید. بیشترهمراهانم شهید شده بودند. به دلیل محاصره امکان انتقال هیچ شهید و مجروحی به عقب وجود نداشت.محمد اسلام پناه، سینه و صورتش بر اثر اصابت ترکش خمپاره آبکش شده بود. استخوان های دست راستش از آرنج خُرد شده بود و از تشنگی و ضعف نای حرف زدن نداشت. وقتی زخم هایش را بستیم، گفت: جان ما فدای یه تار موی امام. تا لحظه ای که جان داد ...