سایر منابع:
سایر خبرها
مواد صنعتی آمد و زیاد شد. کراک آمد ،شیشه آمد..من هم رفتم سراغ همین مواد صنعتی... بعد آنقدر گیر کردم که زندگی ام ازهم پاشید، زنم رفت و دخترم را هم برد. از کی خانه را ترک کردی؟ دو سه ماه قبل از طلاق همسرم از خانه زدم بیرون. بعد چون درشهرمان همه همدیگر را می شناختند ،برای اینکه آبروی خانواده ام نرود، آمدم تهران. چند سال درتهران کارتن خوابی کردی؟ چهارسال ...
از شما گلایه کردند که مگر علی اکبر(ع) من جوان نبود که در راه اسلام شهید شد چه جوابی می خواهید بدهید؟ بگذارید آن روز من آبروی شما باشم. حرف هایش حق بود و چاره ای جز تأییدش نداشتم. رضایتنامه را که امضا کردم وقتی به داخل خانه برگشتم حاجی نگاهی کرد و گفت: مطمئن هستی فردا روز که خبر شهادتش را آوردند بی قراری نمی کنی؟ گفتم: هرچه قسمتش باشد همان می شود. راضی ام به رضای خدا . 3 سال بعد از شهادت حاجی خبر شهادت محمد را آوردند. یاد حرف حاجی افتادم. دستم را رو به آسمان گرفتم و گفتم راضی ام به رضایت خدا. و چه بغضی راه نفسم را بست... . = forty five ...
با پدرت به مدرسه بیایی. نام پدر که آمد دنیا پیش چشمم تیره و تار شد، همیشه در دلم حسرت محبت ها و ترحم دیگران، به هم کلاسی ام حسن که بابایش چند وقت پیش در تصادف جان داده بود و دیگران به او محبت می کردند و یتیم نوازانه دست محبت بر سرش می کشیدند، داشتم، کاش بابای من هم تصادف کرده بود و بابا نداشتم، آرزوی هر شبم بود. سرم را پایین انداختم و گفتم؛ بابا..بابا..صدای یکی دیگر از همکلاسی هایم از ...
بهتری قرار می گرفتم تا آن جا که صاحب خانه و ماشین و چند دربند مغازه شدم. حدود 10 سال از زندگی مشترک من و مستانه می گذشت اما صاحب فرزند نشده بودیم. همین موضوع موجب نگرانی پدر و مادرم شده بود و بستگانمان با نگاه هایی توام با کنایه از علت بچه دار نشدن مان می پرسیدند. در این میان مستانه مدام به پزشک متخصص نازایی مراجعه می کرد و من هم به ناچار جملاتی را سر هم می کردم تا از پاسخ ...
مازندران را هم پیدا می کنند. در همین حین است که مدیران عامل مختلف می آیند و می روند و هرسال سقف فروش خالقی بالاتر می رود، اما وقتی با خواهرش در خارج تماس می گیرد تا خبر موفقیت های پیاپی اش را بدهد، حرف عجیبی می شنود: خواهرم خود مدیر فروش موفقی در یک شرکت زنجیره ای است و سال سوم که به او زنگ زدم گفت ما اینجا یک اصطلاحی داریم که می گوییم یک فروشنده خوب دارد خودش با دست خودش قبرش را عمیق تر ...
خانم های همسایه به مادرم گفت: خوش به حالت که پسرت ورزشکار است و فوتبال بازی می کند. آفرین که خودش موتور خریده . من خداحافظی کردم و با موتور راه افتادم و هنوز دور نشده بودم که با موتور زمین خوردم. با دست و پای زخمی و خون آلود به خانه برگشتم و همه گفتند تو را چشم زده اند! این اولین تصادف بود، ولی بدترینش نبود. گویا یک بار تصادف خیلی سنگینی با موتور داشتید. یک موتورسنگین 250 داشتم و یک روز ...
...> نوعروسی که نتوانست ارتباطش را با پسر جوان قطع کند و حتی با او .. شوهرم متوجه راز بین من و پسرخاله ام شد و ../ او تلاش می کرد خود را به من برساند و .. وقتی متوجه علاقه شدید برادر شوهرم به خود شدم او را در نبود شوهرم به خانه آوردم و .. وقتی به خانه برگشتم با صحنه کثیفی از شوهر و دخترم روبرو شدم / آن ها را در حال بدی دیدم! مرد همسایه وقتی دید دختر دانشجو در حمام است او هم.. + عکس ...