سایر منابع:
سایر خبرها
بزرگ خاله کوکب گیر کند و به سمت حیاط کشیده شوم! با کلی خواهش اجازه داد یک نگاهی به همین هایی که سوا کرده بودم، بیندازم. خاک گرفته بود. قوری را آرام از زمین بلند کردم. با گوشه پیژامه ام شروع کردم به گرفتن خاکش. - یعنی چه؟ به تو ادب یاد نداده اند؟ دلم هُری ریخت پایین. - خجالت نمی کشی؟ یک پارچه حریری، لااقل یک پارچه ابریشمی، بی فرهنگ! با پیژامه پاک می کنند آخر؟ ...