سایر منابع:
سایر خبرها
علیرضا تأیید شد رفتم امامزاده و دو رکعت نماز شکر برای شهادتش خواندم. بعد از آن نماز خدا آرامم کرد، سکینه الهی را در دلم قرار داد. من هم خبر شهادت همسرم را به بدترین نحو در یکی کانال های محلی تلگرام خواندم. باور کردنی نبود. تلخ ترین لحظات عمرم بود، شهادت خیلی شیرین است اما... محمدامینم الان حرف می زند و هر روز صبح به عکس بابایش سلام می کند و می بوسدش، منتظر است تا برگردد، هنوز آنقدر نمی تواند این چیزها را درک کند چون فقط سه سال دارد و می گوید که بابایی بیاد بریم موتورسواری. ...
و من هم انتظار می کشیدم. یکبار به خوابم آمد و گفت: مادر دائم نگو مهدی بیا. گفتم: باشد مادر؛ اشتباه کردم. صبر می کنم. پدرش هم همان ایام شبیه این خواب را دیده بود که بچه ها نزدیک رودخانه بالا سفید بازی می کنند و مهدی هم بین آن هاست و به پدرش گفته بود: آقاجون برو من دیگر نمی آیم. حالا بعد از 33 سال خودش آمد. من اصراری نکردم. به او گفتم مادر من 33 سال صبر کردم. همه مردهای خانه جبهه بودند ...
بتوانند کاری بکنند. همان سالهای اول که مفقود شده بود، اسرا و شهدا می آمدند و من هم انتظار می کشیدم. یکبار به خوابم آمد و گفت: مادر دائم نگو مهدی بیا . گفتم: باشد مادر؛ اشتباه کردم. صبر می کنم. پدرش هم همان ایام شبیه این خواب را دیده بود که بچه ها نزدیک رودخانه بالا سفید بازی می کنند و مهدی هم بین آن هاست و به پدرش گفته بود: آقاجون برو من دیگر نمی آیم. حالا بعد از 33 سال خودش آمد. من اصراری نکردم ...
.... از آنجایی که خط شکن بود، ابتدای عملیات در باتلاقی فرو می رود و حالا پس از 33 سال استخوان هایش برگشته است. در دوران مفقودی پیکر مهدی، چند مرتبه به خواب من و پدرش آمد. جالب است که خواب من و پدریش یکسان بود. هر دو مهدی را در رودخانه ای با لباس سفید دیدیم که در آب بازی می کند و از ما می خواهد که ما برویم و خودش در آب بماند. در سال های ابتدایی مفقودی پیکر مهدی، چند مرتبه به ...