سایر منابع:
سایر خبرها
. داداش تو دعا کن من بمیرم. صبح اینجا جنگ داریم ، از آسایشگاه میان منو ببرن 6 تا آدم هیکلی میافتند به جونم زورشون به من نمیرسه، داداش اگه باشی کلی میخندی اونها خیلی خوبند خودشون از بچه های دفاع هستند خب چاره نیست اونجا ازم مراقبت میکنند. بیست روزی میمونم بعد همسرم میاد دنبالم منو بااحترام میاره خونه عین بچه ها. منو ناز میکنه فکر میکنه من نمی فهمم دلش برام تنگ شده داداش، خدا بحق امام ...
تحویلمون دادن و نیرو گذاشتیم و هر شب سرکشی میکردیم با علی چند شب علی رفت توی اتاق دوربین از اونجا آتیش رو هدایت میکرد بعد چند شب اومد گفت إقا من از یجا موندن تنفر دارم نمیرم دیگه تو اتاق دوربین و دوست دارم برم تو خط کار کنم با صحبت حلش کرد خلاصه و دوباره با هم میرفتیم تو خط یه بار بهش گفتم تو هم داغون دنبال شهادتیا گفت نه ...