سایر منابع:
سایر خبرها
لندن مثل همیشه منتظر رسیدن اتوبوس بود تا زودتر به محل کارش برود. مرد بلغاری همین طور منتظر ایستاده بود که یکدفعه درد و سوزشی در ران پای راستش احساس کرد. گویا نوک تیز چتر مرد عابری به پایش خورده بود. مارکف چیز زیادی از آن روز یادش نبود؛ فقط اینکه عابر به سرعت چترش را از زمین برداشت و سراسیمه عذرخواهی کرد و با یک حرکت سوار بر تاکسی از محل دور شد. آن روز گذشت، اما چهار روز بعد مارکف بعد از یک دوره تب ...