سایر منابع:
سایر خبرها
ما نمی دانستیم همسرم شهید شده یا اسیر و کسی هم چیزی نمی دانست. پدر همسرم بسیار پیگیر شد، اما خبری نبود. سال های چشم انتظاری برای من و پنج فرزندم سخت گذشت. هر بار که صدای در را می شنیدیم من و بچه ها به طرف در می دویدیم که شاید همسرم باشد یا کسی که خبری از او برایمان آورده باشد. بعضی از روز ها که رزمنده ها از جبهه می آمدند می رفتیم جلوی اتوبوس تا شاید خبری از همسرم بگیریم. روز هایی که تا رسیدن خبر شهادت بر ما خیلی سخت گذشت ...
تمام آن استرس و نگرانی ها از بین رفت و سبب شد تا او هم دوشادوش دیگران به مردم خدمت کند. آهسته و شمرده صحبت کردن و لبخند روی لبش آرامشی در طول مصاحبه به ما می دهد که کرونا و هر آنچه در بیمارستان است فراموش می کنیم. او می گوید: پرستاری را دوست دارم، در این شغل اگر عشق و علاقه نباشد نمی توانید کار کنید. من به راهنمایی پدرم این شغل را انتخاب کردم و از انتخابم راضی هستم. در واقع رشته ای بود که از همان ...