سایر منابع:
سایر خبرها
تهران کار می کند، به گفته خودش حدود دو ماهی است که به واسطه برادرش این کار را پیدا کرده و الان در اینجا مشغول به کار است. وی درباره وضعیت شغلی اش در این کارگاه خیاطی می گوید: من کارم وسط کاری است، یعنی کارهای بسته بندی و نخ زنی را انجام می دهم. از حدود ساعت 8 و نیم صبح تا 7 شب سرکاریم و در پایان هر هفته حدود 600 تومان می گیریم. او که تا کلاس چهارم دبستان درس خوانده درباره وضعیت ...
را پس داد. عصبانی شده و با چاقو او را کشتم. از خانواده ات بگو.وقتی بچه بودم پدرم از دنیا رفت و بعد از چند سال مادرم ازدواج کرد. من و خواهرم پیش مادرمان رفتیم و برادرم پیش خانواده پدری ام. آن مرد با من رابطه خوبی نداشت و مجبور شدم از خانه فرار کنم. بعد از فرار کجا رفتی؟در بوستان ها و ترمینال صبح را شب می کردم. گاهی با گدایی، اسپند دود کردن و پاک کردن شیشه خودروها. این اواخر هم ...
شد تا پروتز دائم را آماده کردند. فاش نیوز: در آن سن کم متوجه نگرانی های اطرافیانت نسبت به خودت می شدی؟ - مادرم همیشه می گفت هیچ وقت جلوی چشم من پروتز را درنیاور. به هر حال مادر بود و برایش سخت بود. الان می فهمم که مادرم چه سختی ها کشیده. پدرم نیز مرا به دوش می گرفت و برای ادامه درمان به شهرهای مختلف می رفتیم. بارها برای درمان به همراه پدر و مادرم با اتوبوس به تهران می آمدیم ...
چند بار مدیر و معلمان با ما صحبت کردند و گفتند: سیدمهدی خیلی باهوش است؛ بگذارید بیاید و درسش را ادامه بدهد. خودم خیاطی می کردم؛ اما نمی شد هزینه تحصیلشان را تأمین کنم. البته به او گفتم حاضرم حتی با قرض هم شده به تحصیلش ادامه دهد. اما سیدمهدی قبول نکرد و گفت: با شرایطی که پدرم دارد، باید بروم سر کار. به خاطر همین، پسر بزرگم و سیدمهدی وارد محیط کار شدند. وقتی سیدمهدی مدافع حرم شد ...
از بنیاد شهید گرفته تا سپاه همه جا می رفتند حتی چند بار پدر و مادرم و برادر بزرگم به بیمارستان های مشهد و جاهای دیگه هم رفتند ولی هیچ اثر و نشانی پیدا نکردند تا اینکه پسر همسایه که همراه مجید با هم اعزام شده بودند گفت در حین عملیات و درگیری شدید دیدم پای مجید تیر خورد و مجروح شد ولی چون دستور عقب نشینی داده بودند چاره ای نبود باید بر می گشتیم و دیگه نمی دانم چه اتفاقی برایش افتاد. با ...
ولش کن معلومه کی میزنه دیدن نداره....آخر همون شب زدم کنار از یه روزنامه فروشی آدامس بگیرم (اون دوران همراه داشتن آدامس اوجب واجبات بود!) تلویزیون دکه روشن بود دقیقن همون لحظه راکت بالوتلی به دروازه نویر و بووووم و اون شادی بعد گل تا ابد جاودانه...هنوز افسوس ندیدن اون بازیو میخورم.... 3)فینال 2016 به ساعتم چهار صبح بود اونم صبح دوشنبه که کار داشتم، با بدبختی بیدار شدم بازیو ببینم همون اول ...