سایر منابع:
سایر خبرها
می گفت: من اگر شهید نشوم، می میرم! / اشک و التماس بچه ها هم او را متزلزل نکرد
چه سالی است؟ امیر؛ متولد سال 71 است. حاج عباس آقا دختر دوست داشت یا پسر؟ او قبل از تولد بچه ها می گفت هرچه خدا بخواهد! حتی اجازه نداد که به سونوگرافی بروم. گفت هر چه خدا بخواهد خیر است. بعد از تولد امیر رفته بود مشهد. می گفت: از امام رضا یک دختر خواستم. بعد از تولد زهرا، دختر اولمان، همه جا شیرینی پخش کرد. امیر که به دنیا آمد، می خواست اسمش را یاسر بگذارد ...
تا مرز اسارت ... /خاطرات بی سیم چی
در میانه راه ناگهان پنج عراقی بدون اینکه ما متوجهشون شده باشیم از یه سنگر اومدن بیرون .دستاشونو بالا گرفته بودن. و از ترس میلرزیدن . برای تسلیم شدن به سمت ما اومدن. ترس زیاد، به اونها اجازه شلیک به سمت ما رو نداده بود. ما چهار نفربودیم و فقط دو تا کلاشینکف داشتیم. به دستور فرمانده قرار شد یکی از کمکهای من پنج اسیر عراقی را به عقب ببره.حالا شده بودیم سه نفر، با یک اسلحه و یک بیسیم.مسافت زیادی که ...
زندگی نامه شهید حاج محمد ابراهیم همت
به روز 12 فروردین سال 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلی و زیارت قبر سالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید. محمد ابراهیم در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از ...
قسمت سوم زندگینامه سردار شهید مرادی منتشر شد
را از دشمن پس بگیرد. سردار کریمی اظهار داشت: زمان به شهادت رسیدن شهید مردای نزدیک ایشان نبودم، فقط این را می دانم که اگرما توانستیم استقامت کنیم، اول خدا و آخر هم خدا، ولی اَمثال آقا مسعود خودشان را قربانی همه بچه ها کردند، همین که جرات داشتند و از خاکریز خودی جلوتر رفتند و به تانک دشمن اجازه ندادند جلوتر بیاید همین یعنی تثبیت خاکریز، در آن زمان اکثر بچه ها دنبال سنگر و پناهگاه مطمئن بودند تا ...
بغض سی و یک ساله یک عکاس/ آن روز سه نفر از دوستانم را از دست دادم
غلامرضا شهید شد. در چند ثانیه تمام خاطرات من با غلامرضا در ذهنم مرور شد. علی الخصوص در شب گذشته که غلامرضا حال و هوای دیگری داشت، دائم در حال ذکر بود. دوسه روز پیش که با او در قایق نشسته بودیم به او گفتم: غلامرضا نور بالا میزنی؟ تبسمی کرد و گفت: مواظب باش عکسات اور نشه. من هم عکسی همان جا از او گرفتم. چاره ای نبود باید پیکر مطهر غلامرضا به عقب منتقل می شد ...
ما که پشت بی سیم بودیم فهمیدیم قراره عملیات بشه... /خاطرات بی سیم چی
میخواست جلوتر بیاد . بهش گفتم اینجا هم خط مقدم و درگیریه . خود فرمانده گردان اینجاست . پیششون بمون . بالاجبار ازش جدا شدیم و پشت خاکریز تو سنگر فرماندهی موند. از اونجا به بعد دسته ها نیز تقسیم شدند و نسبت به ماموریتشون توجیه شدند . یک بار برای اولین و آخرین بار در مدت حضورم در جبهه وبر خلاف همیشه وسط روز روشن مجبور به عملیات شدیم. عملیات شب گذشته به تمام اهدافش نرسیده بود و ناتموم مونده بود . اگر ...
چریک پیر جبهه/ روایتی از فرماندهی که خبر شهادت خود و جانشینش را پیش بینی کرده بود
...> در عملیات خیبر یک پاتکی زدیم چند عدد سلاح ازجمله یک سیمینوف به غنیمت گرفته شده بود یک بالگرد در اطراف ما دوری زد حاج ابراهیم گفت: با سیمینوف بالگرد را بزن. ما خندیدیم و گفتیم با سیمینوف بالگرد را بزنیم مگر می شود؟ گفت: اسلحه را بده به من سیمینوف را از ما گرفت کنار خاک ریز به تخت پشت دراز کشید با 2 عدد تیر بالگرد را سرنگون کرد که صدای تکبیر بچه های گردان بلند شد بعد ما خندیدیم و گفتیم: حاجی آقا ...
محبوب بچه های لشکر
...، پرسیدم؛ عمو پس ماشین لباسشویی ات کجاست؟ خندید و چیزی نگفت. بعد دیدم عمو حسن یک پیت حلبی گذاشته روی اجاق و با یک چوب، لباس ها را به هم می زند و اسم آن را گذاشته ماشین لباسشویی. خودش می گفت: توی خواب دیده پرچم بزرگی به دوش گرفته و همراه رزمندگان راهی کربلاست، بعد از آن خواب سر از جبهه ها در میاره. عمو حسن پرچم امام حسین را بر دوش می گرفت و جلوی گردان ها راه می رفت و با شعارهایش به ...
یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است
...> مسئولیت این دوتیم جهت هدایت وبکارگیری به عهده برادر رزمنده وپیشکسوت سید ماشاالله رحیمی واگذار گردید و شهید مرتضی رستمی جانشین ایشان بود. در نزدیکی امام زاده ابراهیم قتال کنار پاسگاه ژاندارمری یک مقر فرعی را احداث نمودیم ومشغول به فعالیت شناسائی منطقه شدیم. در ابتدای کار هردوگروه به صورت نوبتی کار شناسائی عمومی منطقه را در دستور خود قرار دادند وبایست بعد از شناسائی عمومی منطقه به ...
مجری معروف و مادرش در کنار دریاچه سد منجیل + عکس / مدیر کل ورزش و جوانان گیلان به جمع حامیان برجام پیوست ...
...، تراب کمایی از چهره های خوب فرهنگ آن زمان بود، از من خواست در فومن تئاتر بر پا کنم. من گفتم اینجا کسی نیست. گفتند تا الان در فومن تئاتر ندیده اند. من پیش از آن در دبیرستان اسلامی رشت، در نزدیکی خواهر امام (س) در یک تئاتر یک نقش داشتم و روی صحنه رفته ام. این مربوط به سال 1334 است. بعد از یکی دو ماه با مشورت دوستانم قرار شد در راهروی مدرسه صحنه ای را آماده کنیم. اوایل بیشتر نمایش های کمدی بستیم ...
فرهنگ در رسانه
ها محقق می شود. تا الان بودجه محقق شده در حوزه تئاتر خیلی کمتر از آن چیزی بوده که باید تحقق پیدا کند ولی درباره این وضعیت تا پایان سال می توان قضاوت کرد. وی درباره تغییر روند مدیریت اشتباه بودجه تخصیص پیدا کرده در داخل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به زیر مجموعه های تخصصی به ویژه اداره کل هنرهای نمایشی، اظهار کرد: یکی از مواردی که در حال تغییر در روند آن هستیم ساختاری است که بودجه بعد از ورود به ...
یک قمقمه و 300 رزمنده
لاریمیان می گوید: بعد از عملیات والفجر یک وقتی سردار شهید ذبیح الله عالی را دیدم خیلی از چگونگی انجام عملیات ناراحت بود، به من گفت: از لشکر 25 کربلا فقط گردان های مسلم و حمزه سیدالشهدا (ع) وارد عمل شدند که متأسفانه بعضی از بچه ها نتوانستند موانع را پشت سر بگذارد و ما مجبور شدیم عقب نشینی کنیم. شهید عالی آهی کشید و ادامه داد: وقتی پشت موانع و سیم خاردارهای میدان مین گیر کردیم، به ذهنم رسید ...
زندگی نامه شهید میثمی
...، میثمی با الهام گرفتن از سخنان امام امت (رحمه الله علیه) توجه به این امر بود. بعد از شهادت آن بزرگوار، مأموریت یافتم اسناد و مدارک او را باز کنم تا اگر موضوعی به پیگیری نیاز داشت مغفول نماند. در بین دستنوشته های گرانبها و اسناد ارزشمند او یکی از مسائل بسیار قابل توجه، تلاشی بود که برای ایجاد وحدت بین فرماندهان سپاه و ارتش و بویژه وحدت قلبی و عملی بین فرمانده کل سپاه، سردار رضایی و فرمانده وقت ...
روزی که دانشگاه تبریز، مشهد الشهدا دانشگاه های کشور شد
کنند در این عرصه نیز گوی سبقت را بربایند. این اسوه های ایثار از ساعت 4 بعد از ظهر تا 12 شب که وقت استراحت بود در پشت دستگاه ها قرار گرفته و خمپاره 60 و 81 تولید می کردند. گویا کارها در این روز طبق روال عادی آغاز شده بود و حتی در یک و نیم ساعت قطعی برق به نماز و راز و نیاز با پرودگار خود پرداخته بودند. انگار خدای سبحان می خواست مناجات عاشقانه دوستانش را قبل از شهادت بشنود که در ساعت 10.30 شب غرش انفجار بمب همه جا را تیره و تار کرد؛ آن شب 22 تن از فرزندان دلاور و قهرمان دانشگاه تبریز به فیض عظمای شهادت نائل می شوند. روحشان شاد و یادشان همیشه گرامی باد. ...
سرداری که با اطلاعات وسیعش از جبهه و جنگ شناخته می شد
دم سنگر می نشیند. همانجا یک توپ فرانسوی می آید و سرش را می برد. این اتفاق یک هفته بعد از شهادت علی دهقان مشهدی می افتد. در کنار خلیل یک نفر دیگر هم به شهادت رسید که او علی عسکرشاهی بود. علی فرمانده گروهان بود، او مجروح و گردنش پانسمان شده بود و فرستاده بودیمش عقب. وقتی او را در خط دیدم، گفتم: علی تو تیر خوردی اینجا چه کار می کنی؟ گفت: اومدم برای گروهان بعدی توجیه بشوم. گفتم: تو هنوز جراحت داری، سریع توجیه شو و برو. اما او هم همراه با خلیل آسمانی شد. ...
داوود نسلش بود از قوم هدایت / وصلش حکایت داشت از اوج رضایت
روحانی لشکر همیشه جاویدان 25 کربلا [3] - یکی از شهر های خوزستان سرافراز محل استقرار لشکر همیشه پیروز 25 کربلاء [4] - شهید والا مقام سید محسن حسینی پسرعمّه شهید داوود شیخ [5] - شهیدوالا مقام محمدباقر خنکدار برادر رزمنده دلاور حاج اکبر خنکدار فرمانده گردان حمزه که خانوادگی روابط حسنه ای با شهید داوود شیخ داشتند [6] - شهیدان بزرگوار شهیدسیدمحمّدحسینی(همزمان ...
ابوحامد فرهنگ فرماندهان جنگ را به جبهه سوریه رساند
از عملیات هوای کربلا را کرده بود. در جمع بچه ها پرسید کربلا چند می گیرن بریم. داشتیم درباره شهادت حرف می زدیم. گفتم: وقتی ما را ببرند پای جنازه چی میخونن؟ بعدش خودم بدون اینکه دقت کنم به محتوا خوندم: من غریب خلوت تنهایی ام. . . گفت نه، این رو می خونند: بعد بلند شد و درحالی که راه می رفت و سینه می زد خوند: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد علمدار نیامد... . همرزم شهید دلنوشته یکی ...
نگاهی به زندگی سیاسی رضاشاه پهلوی
به مثابه موجود زنده ، همانند تمام موجودات زنده دیگر در هر مرحله از حیات خود ، استعدادها و آمادگی هائی دارد که از ترکیب آنها با مصالح و عوامل دیگر، برآیندی به نام ضرورت بدست می دهد و هنگامی که ادامه حیات طبیعی جامعه مشتمل بر کارکرد سودمند نیروهای مولده و ترقی سودآور همین نیروها و جبران عقب ماندگی های بازدارنده و سرانجام بهروزی نسبی انسانها منوط به تغییری است که ضرورت ها تجویز می کنند ، دستورکاری ...
خاطرات جذاب "مجتهد " از آغاز جنگ و مجروحیتش
تر بود، ما پشت این خاکریزها بودیم، گفتند آقا 4-5 نفر برید با یکی از بچه هاکه دوره دیده بودو الان هم جانباز 70درصداست. چون همه آن بچه ها یا شهید شدند یا الان جانبازند. الان هم دوست جانبازاصفهانیمان به من سر می زند. بعد گفتند برید 2 کیلومتر عقب تر این خمپاره را بکارید، سینی اش را فلان کنید و این چیزها. یک بی سیم هم دادند وگفتند که آقا مثلا" هر وقت گفتیم این لوله را فقط پُرکنید. که بچه ها فرصت کنند و ...
امروز دفاع از حریم اسلام به اندازه دفاع از حرم اهمیت دارد
پدر شهید: چشمه سار: نگاه شهید به شهادت چه بود و آیا از اهدافشان مطلع بودید؟ از نوجوانی احساس می کرد که از قافله جبهه و شهادت عقب مانده است. در همان مسجد محل یادواره شهدا برگزار می کرد، یکی از آرزوهای بزرگش شهادت بود. پیش از رفتنش به سوریه من را قانع کرد، آن زمان که می خواست اجازه برای رفتن به سوریه بگیرد می گفت شما مرز اسلام را به من نشان بدهید تا همان جا از اسلام دفاع خواهم ...