سایر منابع:
سایر خبرها
مجالش نداد: من، چارلی، افسردگی فلج کنندهٔ پس از زایمان. دیگر از مسیر خارج شده بود. حالا برای دانش آموزان دورهٔ دبیرستان کلاس خصوصی هنر برگزار می کرد. گفت: نمی خوام فکر کنی از پیشرفتش خوشحال نیستم، نه. مارشا واقعاً زن باهوشیه و همهٔ این موفقیت ها حقشه. گفتم: خب حالا که تو گفتی بذار منم بگم. همین چند وقت پیش رایان هولدر (7) جایزهٔ پاویا (8) رو برد. چی هست؟ یه جایزهٔ ...
علیزاده رخنه چندانی در ایران نداشت. حاجی هم از زمان دیدارش با کیانی در رستوران سلیمانیه، به مرور کارهای پیچیده و حساس تری به او سپرده بود. اختلال در مراکز راداری و امواج رادیویی کومله و تحریک داوطلبان به برگشت به کشور از جمله این وظایف بودند. راوی سیطره در خاطرات این بخش از زندگی مخفی خود بین کومله می گوید همه نیروهای این گروهک، بی ادب و فحاش بودند و مثل نقل و نبات به هم فحش رکیک می دادند ...
و اداره پلیس مته خان با آذرخش بحث و دعوا میکنه و میگه من شمارو نمیبخشم به خاطر شما بابای من تو اون اتاق داره بازجویی میشه! عبداله خان ازش میخواد آروم باشه. دوعا با فاتح رفتن به نمایشگاه ماشین تا دوعا روکش صندلی ماشینشو انتخاب کنه که اونجا پدرش بهش زنگ میزنه و خبر میده که عامر بازداشته نمیرسه بره جلسه اون به جاش بره فاتح میپرسه چیشده؟ عبداله خان واسش تعریف میکنه که فاتح میریزه بهم و آذرخ ...
بدست میاری از راه درست باشه یا غلط. در کارهایی که انجام میدی طمع نکن و گرنه همه امید و آرزوهات به نا امیدی تبدیل میشن. اما اگه طمع نکنی و از راه درست تلاش کنی واست مال و ثروتی افتاده که بهش میرسی. تو رو در جایگاه اشراف و بزرگان میبینم، نه صرفا از نظر مالی میتونه از نظر جایگاه در نظر دیگران باشه. بواسطه کاری که انجام میدی نزد دیگران عزیز و بزرگ میشی. قدر موقعیتی که برات فراهم میشه رو بدون ...
.... سوخت برها چطور کمک کردن شما به نقطه صفر مرزی و بارانداز و محل تخلیه سوخت برسین؟ قبل از حرکت به من گفتن به فلانی تلفن بزن؛ مرد بلوچی بود که در روستای مرزی زندگی می کرد. گفتن به این مرد تلفن بزن و بگو که راهی جاده سوخت بری هستی که اگر برات اتفاقی افتاد، با خبر بشه یا برات امان بگیره و تو رو نکشن. من به اون مرد تلفن زدم. اون مرد مشغول حرف زدن بود که صدای رگبار مسلسل اومد و تلفن قطع ...
ارتباط با نامحرم باعث شده بود خیال فاطمه راحت باشد. گاهی در فروشگاه حرفشان می شد که بابا! چرا وقتی فروشنده یک زن بدحجابه به جای اینکه خودت سوال کنی من رو هل می دی جلو از قیمت اجناس بپرسم. جان من فاطمه! موهاش رو نگاه کن چقدر ریخته بیرون! تو واقعاً با زن های دیگه خیلی فرق داری. غیرتت کجاس ؟ بعد پیش خودش فکر می کرد شاید هم به این خاطره که زیادی به من اطمینان داره . حمیدرضا پسر ...