سایر منابع:
سایر خبرها
خواننده ای که مخفیانه آواز می خواند
برای خود انتخاب کرد، به خوانسار آمد. او اولین معلم آواز من بود. صدای بسیار خوبی داشت با پدرم آشنا بود و مسافرت های زیادی کرده بود. عندلیب صدای مرا پسندید و من دور از چشم پدر ، مخفیانه نزد او به تعلیم آواز پرداختم تا جایی که دیگر این استاد چیزی نداشت که به شاگرد بیاموزد و من همه آنچه را که او از آواز می دانست، فرا گرفته بودم. ادیب که شیفته موسیقی و آواز ایرانی بود به اصفهان سفر کرد. اصفهان ...
حرفهایی که تا به حال از خداداد عزیزی نشنیده اید
نکرده ام و هروقت از امام رضا(ع) چیزی خواسته ام آن خواسته برای خودم نبوده است. *یادم می آید قبل از بازی ایران و استرالیا در ملبورن با پدرم تماس گرفتم و به او گفتم: بابا، اول برو سر خاک مادرم و برایش فاتحه بخوان و بعد هم برو حرم امام رضا(ع) و برای تیم ملی دعا کن. آن روز هم من برای کل تیم از امام رضا(ع) کمک خواستم و بحث خودم نبود ولی کمک همه و بویژه من کرد تا در آن بازی تاریخی گل بزنم و ...
خداداد عزیزی: اطراف حرم دستفروشی می کردم
سال بود از خواب پردیم. نزدیک اذان صبح بود. عرق کرده بودم و چنان از خواب پریدم که همسرم هم از خواب پرید و پرسید چه شده است؟ گفتم خواب عجیبی دیدم. دیدم یک مرد سفیدپوش که صورتی نورانی داشت به من گفت برو حرم و سوره والتین و الزیتون را بخوان. هوا گرگ و میش بود که سریع از خانه زدنم بیرون و رفتم حرم. تازه مردم داشتند برای نماز صبح می آمدند که از ورودی بست شیرازی یا به قولی درب نواب وارد صحن شدم و اول گنبد ...
حرفهایی که تا به حال از خداداد عزیزی نشنیده اید
توانم بگویم که زیباترین لحظات را سپری می کنم. *تا حالا برای خودم نذری نکرده ام و هروقت از امام رضا(ع) چیزی خواسته ام آن خواسته برای خودم نبوده است. *یادم می آید قبل از بازی ایران و استرالیا در ملبورن با پدرم تماس گرفتم و به او گفتم: بابا، اول برو سر خاک مادرم و برایش فاتحه بخوان و بعد هم برو حرم امام رضا(ع) و برای تیم ملی دعا کن. آن روز هم من برای کل تیم از امام رضا(ع) کمک ...
خاطره نوروزی استاد شفیعی کدکنی
... حالا دیگر ماجرا روشنتر از این بود که بخواهم دلیل گریههای پدر را از مادرم بپرسم. دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم. روی گیوههای پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوههای پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود، بوسیدم. آن سال، همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد، با بچههای قد و نیم قدشان، پدر به هرکدام از بچهها و نوهها ...
چگونه کتاب جزئی از زندگی ام شد/ خاطره نوروزی که عید نبود
محله وصفنارد دستگیر کردند. من آن روز را به یاد دارم. * در آن سال ها هم ادبیات برای شما دغدغه بود؟ نه واقعا. هنر مورد علاقه ام از نوجوانی خوشنویسی بود که بعدها آن را در انجمن خوشنویسان ادامه دادم. اما در زمینه ادبیات اصلا معلم های خوبی نداشتیم که ما را راهنمایی کنند. خاطرم هست در دوران راهنمایی خانمی که ناظم مدرسه ما بود تحت تأثیر گرایش های چپی و مارکسیستی که آن روزها در میان ...
گفتگوی خواندنی و جذاب با جواد خیابانی گزارشگر فوتبال
، تدوین فیلم و نوشتن کتاب از دیگر فعالیت های این مجری باسابقه است. او که متاهل بوده و یک دختر دارد، در این سال ها 26 عنوان کتاب منتشر کرده که مهمترین آنها، تاریخ یونان، زندگینامه پپ گواردیولا، خاطرات استرالیا و جام جهانی فرانسه است. خیابانی که خود را تشنه آموختن و مطالعه می داند، مردی که این روزها در حال نوشتن کتابی درباره وضعیت جامعه شناختی ورزش در ایران و جهان است، در گفتگو با مجله مهر پاسخ های ...
صندلی داغ طرفداری: زینب موسوی؛ زاده قم، عاشقِ بادبادک باز
: این سفره وسط جنگ و حس حال همه آدمایی که دورشن برای من بی نهایت عزیزه. من برای همه عمرم به پدرم و هدف بزرگی که برای 4 سال تو زندگیش داشته حسودیم میشه .) و حرف پایانی، یک اعتراف بود. مهربون بودم تقریبا یعنی از پارسال که تصمیم گرفتم بیشتر رک و بی شعور باشم تا صبور و مراعات کن فک کنم دیگه مهربون نباشم ولی قبلش خیلی مهربون بودم. ...
حرف و حدیث پشت سرم زیاد است/ لاریجانی گفت آقا "یک مشورتی اجازه ای!"
...، کل داستان دروغ است. چندی قبل در سایتی خواندم که گفتند باهنر سلطان چای ایران است. رفتم در پایین این خبر کامنت گذاشتم، حداقل از این سلطان چای، ماهانه یک بسته چای به ما بدهید که ما نرویم مغازه سر کوچه خرید کنیم. البته به این شایعات عادت دارم. حدود 20 سال قبل هم گفتند، پسر باهنر یک کت می پوشد که 1000 دلار قیمت دارد. این در حالی بود که آن موقع پسر من چهار ساله بود! این حرف و حدیث ها متاسفانه هست و ...
والله ما مظلوم زاده ایم*
زنه . حتماً می پرسید حالا چرا از مرگ و قبرستان و یادمان و بی توجهی و این گونه مسائل دارم حرف می زنم آخه یکماه پیش نمی دونم چندمین سال گشت فوت مرحوم مظلوم زاده بود و دریغ از یک آگهی تسلیت تو یکی از جراید محلی شهرستان یا یک یاد آوری کوچک یا یک دقیقه سکوت بخاطر مقام این عزیز از دست رفته یا درخواست یک تلاوت حمد و قل هوالله برای شادی روح آن بزرگ مرد کازرونی. آنکه تمام عمر پر بارش را بخاطر ...
جلسه ی صبحانه، ناهار، شام رئیس دستگاه اطلاعاتی اردن برای براندای صدام!/ اطلاع ایران از شروع جنگ با عراق
این امر باور دارد و می خواهد حلش کند. من هم گفتم: خوب است، ولی من مشغول کاری هستم و درگیری دارم. *این قضیه اوایل سال 1996 بود؟ -بله. بعد از اینکه به لندن رفتم. صبح روز بعد [از آن دیدار] مرحوم سید مجید خوئی تماس گرفت و گفت: سرلشگر مصطفی القیسی مسئول دستگاه اطلاعاتی اردن پیش من است و می خواهد تو را ببیند. من هم راه افتاد و رفتم و دیدارمان 11 ساعت طول کشید که ...
چند سکانس خواندنی از زندگی سیدصادق طباطبایی؛ سیاستمدار خوش چهره ای که زیاد می دانست
را اینطور گفته بود: حاج مهدی عراقی (خدا رحمتش کند) برای بعضی از جلسات در مساجد بازار از من دعوت به سخنرانی کرد. زیرا حالتی در جامعه به وجود آمده بود که تبیین مسائل دینی از زبان امثال من برای مردم و به خصوص جوانان خوشایند تر شده بود. عصر یکی از روزهای اوایل تیرماه 58 من در وزارت کشور بودم که از دفتر مهندس بازرگان به من زنگ زدند و گفتند نخست وزیر با شما کار دارد. برای روز بعد قرار گذاشتیم. آقای ...
کتک خوردن استقلالی مشهور از پدرش
نیوز صحبت هایی انجام داده که در زیر می خوانید: *کمی از کودکی هایتان برای ما بگوئید. پدر من شرکت نفتی بود و ما هم 5 فرزند بودیم. از کجا بگویم؟ از کتک خوردن؟ * چطور؟ پدرم مخالف فوتبال بازی کردن من بود. دوست نداشت فوتبال بازی کنم، اما بر عکس مادرم موافق فوتبال بازی کردنم بود. من هم بچه بازیگوشی بودم. هر روز مخفیانه به زمین فوتبال می رفتم و استرس این را ...
مهراوه شریفی نیا؛ قبل از کیمیا، بعد از کیمیا (2)
آبادان اوقات تان خوب بگذرد؟ - من هر روز آفیش بودم و بیکاری نداشتم. آبادان خیلی شهر زنده ای است. مردم تا ساعت یک و دو شب در خیابان ها هستند و خیلی هم خوش رنگ لباس می پوشند. همه فسفری، صورتی، زرد. من در عمرم این همه دختر و پسر جوان خوش رنگ ندیده بودم. خیلی به خودشان می رسند. پسرهایی با من عکس می گرفتند که آنقدر که آنها برای خودشان وقت گذاشته بودند، من وقت نگذاشته بودم؛ خصوصا که از سر کار آمده ...
هفت چهره در بهار!
پسته را داخل ظرف برگرداندم. از آن سال به بعد، همیشه قبل از این که به آن جا برویم، پدرم همه جور خوراکی برایمان می خرید و ما می خوردیم و یادآوری می کرد در خانه ی بزرگ خاندان چیزی نخوریم. البته فکر می کنم این رفتار به دلیل جایگاه این خانواده بود که رفت و آمد زیادی داشتند و باید خوراکی هایشان را تا آخر عید نگه می داشتند. خاطره ی دیگری از یکی از چهارشنبه سوری ها دارم که مادرم بیمار ...
تجدید میثاق با اولین شهید مدافع حرم استان بوشهر
...، نتوانستم به مراسم استقبال بروم و از این بابت افسوس می خوردم. صبح روز تشییع خیلی زود خود را به محل مراسم رساندم. زمان برایم سنگین شده بود، ثانیه ها به کندی می گذشت، در دلم آشوبی برپا بود که قبلاً تجربه نکرده بودم، پاهایم توان حرکت نداشت، نمی دانم چرا ولی فکر می کردم حال بقیه هم مثل من است، اما نبود. بعد از سلام و احوالپرسی مختصری با دوستان و آشنایانی که در مراسم حضور داشتند، گوشه ای ...
صندلی داغ طرفداری: آرمان آزاد نیا، از شهر باران تا پسرکی با موهای ماکارونی!
طرفداری- آرمان آزاد نیا چهارمین مهمان از سری دوم صندلی های داغ طرفداری در بهار، در عید و روز چهارم سال 1395 خواهد بود. اهل رشت، شهر باران است و آنطور، مثل همه رشتی هایی که می شناسم، خون گرم است و می شود از این موضوع سو استفاده کرد و برای مثال ساعت سه صبح برایش با تحریف تاریخ توضیح داد که برای مثال در دربی شمال غرب، در دهه شصت چه اتفاقاتی افتاده و بعد اینطور باشد که در جواب به اخیرا اشاره کند و دوره الکس فرگوسن و شاید هت تریک برباتوف و اینگونه باشیم که "لبخند" و چشم هایی که از بدجنسی می خندند. آرمان آزاد نیا، پسر خوب طرفداری این روزها سرگرم درس هایش است اما آرنولد وا ...
درباره پرستار فیلم "چ"
ولی خواهرم با ارادتی که به امام داشت عکس ایشان را که در زیر درخت سیب نشسته اند را به دیوار اتاقش نصب کرده بود. با وجود هشدارهای دوستانش یک روز رئیس بیمارستان متوجه عکس شد و از فوزیه خواست که این عکس را بردارد اما فوزیه در جواب می گوید: اینجا اتاق من است و دوست دارم که عکس امام بر دیوار اتاقم باشد، حاضر هستم بیست سال عمر خود را بدهم و یک تار مو از سر امام خمینی(ره) کم نشود. رئیس بیمارستان ...