سایر منابع:
سایر خبرها
آبادانی از روزهای پرتلاطم دوران دفاع مقدس (از سال 1359تا 1364). ماجرای اُ.پی.دی هم برمی گردد به مردم آبادان. بین آنها، بیمارستان شرکت نفت امام خمینی معروف شده بود به اُ.پی.دی به همین جهت هم کارکنان آن را بچه های اُ.پی.دی صدا می زدند. در دوره جنگ، مینا کمایی همراه جمعی از دوستان امدادگرش به بیمارستان امام خمینی (ره) شرکت نفت می رود و آموزش می بیند. بعد هم فعالیتش را در بیمارستان آغاز می کند. کتاب ...
راحت شد که او را پیدا کرده ایم در آغوش من از حال رفت و بی هوش شد. او را به درمانگاه رودخورد بردیم. آنجا گفتند که نمی توانند به او سرم بزنند، کودک یخ زده است. با عجله او را به یکی از بیمارستان های نی ریز بردیم. در لحظه اول که دکتر پسرم را دید گفت که چرا او را آورده اید؟ بچه مرده است. اما از او خواستیم که کودکم را معاینه و معالجه کند. فرزندم را خواباندند و رویش پتو گذاشتند، کمی که گذشت بدن کودک گرم ...
آن سال را به زعم خودم خراب کردم و دوباره شروع کردم به خواندن، اما سال بعد هم یکی دو ماه مانده به کنکور، این اتفاق تکرار شد و من با کسب رتبه هزار و خرده ای، دنیا را تمام شده دیدم. پس از دو بار شکست در کنکور به اجبار مادرم، رشته ای دانشگاهی را انتخاب کردم که از آن متنفر بودم. بعد هم در یکی از بیمارستان ها مشغول به کار شدم و، چون بلد نبودم از حقم دفاع کنم، به شیفت های سنگین دو سه روزه تن دادم. خستگی ...
، اگر شیفت آخر را نمی رفتی و به حرف من گوش می دادی، شاید این اتفاق نمی افتاد. چون قبل از رفتن به شیفت آخر، حالش خوب نبود و بدنش سست بود، سرفه های خشک و تنگی نفس داشت. به من که چیزی نگفته بود ولی بعدها همکارانش می گفتند که روز آخر دو بار بی حال شده بود و بهش سرم زدند تا سرحال شده است. هرچه قدر هم به او می گفتند که برو خانه، می گفته که نه، بیمار زیاده و به من نیاز است. بنابراین شیفت آخرش را کامل در ...