سایر منابع:
سایر خبرها
در قفس ولی آزاد
به گزارش فرهنگ نیوز، صدای قطار میومد ، چند وقتی بود که یه جا ایستاده بودیم ! از زیر چشم بندها چیزی معلوم نبود فقط می شد فهمید که روزه یا شب ! هوا کم کم داشت تاریک می شد، اومدن و از کامیون پیاده شدیم و چشم بندها مونو باز کردن ، واقعاً تو یه ایستگاه قطار بودیم . همه به صف شدیم و سرهنگ عراقی که عین دروازه بان جهنم بود اسممونو می خوند و با یه ضربه کابل می فرستادمون تو حیوان ...
قول دادم جلوی دیگران گریه نکنم
مناطق کردستان، شمال شرق، گنبد و دشت گرگان، سیستان و بلوچستان،خوزستان، جنوب، بندرعباس فعالیت می کرد. محمود نخستین بار آبان 94 به مدت 58 روز به همراه برادرش محمدرضا به سوریه رفت و در مرحله دوم 14 فروردین 95 اعزام شد. مادر آخرین دیدارشان را چنین روایت می کند: ساعت 1:10 دقیقه شب آمدند خانه ما، گفتم: ساعت چند است؟ گفت: 1:10 دقیقه نیمه شب! گفتم: اینجا چه می کنی؟ گفت: آمدم دیدن مادرم ...
ابوترابی در کلام آزادگان
عجیب بود. نیم ساعت گذشت و ما منتظر بودیم که حاج آقا بخوابد اما هنوز بیدار بود. همه به دنبال علت بودیم. یکی از بچه ها پیش رفت و پرسید: حاج آقا! ساعت 9:30 است و شما هنوز بیدارید!! . تکیه کلام حاج آقا، کلمه آقاجون بود. حاجی با همان تکیه کلام همیشگی اش گفت: الان می رم آقا جون... الان می رم می خوابم . (باخنده) ساعت ده شد، حاجی بیدار بود... ساعت یازده شب را هم رد کرد، اما حاجی قصد خوابیدن نداشت. و هر ...
الماسی:از فرهادی انتظار دارم واقعیت ها را ببیند
...، کیست و چه می فروشد. او شعر نمی فروشد بلکه چاپ غلط حافظ را از سر ناچاری و فقر می فروشد. تو که می دانی بعضی وقت ها لای این شعر حافظ مواد مخدر هم می فروشد. بعد مهم تر از همه، آن بچه کودک کار است. او در خدمت یک مافیای عجیب و غریب است. ساعت 11 صبح هر روز خانمی با 12 بچه قد و نیم قد را از خودروی لوکس خود پیاده می کند که همه او را مامان صدا می زنند. ساعت 11 شب هم می آید و بچه ها را جمع می کند. این ...
حذف جمله "مانور تجمل" هاشمی در نمازجمعه از تمام آرشیوها
پول این افراد فرهنگ ما باز تولید می شود! علم عدالت باید در دست رسانه ملی باشد؛ صداوسیما نباید روابط عمومی دولت ها باشد کارگردان فیلم رسوایی2 در رابطه با ساخت این نوع فیلم ها و مستندها اظهار داشت: اگر یک بیگانه همین حرف های ما را بزند و اگر مستندی در شبکه ها ماهواره ای و غیره باشد همه دقیق توجه می کنند که کار را تحلیل کنند ولی وقتی از درون بدنه انقلاب و نیروهای انقلاب این نوع ...
احمد یوسف زاده
بغض گرفته از بیرون آمد و نشست کنار دستمان داشت از غصه نابود می شد. گفت: بچه ها روزنامه اومده توش نوشته امام فوت کرده! دست و پایم بی حس شد. بدنم داغ شد و لایه ای عرق نشست روی پیشانیم. دست های علی هم شروع کردند، به لرزیدن. فرشید بغضش را ترکاند و زد زیرگریه. یکی دیگر از بچه ها آمد داخل و در حالی که آهسته آهسته گریه می کرد رفت گوشه ای نشست و زانوی غم در بغل گرفت. اسرا یکی یکی بر سرزنان می ...
مکتب امام برای انقلابی ها سفره و پلو ندارد/ سینماگران به دنبال نمایش امام و انقلاب بی خطر هستند!
بجای آن گل و بلبل می کاشتند و می گفتند که مردم از جنگ و این شعارها خسته شده اند که این امر در نهایت به سمت تغییر کلید واژه ها رفت بطور مثال می گویند که ما جنگ فقر و غنا نداریم بلکه این دو طبقه باید کنار هم زندگی مسالمت آمیز داشته باشند؛ در این سمت پول دار ها هستند که باید به فقرا کمک کنند و در آن سو فقرا باید دستشان را دراز کنند تا از سرمایه داران کمک بگیرند. آقازاده ها با دست انداختن ...
وحدت بی نظیر اسرا در برابر بعثی ها
: -خودتان گفتید چه کسی حرف دارد! دیگر پاسخی نداد و با دست اشاره کرد که بنشینم. پس از من جناب لقمانی نژاد بلند شد و خطاب به فرمانده اردوگاه گفت: -تو از زمانی که این افسر را گذاشتی معاون اردوگاه این جا را به گند کشیده، اگر گردن مان راهم بزنید در مقابل شما زانو نمی زنیم. در این موقع، همهمه درون بچه ها بالا گرفت. هرکس چیزی می گفت. فرمانده وقتی وضعیت را این چنین دید، ترسید اوضاع از آن هم که هست خرابتر شود، لذا دستورداد تا همه ما را به آسایشگاه برگردادنند. * سایت جامع آزادگان ...
امام خمینی و مبارزه پیگیر با تحجر گرایی
نه تنها سهم می خواهند که خود را صاحب همه چیز معرفی می کنند و آرام آرام به ویرانگری می پردازند و اجازه آسایش و آرامش و امنیت نمی دهند. شناخت متحجران و مقابله با آنان بسیار مشکل و معرفی آنان به مردم مشکلتر است. چطور می توان کسی که قرآن کریم را با آن صوت دلنشین و حزین می خواند و پیشانی پینه بسته از اثر سجود دارد و خمار شب زنده داری است و چهره ایی موجه و دلسوز دین و مثلاً از اکابر است به مردم ...
ایستادگی مهدویان، درغبار مضمون زدگی سینمای نسل نو
همراه خویش زمین گیر می سازد. خطوط اولیه ی دشمن در همان اولین ساعات شروع حمله فرو می ریزد و تاریخ، منزلی دیگر را به سوی نور پشت سر می گذارد. صبح روز بیست و یکم بهمن ماه، حاشیه ی اروند: صبح پیروزی هر چند هنوز فضا از نم باران آکنده بود، اما آفتابِ دل مؤ منین همه را گرم می داشت. ما وظیفه ی روایت فتح را بر عهده داشتیم، اما کدام زبان و بیانی و چگونه از عهده ی روایت آنچه می گذشت بر می آید؟ این ...
ماهِ ماه
ایستادم به نماز. در همان رکعت اول، همین که زانوهایم هنگام سجده کردن به تخته های تخت خورد، یکی از بچه ها زهرمار ی نثارم کرد. چند ساعت بعد وقتی همه به خط شدیم برای رژه صبحگاهی، همان گوینده زهرمار رو کرد به جناب سروان که آقا این روزه است. پیشواز رفته. می شه رژه نریم؟ جناب سروان هم برای اینکه در آخرین روزهای دوره، زهر چشم بگیرد، به بهانه حرف زدن بی موقع، همه را تنبیه کرد و مجبور شدیم دور میدان صبحگاه ...
ماجرای درخواست "سید آزادگان" از سرباز عراقی
به گزارش شهدای ایران ، سید احمد قشمی 10سال سابقه ی اسارت دارد. او قبل از اسارت عضو شورای فرماندهی استان همدان بود و در سن 21سالگی و در نخستین روز جنگ، در منطقه ی غرب کشور طی محاصره پاسگاهی در 200متری مرز عراق به اسارت دشمن درآمد. قشمی بعد از آزادی کارشناسی را در همدان و کارشناسی ارشد را در مشهد خواند. بعد از آن هم 7سال مدیر کل ثبت احوال استان همدان بود، یک سال استان مازندران، 7سال استان خراسان ...
حجت الاسلام سالک: اسلام رحمانی یک حرف انحرافی است
بود و امام هفته آخر حالشان رو به بهبود رفت و امیدوار کننده بود لذا بنده به این ماموریت رفتم. * با شنیدن خبر فوت امام از خود بی خود شدیم آن ماموریت کاملا حساب شده بود و من نمی خواهم وارد جزییات این ماموریت شوم چرا که جزو مسائل نظام است. ساعت 7 صبح روز 14 خرداد در منزلی که دوستان در پایین یک ساختمان کلانتری از هندی ها برای حفظ مسائل امنیتی گرفته بودند، ما رادیو را روشن کردیم ...
پیر غلامی که تا پای چوبه اعدام رفت!
پناه داده و شب را در آنجا می مانند و فردای آن روز به دماوند می آیند. تا اینکه مردم ما را آزاد کردند. ما به همراه همافران نزد امام رفتیم و خودمان را معرفی کردیم. امام از ما تقدیر کرد و دستور داد به پایگاه برگردیم. من بلافاصله به دماوند آمده که وقتی بچه های محل را دیدند همه تعجب کردند. زیرا فکر می کردند که من اعدام شده ام. مردم مرتب به دیدن من می آمدند. چند روزی در دماوند مانده و بعد به همراه ...
امیرحسین اصلانیان در گفت وگو با متافوتبال : بگوویچ را هرگز نمی بخشم / پروین حق دارد از دستم ناراحت باشد ...
که چند بار مراجعه کردم که اگه ما مشکل داریم بگید مشکل ما چیه که نگفتن و خورد به تعطیلات 22 بهمن و عازم سفر شمال شدیم. تصادف برامون پیش اومد، البته مقصر هم نبودیم. متاسفانه شکستگی ران پیدا کردم و تا این رو درست کنم و مجدد بتونم تو لیگ برتر بازی کنم حدود 2 سال طول کشید ولی اون 2 سال من رو پیر کرد. علی پروین تورو خیلی دوست داشت. اوایل خیلی دوست داشت ولی از زمان بگوویچ دیگه دوسم ...
اسرا و رحلت امام خمینی (ره)
علی موحدی / میرملاس : یکی ازامیدها و دل خوشی های اسرا دراسارت امام خمینی (ره) بودند. آرزویمان دیدن امام بود،هر وقت به فکر آزادی از اسارت می افتادیم بلا فاصله ملاقات با امام برایمان تداعی می شد. برایمان آرزو شده بود امام (ره) را ملاقات کنیم، رهنمودها و سخنان تسکین دهنده اش را از [...] علی موحدی / میرملاس : یکی ازامیدها و دل خوشی های اسرا دراسارت امام خمینی (ره) بودند. آرزویمان دیدن امام بود،هر وقت به فکر آزادی از اسارت می افتادیم بلا فاصله ملاقات با امام برایمان تداعی می شد. برایمان آرزو شده بود امام (ره) را ملاقات کنیم، رهنمودها و سخنان تسکین دهنده اش را از نزدیک گوش کنیم، شعارهای زمان اعزام به جبهه را که یادمان می آمد (با تو پیمان بسته ایم بینیم تو را در کربلا ای خمینی ای امام ای یاور مستضعفان...) دلهامان بیشتر غمگین می شد. عشق به خمینی در سینه هامان موج می زد و برای رویت آن چهره با صلابت جماران لحظه شماری میکرد. آن زمان امام (ره )جام زهر را نوشیده بودند وقطعنامه 598را پذیرفته بودند. نوشیدن جام زهر او دلهایمان را شکسته بود روزگار را نفرین می کردیم که این چه تقدیریست که برای ما رقم زده است اما مثل اینکه تقدیر پروردگار بر این بود و ما هم راضی به رضای خداوند و تابع مشیت الهی و مصلحتی که پیش آمده بود . روزهایی که م امام(ره) مریض بودند، خبرش هم در بین اسرا پیچید که امام سخت مریض هستند و مردم ایران شب و روز برای پیر و مراد خودشان دعا می کنند و این وضعیت برای اسرای در بند رژیم بعث عراق که منتظر فرج و گشایشی بودند که روزی پیر ومراد خود را در جماران زیارت کنند به مراتب سخت تر و نفس گیرتر شده بود،بعدا حال و روز مردم ایران و ملت امام را شنیدیم اما فرزندان خمینی کبیر در اسارت حال و هوایی دیگر داشتند، آنجا اسارتگاه بود، دشمن نگاهش در نگاه ما دوخته بود نه توان سرکوب احساسات ما را داشت نه چشم دیدن دعا کردن فرزندان خمینی (ره) . هرکس به طریقی متوسل به درگاه خداوند می شد اگر امکان داشت گروهی، ختم صلوات، ختم قرآن، دعای توسل برگزارمی کردند، هرآسایشگاهی بنا به موقعیتی که داشت برنامه دعای توسل را برگزار می کرد. این بچه ها سالها بود در انتظار آزادی به سر می بردند تا روزی از فراق به وصال برسند و دستهای با صلابت امام (ره) بر فراز سرهایشان به اهتزاز درآید. حالا همه چیز با تردید پیش می رود. تضرع و التماس به درگاه خداوند متعال برای سلامتی امام در غربت و در اسارتگاهای مخوف بعثی معنایی دیگر داشت، دلها خیلی راحت میشکست، اشکها به آسانی جاری می شد همه چیز را فراموش کرده بودیم از خداوند فقط سلامتی امام را می خواستیم، مزاحمتها وسخت گیریهای بعثیها هم مانعی ایجاد نمی کرد. صبح روز 14خرداد 1368غم واندوه اردوگاه را فرا گرفته بود آسمان دلگیر شده بود ،همه جا سوت کور بود، انگار که مدتهاست کسی داخل اردوگاه قدم نزده، حتی عراقی ها هم آنروز انگار ماتم زده شده بودند ،سکوت خاصی برفضای اردوگاه حاکم شده بود، صدای ترانه های رادیو عراق که هر روز از پشت سیم های خاردار پخش می شد آن روز به گوش نمی رسید. همه اینها خبر از اتفاقی ناگوار داشت،خبری که رادیو عراق آن را گزارش کرد: آیت الله خمینی از دنیا رفت. صدای گریه بچه ها بلند شد، اردو گاه غرق در ماتم شد، محوطه اردوگاه خلوت شد همه ناخواسته داخل آسایشگاهها شدند، زانوی غم در بغل گرفتیم، اسیر بودیم و در اسارت یتیم هم شدیم، درد و فراق پیر و مرادمان از و صال به ناگاه به فراقی حزن انگیز تبدیل شده بود. بعد از آن شوک اولیه بچه ها به خود آمدند و گفتند که دشمن نباید از این عزای ما شاد شود و با تأسی از آیه (ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم ومن ینقلب علی عقبیه فلن یضرلله شیئا وسیجزی الله الشاکرین) محمد(ص)بنده ورسول خداست اگر از دنیا برود و یا شهید شود آیا شما به عقب بر می گردید؟...بچه با قرائت این آیه همدیگر را دلداری می دادند. عراقیها هم واقعا از رفتار بچه ها سر درگم بودند. اما با این همه، داغ رحلت امام (ره) واقعا برایمان سخت بود لذا به خاطر اینکه دشمن شاد نشویم ظاهر خودمان را حفظ کردیم، سرا را زیر پتو می کردیم و زیر پتو گریه می کردیم. از این به بعد باید مراسم می گرفتیم که با تدابیری مراسم کلی از قبیل عزاداری و ختم بر گزار می کردیم، زمان آزادباش هر قاطع برای خود عزاداری داشت و با به کارگیری روشهایی که در اسارت مرسوم بود و دور از چشم عراقیها برنامه را اجرا می کردیم و هنگام داخل باش هم هر آسایشگاه جداگانه برای خود برنامه از قبیل زیارت عاشورا، ختم قرآن و...برگزار می کرد (البته همه اینها ممنوع بود و برگزاری آن خود روش خاصی داشت که اگر فرصت باشد انشالله بعدا توضیح خواهم داد.) مسئله مهمی که نقش اساسی در بازسازی روحیه بچه ها داشت و باید به آن اشاره کنم بحث جانشینی حضرت امام (ره) بود این مسئله واقعا از دغدغه های ما در آن ایام بود. وقتی در14خرداد 68با آن همه مصائب خبر انتخاب آیت الله خامنه ای را به عنوان ولی فقیه در بین اسرا پخش شد. مقداری از آن غم و اندوهمان کاسته شد و امید در دلمان زنده شد. درج شده توسط : امین آزادبخت (مدیر سایت ) ...
شاگردان فراستی وارد می شوند: تحقیرِ سرزمین کهن در دونده زمین
فیلم زورش را می زند که نشان دهد مردم حتی برای خواسته های حداقلی و شدنی خودشان-نامه دادن و نامه گرفتن- هم ارزش قائل نیستند و حتی حاضر نیستند یک قدم کوچک بردارند، همان چند قدمی که کافی بود گل رخ به عباد یا عباد به گل رخ برسد، البته برای گرفتن نامه. خانم معلم، به اشتباه روزِ جمعه بچه ها را از کوچه جمع می کند و در قالبِ قطار بازی آنها را با طناب به هم می بندد و سر کلاس می برد. (طناب، نماد اجبار در ...
مرگ برای مردم عادی شده بود
رفتم و چند تن از بچه های مسجد دور هم جمع شده بودیم. سربازان ارتشی برای ارعاب مردم مدام رژه می رفتند. من و دوستانم شروع به سخنرانی کردیم که باید جلوی این ارتشی ها را بگیریم، یکی از سربازان زمانی که سخنرانی ها را شنید. به گریه افتاد و گفت: ما سربازیم و کاره ای نیستیم. فرمانده به ما دستور می دهد و ما مجبور به اطاعت هستیم. البته تا آن زمان هنوز دستور تیر اندازی در حد گسترده به سربازان داده نشده بود ...
فرهنگ در رسانه
پدرم 67 سال سن داشت و وقتی من 8-7 ساله بودم و تازه شروع کرده بودم به خواندن، ایشان هفتاد و چند سالی سن داشت. ایشان تحت تعلیم برادرش بود که این برادر سه عنوان داشت؛ چون فقیه بود لقب دینی به عنوان مجد الشریعه داشت، از انجایی که ریاضیدان نیز بود او را شیخ بهایی ثانی می نامیدند و در مسجد شاه اصفهان درس می داد. اکنون هم به نام ملا شکرالله رضوانی معروف است. چگونه با وجود رشد کردن در محیطی که ...
حق با عروس است یا مادرشوهر؟
شاید اولین بار جنگ مادر شوهر و عروس از یک مراسم خواستگاری که در تعیین مهریه آقاداماد طرف عروس خانوم را گرفت شروع شد؛ یعنی همه چیز از نگاه چپ مادرشوهر در مراسم خواستگاری به پسرش. عروس هم با ادا واطواری به شاه داماد نگاه کرد و تا امروز هم قصه قدیمی جنگ مادر شوهر وعروس ادامه دارد و بر سر هر چیزی امکان وقوعش می رود . گرچه امروزه این نوع جنگ ها هم در جای خودش مدرن شده است و دیگر با داد و ...
ابوترابی؛ مجاهد دوران سخت
اخلاق و رفتار حکیمانه بود. همه دوستان می گفتند پیش از دوران اسارت و پس از آزادی، به شعار پاک باش و خدمتگزار اعتقاد ژرفی داشت. او واقعاً خودش را کوچک و خدمتگزار مردم می دانست. یکی از رزمندگان می گوید: در یکی از روزهایی که در اهواز دوره می دیدیم، برای شنیدن سخنرانی گرد هم آمدیم. چند دقیقه بعد، روحانی بزرگواری برایمان شروع به صحبت کرد. عبا و عمامه ای خاک گرفته و به نسبت کهنه داشت. چهل ساله ...
فیلم مستند چشم اندازی از ایران با موضوع عزاداری محرم حسینی
صحبت کرد و وقتی به او گفتم دوست دارم فرهنگ شما را بشناسم به من گفت آیا مایلی با من به یک کافی شاپ بیایی؟ من کمی تعلل کردم گفتم نمی خواهم برای تو مشکلی ایجاد کنم من فقط دوست دارم چند تا سؤال از تو بپرسم. آیا مشکلی برای تو پیش نمی آید؟ دختر در جواب گفت نه به هیچ وجه. این کاملاً قابل قبول است. ما به کافه ای رفتیم و او قلیان سفارش داد و شروع کرد به قلیان کشیدن و نکات بسیار جالبی در مورد زندگی دختران و ...
هر وقت بخواهی خدا هم میخواهدت!
.... بچه های انجمن اسلامی شهرضای اصفهان ما را دعوت کرده بودند و برده بودند سر قبرشهید همت. ایشان گفت یک روحانی 10 روز اینجا بود. او دائما با شهید همت و شهدای دیگر انس داشت. وقتی آدرس آن روحانی را داد فهمیدم آقای ضابط خودمان بود. منطقه طلائیه بود که شب در سنگر با هم خوابیدیم. روز که همیشه با هم بودیم میدانستیم چقدر خسته هستیم. ماهم خسته بودیم. 2 الی 3 ساعت از خواب نگذشته بود که دیدم بلند شد .گفتم ...
گاهی دلش برای خودش تنگ میشد
حاج آقا را صادر میکنند! با این همه مادر حاج آقا و همین طور ما خیلی بعید میدانستیم ایشان شهید یا اسیر شده باشند و همگی منتظر بازگشت حاج آقا بودیم. چه زمانی و چگونه از اسارت ایشان باخبر شدید؟ منزل ما در کوچه حرم در قم بود. یک روز صبح آیت الله العظمی مرعشی نجفی پیغام دادند: خانمی نیمه شب تلفن زده و گفته است به خانواده ابوترابی بگویید ایشان زنده است!آقای مرعشی میپرسند: به چه ...
روزگار خوش در آسایشگاه14
... . در آخر بهمن 1368 وقتی طلال به مرخصی رفته بود، قیس نگهبان خشن و بی رحمی که زبان زد همه ی بچه ها بود، یک روز بعد از آمار، اسم مرا صدا زد. به یکی از بچه های سالم گفت: کیسه ی انفرادی بیجان و پتوهایش رو بردار! فهمیدم چه نقشه ای دارد؛ باز هم جا به جایی ... . رو به عظیم کردم.گفتم: به اون بگین، من این جا راحت هستم. به خصوص که پایم شکسته. اما کو گوش شنوا! او که از همان روز اول مخالف ...
به بهانه درگذشت محمد علی کلی " کتاب خاطرات کلی (بازنشر)
ویلز منتظر توست . پدرم تصمیم خود را گرفت و گفت : خیلی خوب ، هر چه باشد مشت زنی از اینکه با ویلز و دار و دسته اش تو خیابانها پرسه بزنی بهتر است . وقتی به باشگاه رفتم ، آنقدر مشتاق بودم که پریدم داخل رینگ ، در حالیکه بطور وحشیانه به هر طرف مشت میزدم ، با چند مشت زن دیگر شروع به بازی کردم . هنوز چند لحظه نگذشته بود که از دماغم خون راه افتاد و دهانم صدمه دید و سرم گیج رفت . بالاخره یک نفر مرا از ...