سایر خبرها
بابای آسمانی نیایش
را که گفتند فرزانه گریه کرد... وقتی برگشتم همه می فهمند کجا بودم مرد همسایه، ما را تا خانه شهید دامرودی همراهی می کند. رضا پسر اول خانه بود و زمانی که شهید شد 27سال داشت. پدرش می گوید: وقتی پیکرش را آوردند روستا، قیامتی شده بود. همه آمده بودند و گریه می کردند. رضا، مهندسی کشاورزی خوانده بود و در بخش روداب هم مغازه سم فروشی داشت. به باغ های مردم سرکشی می کرد و برای ...
صدایم درد می کند
زمین داغ آن عصر تابستان را سرخ می کرد. من بی پناهی بودم در نظاره بی پناهی دیگران. تمام تنم می لرزید. آنقدر ترسیده بودم که حتی نمی توانستم چشم بر این همه وحشت ببندم اما دو روز بعد، همه چیز برایم عادی شده بود. نه فقط برای من، که برای بیشتر آنهایی که در شهر مانده بودند. از بس همه اطراف مان پر شده بود از صدای گلوله و انفجار و ناله زخمی ها و جنازه های مانده بر زمین و دوستانی که ...
متن کامل سخنان مهم رهبری در دیدار رمضانی با جمعی دانشجو
این شوخی است؟ یک اَخم به فلان پادشاهیِ پرمدّعا میکنند، همه شان به خودشان میلرزند و سعی میکنند دل طرف را به دست بیاورند؛ میروند، می نشینند، صحبت میکنند، میبندند، رشوه میدهند. 37 سال است دارند علیه انقلاب اسلامی [کار میکنند]: کار نظامی کردند، کار امنیّتی کردند، کار جاسوسی کردند، کار فرهنگی کردند؛ هزار کار کردند، [امّا] جمهوری اسلامی روزبه روز قوی تر شده. آقاجان! امروز جمعیّت شما و کیفیّت شما -مجموعه ...
در دانشگاه علم و صنعت هم کلاسی متوسلیان بودم/ احمد سر رئیس گارد را شکست
من از او خیلی چیزها آموختم. شاید به همین دلیل بود که به مراتب در جریان موضوع سیاهکل قرار گرفتم و این اتفاق بسیار رویم تأثیر گذاشت. کلاً جریانات سیاهکل خشم و نفرت از شاه را بین مردم به اوج رساند به نحوی که من در همان سن کم یک بمب دستی زیر مجسمه شاه منفجر کردم. این بمب را یکی از دوستان که بعدا عضو چریک فدایی داخل شهری شد به من داده بود. او 21 سالش بود و من 13 ساله بودم. کاملا برایم توضیح داد که چطور ...
اگر به مرگ طبیعی بمیرم هیچ کس را نمی بخشم
ها قرار می گذارند هر کس که شربت شهادت نوشید و امام حسین(ع) را دید، لبخند بزند ... این لبخند پس از دو روز هم روی صورت او می درخشد. صبح روز بعد از انفجار، همسرش منتظر برگشت او به خانه است که خبر شهادتش را از همسر یکی از رزمندگان می شنود. خانم عارفی می گوید که همیشه منتظر خبر شهادتش بودم اما این بار چون منتظر برگشتش بودم بسیار شوکه شدم ... خبر شهادت پدر را مادر به ...
بهترین هتل دبی، هتلی در جزیره ی نخل
اقامت در یکی از لوکس ترین هتل های دبی پیشنهاد هیجان انگیزی است که هر مسافری را به وجد میاورد. دبی با همه ی زیبایی ها و شگفتی هایش چه در خرید و چه در تفریحات به جایگاه قابل قبولی در جهان دست پیدا کرده است. هرچند که این شهر مدرن تابستان های گرمی دارد اما مناسب بودن قیمت ها و تخفیف های تابستانی کاری کرده که دبی هیچ گاه از مسافر و گردشگر خالی نباشد. تورهای ارزان قیمت و اقامت در هتل های ...
چه کسانی چوب "ترک توبه" را می خورند
اصحاب بزرگوارش به نام صعصعة بن صوحان که مردی سخنور و خطیب بود و مورد علاقه امام (ع) آمد دو زانوی ادب بر زمین نهاد و کنار قبر مطهر نشست و در حالی که اشک می ریخت دست خودش را روی قلب خودش گذاشت و با دست دیگرش مشتی خاک از روی قبر برداشت و روی سرش ریخت و گفت : بابی انت و امی یا امیرالمؤمنین هنیئا لک یا ابالحسن ؛ پدر و مادرم قربان تو یا امیرالمؤمنین، گوارا باد برتو این زندگی یا ...
خاطرات بلوری؛ از نخستین زن اعدام شده تا قتل معشوقه برادر شاه
همین نامه های باسمه ای که در شهر شایعه شده، خریده ای؟! آن زمان هفته نامه ای در شهر ما منتشر می شد به اسم میهن پرستان و یک روز مدیر مجله به دفتر مدرسه ما آمده بود تا به من پیشنهاد کار بدهد. من هم قبول کردم. وقتی در آنجا کار می کردم، هم سرایدار بودم، هم مقاله می نوشتم و هم مصاحبه می کردم. پس از دو سال وقتی برای تحصیل به تهران آمدم و در مدرسه دارالفنون به تحصیل مشغول شدم، یکی از استادانم به ...
دستور ترور شهید کچویی را چه کسی صادر کرد
عجیبی بودم و برای اینکه بتوانم زندگیم را اداره کنم، حتی میز، صندلی و کتابخانه ام را فروخته بودم، به همین دلیل از او خواستم اجازه بدهد روزی دو ساعت در مغازه اش کار کنم. او گفت: من پول می دهم، ولی لازم نیست کار کنی گفتم: این طوری نمی توانم. کار برش و صحافی را بلدم. کار می کنم و مزدش را می گیرم هنوز مدت زیادی آنجا نبودم که مأمورین دنبالم آمدند. آن روز محمد در مغازه نبود. آنها مرا نشناختند و سراغ محمد ...
شهید گلستانی اولین شهید دهه هفتادی مدافع حرم/ چرا باید در سوریه بجنگیم؟
که فکر می کنم پسرم اولین شهید دهه هفتادی مدافع حرم باشد. *شیطنت هایش خاص خودش بود محمد حسین خیلی سرزنده بود و شور و حال خاص و شیطنت های به خصوصی داشت و به خواهرش که یک سال و نیم فاصله سنی داشتند خیلی وابسته بود. یک جورهایی عین خواهر و برادر دوقلو همه جا با هم می رفتند. یک روز در حین بازی وقتی بالای رختخواب ها رفته بودند شهید میردوستی از آن بالا افتاد و زبانش کمی آسیب دید و ...