سایر منابع:
سایر خبرها
سه راه برای امنیت از شیطان - برخی با عبادت گرفتار می شوند!
، امّا هر کاری کردم مشکلم حل نشده، اگر شما می خواهید بگویید فلان کار و فلان کار و ... را انجام بدهم، بگویم که همه را انجام دادم و نتیجه نگرفتم. چرا گرفتاری من رفع نمی شود؟! من بیست سال است که نماز شب می خوانم - این همه سال، آن هم در زمان ظاغوت و آن فحشای مطلق و فسق و فجور، خیلی زیاد است - آن ولیّ خدا بعد از حرف های او به او فرمود: بیست سال برو و توبه کن که معلوم است هیچ چیزی نخواندی. تو معامله ...
گرایش به استقلال در میان دخترها بیشتر است
دختر به گفت وگو نشستیم. آقای میرکریمی! چرا اغلب این گونه به نظر می رسد که گروهی از منتقدان شما گاهی اوقات به جای اینکه فیلم هایتان را نقد کنند، خودتان را تحلیل می کنند. چقدر با این موضوع موافق هستید؟ از نظر شما دلیل آن چیست؟ کسانی که نقد می کنند، حق دارند از هر زاویه ای که مایلند به موضوع نگاه کنند. مثلا بعضی ها دوست دارند فیلم ساز را با گذشته اش مقایسه کنند و بگویند پیشرفت کرده یا ...
روایتی دردناک از وضعیت معلولان ذهنی وجسمی-حرکتی که بعضا بی سرپرست اند/تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
. هرچه فکر می کنم هیچ نشانه ای از جنون نداشت. از بیشتر آدم هایی که دیده بودم باهوش تر بود، عشق را می فهمید. حس داشت؛ مثل بقیه آدم ها کرخت و ترسیده نبود. می توانست بخندد؛ خنده اش آن قدر واقعی بود که آدم بی اختیار خنده اش می گرفت. می توانست گریه کند، می توانست عشق بازی کند؛ اسمش ژاله بود و متولد 1345. روی تختش نشسته بود و بقچه ای را بغل کرده بود. مدام با دست اشاره می کرد و به زحمت: بیا!...بیا! را ادا می ...
رضا میرکریمی: کار من عریان کردن واقعیت نیست
چیزها حائز اهمیت می شوند. من فکر می کنم بزرگترین کاری که یک هنرمند یا سینماگر می تواند انجام دهد این است که بین اجزای متکثر و به ظاهر بی ارتباطی که در اطراف زندگی ما وجود دارد ارتباط کشف کند، یعنی بتواند ربط بی ربط ترین چیزها را ببیند. چون چیز بی ربط و بی اهمیتی در جهان وجود ندارد. جادوی سینما این است که بتوانی بین چیزهای بی اهمیت و بی ربط رابطه معنایی کشف کنی و به مخاطب نشان بدهی که ...
خودتان را با دیگران مقایسه نکنید؟
اصلاح کنید یک قیچی بردارید و تمام جملات و افکار درونی را که دائم به شما سرکوب می زند و باعث مقایسه کردن می شود اصلاح کنید. این جملات باعث می شود که شما افراد ضعیف و ناتوانی جلوه داده شوید، بعضی وقت ها اطرافیان مان هم با استفاده از این جملات فاتحه روح و فکر و نظرات ما را می خوانند مثلا وقتی به ما می گویند چرا مثل بقیه فکر نمی کنی؟! این چه افکاری است که تو داری؟! چرا نمی توانی مثل بقیه رفتار کنی ...
دریای بی رحم بزرگ و کوچک نمی شناسد
نجات ها و قایق های موتوری را به این سمت کشاند. خانواده مرد جوان مدام فریاد می زدند و از همه طلب کمک می کردند. صدای خنده ها و شادی ها خیلی زود تبدیل به گریه و اندوه شد. تمام مسافران اشک ریزان از غریق نجات ها می خواستند هر کاری از دستشان برمی آید انجام دهند. جالب اینجاست که ظاهر دریا آرام بود و اثری از طوفانی بودن به چشم نمی خورد. بومی ها می گفتند، زیر پایش خالی شده. جریان های ساحلی که می آیند ...
رسول خطیبی: بخاطر یک کودک 10 ساله دیگر بنز سوار نمی شوم
خریدم تا دل کسی نشکند. مدام با خودم می گویم نباید طوری در جامعه ظاهر شوم که پدر و مادری نزد بچه اش شرمنده یا بچه ای پیش پدر و مادرش غصه دار شود. برای همین از آن روز به بعد پرشیا سوار می شوم تا دیگر آه پسر بچه ای را نبینم. انتهای پیام /
ماجرای زندگی تامل برانگیز دو برادر بلژیکی که مسیرشان از هم جدا شد.
...... درون سر مراد. او در مورد این اتفاق چیزی به دانشجویان دیگر نگفت اما آن ها هم همان خبر را خوانده بودند. یکی از دانشجویان در آزمایشگاه فریاد زد: هی مراد. فامیلی او با فامیلی تو یکی است... نکند از فامیل های شماست؟ او البته این را به شوخی گفت. مراد عشراوی (لاچرائویی) ماجرای خودش و برادرش را تعریف می کند. دو ماه از انفجار بروکسل (که موجب کشته شدن 35 نفر و زخمی شدن بیش از 300 ...
اشعار آیینی ویژه شهادت امام جعفر صادق علیه السلام
را ساکت و بی کلام حس میکرد پیرمردی که درد غربت را مثل نبضش مدام حس میکرد وحشیانه هجوم آوردند کودکت داشت ناله سر میداد وسط کوچه دست بسته تو را تا کشیدند امامه ات افتاد بی عبا ، قد خمیده ، چون زهرا پا برهنه ز خانه ات بردند ای محاسن سپید آل رسول خون دل اهل خانه ات خوردند ...
آنچه انسان را از هدایت و عقل دور می کند، گناه است
.... دیدید که سر یک طفل دوازده ساله را چگونه بریدند! بچّه بیچاره مجروح شده بود، صبر کردند سالم شود، بعد سر او را بریدند، بچّه اصرار و گریه می کرد که به من تیر بزنید، گفتند: نه، می خواهیم سر تو را ببریم. فیلم دیگری از این ها هم دیدم که تا مدّتی وضعم بد بود، یک بچّه ناز دو ساله ای را که لباس دشداشه عربی کوچکی بر تن داشت، لب استخر بردند، بچّه فکر می کرد که می خواهند با او بازی کنند، امّا ...