سایر منابع:
سایر خبرها
دیدار برادران
از همه بدتر بود. من رفیقم را می خواستم، می خواستم راه های نرفته را با هم برویم. رفتم کنار تختش، گفتم: بلند شو سعید. بلند شو هنوز کلی جا هست که با هم نرفتیم و قدم نزدیم . چندثانیه گذشت تا اینکه سعید لبخند زد. از بیمارستان که بیرون آمدم نشستم روی یکی از نیمکت های کنار خیابان و به نقطه ای موهوم خیره شدم. به این فکر کردم که از این به بعد هر بار که بخواهم سعید را ببینم، هر بار که از خیابانی ...
بازیگران بیکار در حال اعتراض اند
طولانی می خواد... من هنوز ایمان دارم که تو هنر مقدس هفتم، هستند انسان هایی که بی درخواست و نیاز و ... فقط و فقط به کارشون فکر می کنن و بس و متاسفم از وجود کسانی که هنر پاک آریایی رو با ناحیه 10 قدیم تهران اشتباه گرفتن... صالحی پس از این نوشته دیگر در فیلم و سریالی دیده نشد. او پیش از آن، بازی در فیلم های کارگردانانی مثل بهمن فرمان آرا، مسعود کیمیایی، فرامرز قریبیان در سینما و قاسم جعفری ...
روایت فرمانده ای که با لباس ساده بسیجی به میدان رزم رفت
.... چون دلم برای احمد شور می زد و نگران او بودم، جریان آن شک و تردیدها را به حاج اکبر گفتم؛ خیلی هم غم و غصه می خورد . خنده کنایه آمیزی کرد و گفت: اونا همه اش وسوسه شیطونه، چرا به شون گوش می ده؟ بعد رو کرد به احمدرضا و گفت: ببین این بیابونو. ناگهان صحنه ای دیدم که دیدنش در خواب هم مایه تعجب بود! تمام آن بیابان خشک و برهوت، یک باره چنان زیبا شد که هوش از سر آدم می ...
اولین کوزت ایران هستم/ امیدوارم مردم بعد از رفتنم مرا فراموش نکنند
بزرگ شدم. البته آنها در تئاتر ماندند و فقط من به سینما راه پیدا کردم. در این راه فدا شدیم. جانمان را برای تئاتر گذاشتیم. اولین کوزت ایران من اولین کسی بودم که روی صحنه تئاتر نقش کوزت را بازی کردم. هفت یا هشت سالم بود و خاطره زیادی از آن نمایش در خاطرم نیست. بعدها وقتی که سینما به ایران وارد شد، 15 ساله بودم که در فیلم محکوم بی گناه جلوی دوربین رفتم و بعد از آن کم کم مخاطبان ...
دیگر تحمل باخت در آزادی را ندارم
بانک سرمایه را دوست دارم تا حدی که وقتی با همه خستگی هم می آیی و در جوش قرار می گیری احساس خستگی نمی کنی. حالا هم با اینکه بعداز المپیک امده ایم به رقابتهای قهرمانی باشگاه های آسیا اما بعد از ورود مسابقه دادیم. حس خوبی در این تیم هست که انگیزه دارم تا تیم قهرمان لیگ شود. *در المپیک ریو واقعا خیلی حاشیه سازی شده بود. خیلی مسائل را می شنیدی که من در تهران نمی فهمیدم کدام درست است یا کدام ...
پیامک های دریافتی1395/06/10
. 4896...0911:سلام خسته نباشید0 پل معلق آمل که بیش از هفتاد سال قدمت دارد و بعنوان نماد شهر آمل تلقی میشه به سبب اهمال کاری دست اندرکاران نگهداری شهرداری این شهر داره رفته رفته از پا می افته بهمین خاطر از شما استدعا دارم با رسانه ای کردن این مهم مسئولان سهل انگار را نسبت به ترمیم و نگهداری این سرمایه ذی قیمت ، هشدار دهید که از اوجب واجبات است0 باتشکر بسیدمحمدعلی جلالی آمل0 ...
مبارزی که اهل خودسازی بود
. پرسیدم مگر شما هم آن جا بودی؟خندید و گفت: اون کسی که تو می گی خود من بودم. 3)از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید، بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: بابا! خبرداری که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده؟ اگه بخوام برم اون جا، شما اجازه می دی؟ گفتم: بله. اجازه می دم، چرا که نه، فرمان امامه همه باید بریم دفاع کنیم. پرسید: می دونین اون جا چه وضعیتی داره؟ جنگ، جنگ ...
روایتی داستانی از روزهای آغازین تهاجم عراق
...> طاهره انگار حرف هایم را نمی شنید و در حال و هوای خودش غرق بود. این بار با لحنی غمگین تر گفتم: - عمو داره می ره اصفهان، می گم تو رو شیراز پیاده کنه، اگه نری شاید دیگه ماشین پیدا نشه واسه رفتن، این صدای تانک و توپی که می شنوی لحظه به لحظه کار رو سخت تر می کنه.... طاهره باز هم ساکت بود و نقطه ای نامعلوم رو نگاه می کرد. بلندتر از قبل گفتم: - طاهره!....طاهره جان!....طاهره من ...
می گفت همین الان وقت شهادت در رکاب امام زمان(عج) است
اگر تو نباشی چه کسی این کارها را انجام دهد. میگفتم تو الان نرو و بگذار برای تابستان برو که میگفت نه حتماً باید بروم. میگفت من که رفتم تو همسر شهید میشوی و بدون اینکه بفهمی مدرسه به دم خانه انتقال پیدا میکند. گفتم من ترجیح میدهم دو ساعت بروم و برگردم ولی سایه ات بالای سر بچه ها باشد. خودش یقین داشت که رفتنش برگشتی ندارد. از آرامشش فهمیده بودم برود شهید میشود. هر چند بعد از شهادتش این انتقال انجام ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (302)
پیک موتوری. 22. ریش سیبیل فقط اونجاش که صبح صورتت رو میشوری بعد تا نیم ساعت مثل پوشال کولر که خیس خورده صورتت رو خنک میکنه. 23. بکوش عظمت در تعداد صفرهای موجودی حساب بانکی ات باشد نه عکس هایی که میگذاری اینستاگرام. 24. جوک ها تو توییتر متولد می شن، تو تلگرام رشد می کنن و سرانجام وقتی بین دو تا باجناق تبادل می شن می میرن. حس آدم وقتی با یه تازه عروس و ...
حماقت کردم که از پرسپولیس جدا شدم
.... فقط تنها آرزوم اینه که دوباره پرسپولیس بازی کنم ولی مطمئنم خدا هوامو داره. شما هم دعا کنید. حقیقی با فاصله چند ساعت و این بار تحت تاثیر کامنت هایی که برایش نوشته شده بود، مطلب جدیدی را منتشر کرد: امشب رفتم حرم امام رضا (ع)، نایب الزیاره همتون بودم، خیلی خیلی خیلی دلم گرفته بود، یاد دوران پرسپولیس افتادم. همه تو زندگیشون اشتباه می کنند ولی من حماقت کردم. ...
قطرات خون پیشانی اش روی قرآن ریخته بود
...> شهید رضا رمضانی جبهه هم که رفت، این عادت را ترک نکرد، بعد از شهادتش، یکی از هم رزمانش می گفت: قبل از شروع عملیات، 12 13 نفر از بچه هایی که اصلاً اهل خواندن قرآن نبودند را گوشه ای جمع کرد و برای شان قرآن خواند، بعد از دستور حرکت، رضا همراه بقیه نیروها سوار قایق شد و به سمت خط مقدم حرکت کرد، باران گلوله از همه طرف می بارید، ولی رضا بی خیال، گوشه قایق سرش پایین بود و پشت به ما داشت قرآن می خواند، نیم ساعت گذشت، ولی او هنوز همان جا نشسته بود، چند بار صدایش کردم: رضا! رضا! وقتی جوابی نشنیدم جلو رفتم، قطرات خون پیشانی اش روی قرآن ریخته بود. انتهای پیام/3141/ ...
خواص باید سر سفره بیت المال باشند!؟ سهم ما هیچ است/ آهِ مردم!!
مادرش نان سنتی می پخت، می گفت از 5 صبح شروع به کار می کند تا حوالی 8-7 شب. یک ساعت هم برای ناهار و نماز استراحت دارد، خیلی از فیش های نجومی نشنیده بود، فقط می دانست یکسری مدیر هستند که حقوق بالایی می گیرند، گفتم: تو هم دوست داری این حقوق ها را داشته باشی؟ گفت: آره چرا که نه؟ من، مادر و پدرم هر روز از 5 صبح کار می کنیم، آخر ماه هم مایه به مایه پول اجاره و درآمدمان می رود، چرا دوست نداشته باشم؟ چرا ...
یاد گرفتم سخت نگیرم و نق نزنم / ما ایرانی ها مدل خاصی هستیم
سپند امیرسلیمانی در برنامه خندوانه در بخش استندآپ کمدی با این برنامه همکاری دارد و طنز های بانمکی را تعریف می کند. این بازیگر که از بچگی در سینما، تلویزیون و تئاتر فعالیت داشته، آهسته و پیوسته پیش می رود. در کارهای طنزی مانند خوش نشین ها، مرد دوهزار چهره، شب های برره و کارهای جدی از جمله نرگس، بگذار آفتاب برآید، آسمان همیشه ابری نیست و... بازی کرده است.با او هم صحبت شدیم و او صادقانه تقریبا همه زندگی اش را با لحنی طنز و جدی برایمان تعریف کرد. می دانیم پسر سعید امیرسلیمانی یکی از بازیگران و کارگردانان قدیمی هستید و خواهرتان کمند هم بازیگر است، بقیه اش را خودتان برایمان بگویید؟ حدود 39 سال قبل بعد از کمند در تهران، سمت میدان توحید متولد شدم. پس تصور این که پدر شما بازیگر بوده و باید از بچه های بالا شهر باشید، زیاد درست نیست؟ نه تنها بچه بالا شهر نیستم بلکه خانه ای که در آن زندگی می کردیم اجاره ای بود! پس شما هم در یک خانواده طبقه متوسط بزرگ شدید؟ پدر و مادرم هر دو حقوق بگیر بودند. البته این را هم بگویم تا 1510 سال قبل بازیگران دستمزدهای بالایی نمی گرفتند. دستمزد آنها به اندازه ای بود که بتوانند زندگی روزانه را بگذرانند. چند سالی است که دستمزدها بالا رفته اما باز هم فرقی نکرده؛ آن سال ها دستمزد کم بود اما می دادند اما الان زیاد شده اما نمی دهند ! مادرتان کارمند کجا بودند؟ مرکز توسعه صادرات کار می کردند. من به همراه خانواده ام تا سوم راهنمایی محله توحید زندگی می کردیم بعد رفتیم به منطقه ولنجک! پس عاقبت به بالاشهر نقل مکان کردید؟ بله ! از طرف اداره مادرم خانه ای در محله ولنجک به ما دادند. یعنی از طریق بازیگری پدرم نبود که خانه ای در شمال شهر بخریم. راستش من از بچگی علاقه مند به بازیگری نبودم، هر چند پدر و خواهرم بازیگر بودند. اما زمانی که بازیگری را به شکل حرفه ای شروع کردم کم کم به این حرفه علاقه مند شدم. ریسک بزرگی است که آدم وارد حرفه ای شود که به آن علاقه ای ندارد؟ با حرفه بازیگری آشنا بودم چون در خانواده ای بزرگ شده ام که شغلشان بازیگری است، وقتی بچه بودم چند نقش هم بازی کرده بودم. اما گاهی سرنوشت جوری پیش می رود که با برنامه ریزی هایت همخوانی ندارد. سوم راهنمایی را که تمام کردم برای ادامه تحصیل در هنرستان موسیقی ثبت نام کردم اما از شانس بد من از همان سال اعلام کردند که از اول راهنمایی هنرجو می پذیرند. من باز هم ناامید نشدم و رفتم هنرستان صداوسیما رشته موسیقی ثبت نام کنم، گفتند که رشته موسیقی حذف شده است! من هم رفتم و رشته برق ثبت نام کردم. بعد از گرفتن دیپلم در رشته هنر کنکور دادم تا موسیقی بخوانم اما بازیگری قبول شدم! یعنی کاملا سرنوشت می خواست من بازیگر شوم. طنازی در پدر و خواهرتان کمتر دیده می شود احتمالا باید از مادرتان به شما رسیده باشد؟ مادرم اهل بگو و بخند است اما خودم هم زیاد مشکلات را جدی نمی گیرم. نمی خواهم این را بگویم که آدم قوی هستم اما می دانم زندگی سختی و آسانی و بالا و پایین دارد... واقعا نگرشتان همین طوری است؟ چون خیلی از ما فقط حرفش را می زنیم اما پای عمل که می آید، نمی توانیم زیاد دوام بیاوریم. به نظرم زندگی خیلی کوتاه تر از این است که ما بخواهیم با غصه خوردن برای مشکلات ریز و درشت، همین عمر کوتاه را هم تباه کنیم. البته من هم گاهی اوقات کم می آورم و مسلما بی حوصله می شوم . زیر سایه اسم پدر و خواهرتان هم بودید؟ اوایل کارم بله و خیلی ها می گفتند به واسطه پدر و خواهرم وارد این حرفه شده ام. طبیعی هم هست چون آنها خیلی زودتر از من وارد حرفه بازیگری شده و شناخته شده بودند. اما این موضوع اذیتم نمی کرد چون پدر و خواهرم بازیگرهای موفقی بوده و هستند. شما فقط از راه بازیگری امرار معاش می کنید؟ متاسفانه، بله ! این روزها خیلی از بازیگران از کم کاری یا بدقولی تهیه کننده ها برای پرداخت دستمزد گلایه مندند، با این اوضاع شرایط زندگی سخت نیست؟ من هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم که کار به اینجا بکشد و ...
ناگفته هایی از غنی سازی هسته ای ایران
که ایشان به سایت نطنز آمده بودند به سراغ ایشان رفتم و گفتم: حاج آقا، آخر این مسیری که شما می روید بن بست است . حرف من به عنوان یک مهندس جوان در مقابل تیم مهندسان، حرف ناچیزی به نظر آمد و من به ایشان گفتم: شما مدتی وزیر نفت بوده اید، همان مهندسان شرکت نفت را بیاورید، مهندسان برق، مکانیک و غیره ، و از آن ها بخواهید نظرات کارشناسی خودشان را در مورد سایت نطنز اعلام کنند . اما ایشان این حرف ...
رحیمی: هیچ کس تحویلم نگرفت
. بله خب. من چهار سال پیش در المپیک لندن خیلی ناپخته بودم. اصلا جو مسابقات آن قدر برایم سنگین بود که نمی توانستم هضمش کنم و در مسابقه اول باختم و حذف شدم؛ اما این بار کاملا شرایط فرق می کرد. با تجربه و بدون ترس روی تشک رفتم. خدا را شکر خوب بود. تلاشم را کردم؛ اما سهمم مدال برنز شد، تیم هم که در مجموع نتیجه مقبولی گرفت. کشتی آزاد ایران بعد از سالیان سال توانست نایب قهرمان المپیک شود. ...
ازدواج بازیگر مشهور ایرانی با دختری 43 سال کوچکتر از خودش +عکس
؛ منظورم مردم نیست چون مردم همیشه و همه جا واقعا به من لطف دارند؛ منظورم آدم هایی است که شایعات درست و پخش می کنند. شایعاتی مانند اینکه من مرده ام. حالا دیگر با گستره رسانه های اجتماعی هرکسی می تواند به راحتی این کار را بکند. گاهی هم خبر پخش می کنند که باز سکته کرده ام؛ در حالی که من فقط یک بار سکته کردم. خدا را شکر الان بهترم و همراه آقای احمدلو سریال کار می کنم. دلتان برای بازیگری تنگ ...
روایتی دردناک از یک بیماری عجیب
می دهم تا مسلط تر به نظر بیایم، سعی می کنم منطقی نشان بدهم: اقدام کردید برای درمان؟ کمک خواستی از اداره ها و مسئولین؟ رفتم دفتر ریاست جمهوری، چهار سال پیش بود، بهم گفتند: مسکن مهر میخوای؟ گفتم به درد من نمی خوره، من توان پرداخت وام ندارم! گفتند فقط مسکن مهر هست، گفتم ما خونه ی مجهز می خواهیم که استریل باشه، ما باید در اتاق های مجزایی باشیم که کاملا بهداشتی و با امکانات باشه، زخم های ما ...
چخوف هم می تواند عده ای را دلواپس کند
شماره یک ایرانشهر (ناظرزاده امروز) مناسب است چون پرده دارد و من می خواهم اتفاقا پرده باز و بسته شود. یعنی تمام آن فرمی که به من نمی آید را انجام دهم و بعد ببینم چه می شود؟ مثلا از گریم استفاده کردم. به یاد دارم با سارا اسکندری که برای گریم حرف زدیم پیشنهاداتی داشت اما من دائم می گفتم نه، آن را کم کن. سارا به من گفت تو من را صدای زدی تا طراحی گریم کنم اگر قرار است که دائم کمش کنم خب چه کاری است ...
همسر شهید: حتی در سفرها نماز شب مسلم ترک نمی شد
استرس داشتم و گریه می کردم، وقتی مسلم از سر کار می آمد تمام وقتش را برای من می گذاشت و مدام با من صحبت می کرد تا من را آرام کند و کمی از شدت ترس و دلهره من کم کند. بعد از اینکه مبینا دنیا آمد خیلی خوشحال بود و چون نمی توانست داخل بخش بیاید نیم ساعت به نیم ساعت به من زنگ می زد و می گفت : خانم من که نمی توانم بیایم پیش شما، شما حداقل بیا تا من ببینمت و دو سه روزی که من بیمارستان بودم از صبح از صبح زود ...
مروری بر غصب فدک
...: پیش آن ها رفتم و دو روز پیش آن ها ماندم. آن ها شروع به حرف بیهوده زدن کردند و گفتند در حصار نطاة، عامر، یاسر، اُسَیر، حارث و سالار یهودیان مرحب هستند. خیال نمی کنیم محمد به سرزمین آن ها نزدیک شود که در آن، ده هزار جنگجو هست. گوید: چون خباثت ایشان را دیدم، خواستم برگردم ولی آنان گفتند ما تنی چند همراه تو می فرستیم که برای ما قرار صلح بگذارند. اما در عین حال می پنداشتند یهودیان مانع ...
از پرسپولیس که رفتم یتیم شدم،آرزو دارم برگردم+عکس
-31 01:54 انصافا هافبک دفاعی روی دستش نبود...کمال نصف اینم نیست...بازیهاش توی پیام مشهد مو به تن ادم سیخ میکرد وقتی از 40 متری گل میزد....تمام توپهای هوایی و زمینی مال این بود....جلوش بازی کرده بودم...معرکه بود...انگار از یه سیاره دیگه اومده بود...رونهاش 3 برابر بازیکن های دیگه بود....همه بهش میگفتن هی پسر تستسترون میزنی؟؟؟؟!!!!!! حیف که قدر خودتو ندونستی رضا حقیقی....حیف...تو الان باید ...
آخ که سرطان امان نداد
زندگی خودم است. حاضرم جانم را بدهم ولی مادرم سالم شود. روزی به حرف من می رسی. روزی که شاید دیر شده باشد و قدر این روزها را ندانسته باشی. راست می گفت بنده خدا. وقتی خودش چند سال بعد از مادر بزرگ رفت تازه حرفش را فهمیدم. آخرین روزهای زندگی مادر بزرگ بسرعت ورق می خورد و خودش هم می دانست چند روزی بیشتر زنده نیست. 3 – 2 هفته به پایان زندگی اش، وقتی همگی کنارش نشسته بودیم به گریه افتاد و رو به پدرم ...
آقاتختی چرا اینجا خودش را کشت؟
.... با جلیقه ی قهوه ای اش بازی می کند، اضطرابش بیشتر می شود: بااین حال هنوز دوستش دارم. پدر من ورزشکار است، وقتی بهش گفتم که تختی اینجا مرده، گفت که اینجا را ول نکن. همان جا باش. تختی پهلوان بود. یک مرد بزرگ. مگر می شود جمع کردن پول برای مردم بویین زهرا را فراموش کرد؟ به مستمندان کمک می کرد. به هر کسی که نیاز داشت. بهش گفتم که اینجا می مانم. قسمت های اصلی هتل، که پشت سر در اصلی است، از بیرون پیدا نیست. رنگ سپید دارد و آرم آبی هتل اطلس. ساختمان آرامی که سال ها پیش با مرگ پهلوان آشفته شد، خدمتکار می گوید: ای کاش پهلوان خودش را نمی کشت. ...
بیت المال، مهمترین منبع مالی حکومتی اهل بیت علیهم السلام
حق او دعا کرد و دستور داد غلام کیسه ها را برگرداند. من دل نگران شده با خود گفتم: به من می گوید درهمی ندارم و امر می کند سی هزار درهم به کمیت بدهند. فرمود: ای جابز برخیز داخل اطاق شو. رفتم، چیزی نیافتم (و از آن کیسه ها اثری ندیدم) فرمود، ای جابر، آنچه ما از شما پنهان داشته ایم بیش از آن است که آشکار کرده ایم. آن گاه برخاست و دست مرا گرفت و داخل اطاق برد و پا به زمین زد. قطعه طلایی شبیه گردن شتر از ...
آب زمزم آلوده به ویروس FunVax
امروز می خواهم مطرح کنم، حدود 10 سال است قصد بازگو کردنشان را دارم، اما تا به حال فرصت مقتضی برایش پیدا نشده است. وی ادامه داد: چندی پیش در “برنامه عصر” میهمان آقای کرمی بودم و در آنجا بحث بیوتروریسم مطرح شد. بعد از آن، به “برنامه راز” رفتم و در آن درباره بی توجهی مسلمین به برخی موضوعات از جمله آلوده بودن آب زمزم و معماری های موجود در سرزمین عربستان صحبت شد. طالب زاده افزود ...
وقتی یک وهابی برای امام حسین(علیه السلام) گریه می کند!
بیرون رفتم. دیدم پدرم با چند نفر، سر کوچه ایستاده اند. گویا فهمیده بودند که می خواهم از آنجا بروم. همسرم گفت من تا سر کوچه با تو می آیم. گفتم: نه، همین جا بمان. ولی اصرار کرد و با من آمد. به سمتشان رفتم. مانع عبور من شدند. آنها 5 ، 6 نفری بر سرم ریختند و یکی شان با چوب دستی که در دست داشت محکم بر سرم کوبید و من بر اثر آن ضربه آنجا افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم و بواسطه آن ضربه لکنت ...
وکلای مالی ائمه علیهماالسلام
پدرم مال بسیاری از سهم امام گرد آمده بود. آن ها را برداشت، سوار کشتی شد، من هم دنبال او رفتم، او را تب سختی گرفت و گفت: فرزند عزیزم مرا برگردان که این بیماری مرگ است. آن گاه گفت: درباره این اموال از خدا بترس و به من وصیت نمود. سپس وفات کرد. با خود گفتم پدر من کسی نبود که وصیت نادرستی کند. من این اموال را به عراق می برم و در آن جا خانه ای بالای شط اجاره می کنم. و به کسی چیزی نمی گویم، اگر موضوع ...
شهید مدافع حرم محمد طحان به روایت همسر
روی خودم نیاوردم اما در دلم به حرف هایش خندیدم. فقط گفتم وا! کو جنگ؟ این اولین بار بود که این حرف را زد. بعد از آن شاید بتوانم بگوییم در تمام نمازهای غفیله اش که، تقید خاصی هم به آن داشت، اللهم الرزقنا توفیق شهادة فی سبیلک ترک نشد. از آن زمان بود که حقیقتاً نگرانی ام نسبت به از دست دادنش بیشتر و بیشتر شد... *حالا زود است هنوز محمد از سال 92 شروع به مقدمه چینی برای رفتن به ...
گولچ: با پرسپولیس قرارداد دارم و جایی نمی روم/ اینکه رضاییان می خواهد برگردد، مشکل من نیست
........فقط ی عالمه پول گذاشتی رو دستمون....رامین باید باشه حالا هرکی میخواد بره هرکی میخواد بیاد....همه واسه ما صاحب اختیار شدن حیفه رامین ک همه ب خودشون اجازه میدن اینجور باهاش برخورد کنن بخدا تیمای دیگه ارزوشونه رامین رو داشته باشن...والا ضرر میکنیم رامین نباشه بخدا باید سالها حصرتشو بخوریم ازما گفتن بود"""بعد هوادار مسخره نیس هی بگین رامین میاد بعد بگین نمیاد نقل قول +38 #7 ...